میانجی (با نشانهیِ: Con) تکواژی دستوریست که برایِ به دست آوردنِ بندی تازه از دو بندِ کوچکتر به کار میرود.
بندهایی که دارایِ ساختِ میانجیدار باشند در زبانِ پارسی به گونههایِ زیر پدیدار میگردند:
گونه | سازهها | نمونه |
---|---|---|
پیوند (نگاه کنید به جستارِ ۱۰×ب×ب.) | هسته و پیوسته | پشتِ دیوار /poʃt-e divɒr/ |
همپایگی (نگاه کنید به جستارِ ۹×آ. و ۱۷.) | هموندها | سر و پا /sær o pɒ/ |
ناهمپایگی (نگاه کنید به جستارِ ۱۸.) | بندِ پایه و پیرو | بلند شد که در را باز کند. /bolænd ʃod ke dær rɒ bɒz konæd/ |
بندِ همپایه میتوان بیش از دو هموند داشته باشد، که همگی به یاریِ میانجی به هم گره خورده باشند. در این حالت با ساختِ پرمیانجی رو به رو هستیم:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بیشترِ میانجیها از راهِ دستوریسازیِ دیگر تکواژها پدید آمده اند. در این گفتار، میانجیهایِ زبانِ پارسی بررسی میگردند.
جستارها |
---|
آ. میانجیِ پیوند
در زبانِ پارسیِ باستان، شکافهیِ /hja/ میتوانسته میانِ دو بندِ اسمی معنایِ همپایگی پدید بیاورد: /kɒra hja mana/ (= «لشکرِ من»، «لشکری که از منست»).
این شکافه در زبانِ پارسیِ میانه به میانجیِ پیبستِ /-i/ دستوریسازی گشته، که به هستهیِ بندِ پیوندی آویخته میشده: /ɒp-i seːp/ (= «آبِ سیب»)
در این جا ممکنست این گمان پیش آید که /-i/ پسنهشت یا پردازهیِ شناختی باشد و نه میانجی. ولی بررسیِ دیگر زبانهایِ ایرانی که در آنها پیوسته پیش از هسته میآید نشان میدهد پیبستیِ /-i/ همچنان میانِ این دو سازه جای میگیرد و به گونهیِ میانجی عمل میکند:
- تاتی: /siv-i bɒq/ (= «باغِ سیب»)
- سنگسری: /bəre-i ɐsb/ (= «اسبِ برادر»)
این میانجی در بسیاری از گویشهایِ زبانِ پارسی (به ویژه در گویشهایِ خاوریتر) نیز کاربرد دارد. بندِ پیوندیِ داراییِ آسیاب /ɒs-i ɒb/ هنوز در زبانِ معیارِ ایران به کار میرود (نگاه کنید به جستارِ ۲×ث.).
ولی میانجیِ پیبستِ /-i/ در زبانِ معیارِ ایران و بسیاری از گویشهایِ دیگر جایِ خود را به تکواژگونهیِ [-e] داده است: کارِ سنگین /kɒr-e sængin/
ریشـهداشتنِ میانجی /-e/ در /-i/ و /hja/ را میتوان سببِ این ویژگیهایِ آوایی دانست:
- اگر میانجیِ /-e/ پس از واکهای به جز /o/ و /i/ جای بگیرد، باید از همخوانِ /j/ به عنوانِ آوایِ میانجی سود جست:
کالایِ اساسی، بویِ گل، خانهیِ کوچک
این نهیِ تو چه معنیای میدهد؟
فغان از این غُرابِ بین و وایِ او
که در نوا فکندمان نوایِ او
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
بویِ جویِ مولیان آید همی
یادِ یارِ مهربان آید همی
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
صافیِ انگور به میخانه رفت
چون که اجل خوشهیِ تن را فشرد
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
تابِ بنفشه میدهد طرّهیِ مشکسایِ تو
پردهیِ غنچه میدرد خندهیِ دلگشایِ تو
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
در برخی از گویشهایِ کهن میشده از این دستور گذشت:
و میانِ دو ابرو و پیشانیِ ایشان را رنگ بسته بودی بر مثالِ زانوِ گوسفندان.
از دفترِ «ترجمهیِ تفسیرِ تبری» (سدهیِ چهارم خورشیدی)
در تنگنایِ شعری، میتوان میانجی را پس از آوردنِ آوایِ میانجیِ /j/ حذف کرد:
چون خدا خواهد که پردهی کس /pærdej kæs/ دَرَد
میلش اندر طعنهیِ پاکان بَرَد
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- پس از واکهیِ /i/ میتوان در تنگنایِ شعری، رشته واجِ /jj/ را به عنوانِ آوایِ میانجی به کار برد:
صوفیِّ ما /sufijj-e mɒ/ که توبه زِ می کرده بود دوش
بشکست توبه تا درِ میخانه دید باز
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- اگر میانجیِ /e/ پس از واکهیِ /o/ جای بگیرد، میتوان از آوایِ میانجیِ /j/ سود جست:
جویِ دوسر، جوِ دوسر
ب. میانجیِ «و» /o/
این میانجی در ساختارِ همپایگیِ زنجیرهای به کار میرود (نگاه کنید به جستارِ ۹×آ×آ. و ۱۷×آ.).
فریاد! که از شش جهتم راه ببستند
آن زلف و رخ و خال و خط و عارض و قامت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
برفت و طبعِ خوشباشم حزین کرد
برادر با برادر کی چُنین کرد؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
در این جا نکتههایِ آواییِ زیر چشمگیر هستند:
- اگر این میانجی پس از واکهای جز /u/ و /i/ بنشیند، به چهرهیِ تکواژگونهیِ [vo] پدیدار میگردد:
جلو و عقب /ʤelo vo æɣæb/
نه و آره /næ vo ɒre/
خانه و کاشانه /xɒne vo kɒʃɒne/
بیا و /biɒ vo/ کشتیِ ما در شطِ شراب انداز!
غریو و غلغله در جانِ شیخ و شاب انداز!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- اگر پس از هموندِ نخست مکث شود (مثلاً در شعر، میانجی /o/ و /o/ در آغازِ مصرع بیاید)، این میانجی چهرهیِ تکواژگونهیِ [væ] را به خود میگیرد:
و دیگر که گیتی ندارد درنگ
سرایِ سپنجی چه پهن و چه تنگ
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
در این جا (به ویژه در تنگنایِ شعری) میتوان واکهیِ /æ/ را از این تکواژگونه حذف کرد، اگر پیش از واکهای جای گرفته باشد. در این حالت این میانجی به گونهیِ پیشبست پدیدار میگردد:
بیا وز /v-æz/ نکهتِ این طیبِ امّید
مشامِ جان معطّر ساز جاوید!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
وفا و مهر نکو باشد ار بیاموزی
وگر نه /v-ægær næ/ هر که تو بینی ستمگری داند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- پس از واکهیِ /i/ در تنگنایِ شعری رشته واجِ /jj/ به عنوانِ آوایِ میانجی به کار میرود:
دیدهیِ سعدیّ و /sæʔdijj o/ دل همراهِ توست
تا نپنداری که تنها میروی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
پ. میانجیهایی که از دستوریسازیِ ضمیرهایِ پرسشی پدید آمدهاند
دستوریسازیِ ضمیرهایِ پرسشی رایجترین روشِ ساختِ میانجی در زبانهایِ هند و اروپاییست.
پ×آ. میانجیِ «که، کی» /ke/ (/ki/)(از ضمیرِ پرسشی «که، کی»)
این میانجی بیشتر به خاطرِ نقشش در ناهمپایگیِ بندهایِ جملهای در زبانِ پارسی چشمگیرست. تکواژگونهیِ [ki] کی بیشتر در گویشهایِ کهن به چشم میخورد. کاربردهایِ این میانجی در این زبان اینها هستند:
- ۱۸. ناهمپایگیِ بندهایِ جملهای:
من که شبها رهِ تقوا زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم؟ چه حکایت باشد؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
زیرا که آن سرایزذست کی بذآن آگاه کنذ آن کس را خواهذ از اولیاءِ او.
ابویعقوبِ سگزی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- ۱۸×۴×آ. بندِ زمان:
نزدیکِ در که رفت ، غرّشِ باد به وحشتش انداخت.
بزرگِ علوی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
- ۱۸×۴×ت. بندِ سبب:
برو ای طبیبم از سر، که خبر زِ سر ندارم!
به خودم دمی رها کن، که زِ خود خبر ندارم!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- ۱۸×۴×ث. بندِ هدف:
سینهاش را پیش کشید که عمیقتر نفس بکشد.
بزرگِ علوی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
- ۱۷×ت. همپایگیِ افزایشیِ بندهایِ جملهای:
به نزدِ من مهِ من سرو و ماهِ مطلق نیست
که سروِ غالیهزلفست و ماهِ مشکینخال
سوزنیِ سمرقندی (سدهیِ ششم خورشیدی)
- ۱۷×ث. همپایگیِ سببیِ بندهایِ جملهای:
چه بودت – گر نه دیوت راه گم کرد –
که بی موزه درون رفتی به گلزار؟
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- ۱۷×ج. همپایگیِ پیشروِ بندهایِ جملهای:
برایم چای میریخت که در باز شد و عارف وارد شد.
صادقِ هدایت (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
- پس از میانجیهایی که از دستوریسازیِ پیشنهشتها پدید آمدهاند ↓.
- پس از میانجیهایی که از دستوریسازیِ اداتها پدید آمدهاند ↓.
به ویژه در تنگنایِ شعری میتوان واکه را از این میانجی حذف کرد. در این حالت میانجی را به گونهیِ پیشبست میبرند:
یا رب! این نودولتان را بر خرِ خودشان نشـان!
کهاین /k-in/ همه ناز از غلامِ ترک و استر میکنند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
آسمان گو: «مفروش این عظمت! کهاندر /k-ændær/ عشق
خرمنِ مه به جوی، خوشهیِ پروین به دو جو!»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
این حذف هنگامی نیز به چشم میخورد که میانجی در پایانِ مصراعی جای بگیرد، که در این جایگاه به گونهیِ پیبست به کار میرود:
نیکو ثمرش ایراک /irɒ-k/
مردم به جز ثمر نیست
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
حاجی تو نیستی! شترست، از برایِ آنک /ɒn-k/
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
پ×ب. میانجی «کجا» /koʤɒ/ (از ضمیرِ پرسشیِ «کجا»)
این میانجی تنها در گویشهایِ کهن به چشم میخورد، و کاربردهایِ زیر را داراست:
- ۱۸. ناهمپایگیِ بندهایِ جملهای:
حکمت آبیست کجا مرده بدو زنده شود
حکما بر لبِ این آب مبارکشجرند
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- ۱۸×۴×ت. بندِ سبب:
به رامین گفت: «خیز ای یار و بگریز!
کجا از دشمنان نیکوست پرهیز
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
پ×پ. میانجی «چه» /ʧe/ (از ضمیرِ پرسشیِ «چه»)
این میانجی در موردهایِ زیر به کار میرود:
- ۱۸×۴×ت. بندِ سبب:
این تدبیر بابتِ خردمندان نیست، چه خردمند قصدِ دشمن بر وجهی کند که در آن خطری نباشد.
نصراللهِ منشی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
- ۱۷×ب. همپایگیِ گزینشیِ بندهایِ جملهای:
چو آهنگِ رفتن کند جانِ پاک
چه بر تخت مردن، چه بر رویِ خاک
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- پس از میانجیِ «اگر» /ægær/ ↓ در بندِ تنش (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×چ.):
اگر چه عرضِ هنر پیشِ یار بیادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پر از عربیست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
این نکته در زبانِ پارسی چشمگیرست که میانجیِ چه /ʧe/ پس از بندِ برنهشتیِ چنان /ʧon ɒn/ در جایِ میانجیِ که /ke/ مینشیند:
بکش چنان چه تو دانی، که بنده را نرسد
خلافِ آن چه خداوندگار فرماید
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
این پدیده در ساختارِ بندهایِ شرط نیز به چشم میخورد (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×ج.):
اگر چنان چه بهتر شوم، تو را سد چوب بزنم، تا این سخن چرا گفتی
از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سدهیِ ششم خورشیدی)
گمان میرود که در این جا با میانجیِ مستقلّی رو به رو نیستیم، بلکه با تکواژگونهای از میانجیِ که /ke/، که از همگونسازیِ پسگرا (به بندِ برنهشتیِ چنان /ʧon ɒn/) پدید آمده است.
پ×ت. میانجی «چند» /ʧænd/ (از ضمیرِ پرسشیِ «چند»)
این میانجی در جایگاههایِ زیر به کار میرود:
- ۱۸×۴×پ. بندِ پایان در گویشهایِ کهن:
دانا همیشه قوی بود، چند هوا بر او غالب نگردد.
از دفترِ «تاریخِ سیستان» (سدهیِ پنجم خورشیدی)
- ۱۸×۴×چ. بندِ تنش پس از میانجیِ «اگر» /ægær/ ↓ (و تکواژگونههایش):
اگر چند فرزند چون دیو زشت
بود نزدِ مادر چو حورِ بهشت
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
هر چند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هر دم که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ت. میانجیهایی که از دستوریسازیِ پیشنهشتها پدید آمدهاند
این میانجیها در زبانِ پارسی بندهایِ قیدی را همراهی میکنند (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴.).
ریشهداشتنِ این میانجیها در پیشنهشتها میتواند دلیلی برایِ این باشد که چرا میتوان پس از آنها میانجیِ که /ke/ را نیز جا داد (به سانِ الگویِ بندِ پیرو در نقشِ کانونِ پیشنهشت، نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۳.).
ت×آ. میانجیِ «تا» /tɒ/ (از پیشنهشتِ «تا»)
این میانجی پیش از بندهایِ قیدیِ زیر جای میگیرد:
- ۱۸×۴×آ. بندهایِ زمان با گزارههایی که نمودِ کنشیِ لحظهای داشته باشند. این کاربرد نشـانگرِ آنست که روندِ گزاره درست پس از روندِ دیگری (که آن هم نمودِ کنشیِ لحظهای داشته باشد) رخ داده یا رخ میدهد:
تا میخواهد آن را بگیرد، باز لیز میخورد و از چنگش فرار میکند و ناپدید میشود.
محمّدعلیِ جمالزاده (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
- ۱۸×۴×ب. بندِ خاستگاه:
تا عهدِ تو در بستم، عهدِ همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقضِ همه پیمانها
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- ۱۸×۴×ث. بندِ هدف:
خیلی ساده آمده بود، تا با دو تا مرد حرفی زده باشد.
جلالِ آلِ احمد (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
ت×ب. میانجیهایِ «چون» /ʧon/ (/ʧun/) و «چو» /ʧo/ (از پیشنهشتهایِ «چون» و «چو»)
این میانجیها پیش از بندهایِ قیدیِ زیر جای میگیرند. میانجیِ چو /ʧo/ تنها در گویشهایِ کهن به کار میرود:
- ۱۸×۴×ت. بندِ سبب:
چون که مومن آینهی مومن بود
رویِ او زآلودگی ایمن بود
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چو جانِ پاک جاویدان بماند
بماند نامِ بد تا جان بماند
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
- ۱۸×۴×آ. بندِ زمان در گویشهایِ کهن:
چون که نه مشغولِ کارِ خویش بُوی
بادِ عمل چون ز سر برون نهلی؟
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
چو آفتابِ می از مشرقِ پیاله بر آید
ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله بر آید
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ت×پ. میانجیهایِ «مگر» /mægær/ و «الاّ» /ellɒ/ (از پیشنهشتهایِ «مگر» و «الاّ»)
این میانجیها با بندهایِ شرطیای به کار میروند که معنایِ منفی دارند (هنگامی که بندِ شرطی موقعیّتی را خاطرنشان میسازد که در آن بندِ پایه صدق نمیکند، نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×ج.):
هر غریبی که به شهرِ ایشان اندر شود، روزی سه بار طعام برند او را، مگر که مخالفتی کند به مذهب با ایشان.
از دفترِ «حدود العالم» (سدهیِ چهارم خورشیدی)
من مهرهیِ مهرِ تو نریزم
الاّ که بریزد استخوانم
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ث. میانجیهایی که از دستوریسازیِ اداتها پدید آمدهاند
گمان میرود که این میانجیها ریشه در قیدهایِ تردید داشته باشند و با این که خاستگاههایِ گوناگونی دارند، کاربردشان دارایِ همسانیِ چشمگیریِ میباشد (نگاه کنید به جستارِ پایین). میانجیِ که /ke/ میتواند این میانجیها را نیز همراهی کند (نگاه کنید به جستارِ بالا).
ث×آ. میانجیِ «یا» /jɒ/ (از اداتِ «یا»)
این میانجی دارایِ کاربردهایِ زیرست:
- ۹×آ×ب. و ۱۷×ب. همپایگیِ گزینشی:
مُردم زِ اشتیاق و در این پرده راه نیست
یا هست و پردهدار نشـانم نمیدهد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
چشمِ تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی؟
نی! به خدا که از دغل چشم فراز میکنی
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- ۱۸×۴×ج. بندِ شرطی در یا نه /jɒ næ/ (= چهرهیِ کوتاه شدهیِ «اگر نه چنینست»، «اگر نه چنین بود») در گویشهایِ کهن:
میانِ هر دو کتف میباید زد تا فرو رود، یا نه تدبیرِ قی باید کرد.
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ث×ب. میانجیِ «اگر» /ægær/ (از اداتِ «اگر»)
کاربردِ این میانجی بندهایِ زیر را فرا میگیرد:
- ۹×آ×ب. و ۱۷×ب. همپایگیِ گزینشیِ در گویشهایِ کهن:
هر چند از آن شراب و اگر آب فرو کردندی، هیچ کم نیامدی.
از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سدهیِ ششم خورشیدی)
چنین گفت با خویشتن رشنواد
که: «این بانـگ رعدست، اگر تندباد»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- ۱۸×۴×ج. بندِ شرطی:
اگر آن ترکِ شیرازی به دست آرد دلِ ما را
به خالِ هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- ۱۸×۴×چ. بندِ تنش:
جملـه سخنِ ایشان شرحِ احادیث و قرآن دیدم و خود را در این شغل افکندم، تا اگر از ایشان نیستم باری خود را با ایشان تشبه کرده باشم.
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اگر چه عرضِ هنر پیشِ یار بیادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پر از عربیست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
این میانجی در تنگنایِ شعری به چهرهیِ تکواژگونههایِ گر [gær] و ار [ær] نیز به چشم میخورد:
بر همگان گر زِ فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شربِ مدام اندازد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
تنها جایی که تکواژگونهیِ گر [gær] بی آن که در تنگنایِ شعری باشد (در نثر و در گویشهایِ امروزی) به کار میرود، پیش از بندِ تنش میباشد (در گر چه /gær ʧe/).
تکواژگونهیِ دیگری از /gær/ (/ær/)، هر [hær] میباشد که آن هم پیش از بندهایِ تنش به چشم میخورد (در هر چند /hær ʧænd/، نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×چ.):
هر چند که بسیار و درازست سخنهات
چون خوب و خوشست آن، نه درازست و نه بسیار
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
ج. میانجیِ «بل» /bæl/
این میانجی ریشه در /bal/ در زبانِ تازی دارد، و در گویشهایِ کهنِ زبانِ پارسی نیز با الگویِ زبانِ عربی برایِ همپایگیِ افزایشی به کار میرود (نگاه کنید به جستارِ ۱۷×ت.):
گر بهشتی تشنه باشد روزِ حشر
او بهشتی نیست، بل خود کافرست
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
ولی این میانجی بیشتر با میانجیِ که /ke/ همنشانی میشود (= بلکه /bæl-ke/) و در جایگاههایِ زیر به کار میرود:
- ۱۷×ت. همپایگیِ افزایشیِ بندهایِ جملهای، شاید برایِ این که این مورد را از دیگر کاربردهایِ که /ke/ باز شناساند:
اسـمِ شب را دو بار، بلکه سه بار
میکنم از برایِ تو تکرار
هادیِ خرسندی (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
- ۱۸×۴×ت. بندِ سبب، برایِ بیانِ این که کنشگرِ بندِ پایه از صدق کردنِ بندِ سبب مطمئن نیست، ولی احتمالِ آن را میدهد:
بیتابیِ دل کُشت مرا، چیست ندانم
یک بار بیا، بلکه تمنّایِ تو باشد!
محمّدسعیدِ اشرف (سدهیِ یازدهم خورشیدی)
- ۱۸×۴×ث. بندِ هدف، هنگامی که کنشگرِ بندِ پایه تنها امیدوار باشد که با کردارِ خود به بندِ هدف جامهیِ عمل ببخشد:
به هر دری زدم، بلکه پیدایش کنم.