ضمیرهایِ شخصی گونهیِ پایهیِ ضمیرهایِ اسمی هستند و جانشینِ بندهایِ اسمیِ شناس میشوند.
جستارها |
---|
آ. ساختار
در پارسی (همانندِ بیشترِ زبانها)، برایِ هر ترکیبی از نمودِ شخصیّتی و شمارشیِ بندِ اسمی، ضمیرِ شخصیِ دیگری به کار میرود:
یکمشخص | دومشخص | سومشخص | |
---|---|---|---|
مفرد |
|
|
در گویشهایِ کهن همچُنین:
|
جمع |
در گویشهایِ کهن همچُنین:
|
|
|
برایِ نمونه:
من ار چه در نظرِ یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
بتپرستی گرفتهایم همه
این جهان چون بتست و ما شَمَنیم
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامهیِ کس سیه و دلقِ خود ازرق نکنیم
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
سالها دفعِ بلاها کردهایم
وهم حیران زآن چه ماها کردهایم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
تمامِ پهلوانانِ زبورشاه گفتند: «ای پادشاه! مایان منّت داریم و فرمانبُرداریم.»
از دفترِ «قندیّه» (سدهیِ ششم خورشیدی)
اکنون ایشان را و ما را جان همی کند یا نه ایما ماند و نه ایشان
از دفترِ «تاریخِ سیستان» (سدهیِ پنجم خورشیدی)
خرد چشمِ جانست چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
تو کهاز محنتِ دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ای صبا! با ساکنانِ شهرِ یزد از ما بگو
که: «ای سرِ حقناشناسان گویِ چوگانِ شما!»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
گفت سلطان: «امتحان خواهم در این
کهاز شماها کیست در دعوی گزین؟»
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
قوم را گفتم: «چونید شمایان به نبید؟»
همه گفتند: «صوابست، صوابست، صواب»
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
بزرگ غلطا که شمایان را افتاده است، که اگر قدمِ شما از خراسان بجنبد هیچ جای بر زمین بر قرار نباشد.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
ای دل! طریقِ رندی از محتسب بیاموز!
مستست و در حقِ او کس این گمان ندارد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
که رستم دلیرست و پهلونژاد
مبادا که رزمِ وی آرد به یاد!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
کنون آمد از کارِ وی آگهی
که تازه شد آن فرِّ شاهنشهی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
برفتند پیران به نزدیکِ اوی
چو دیدند آن رایِ تاریکِ اوی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
سپسِ بیهُشانِ دهر مرو!
گر نخوردی تو همچو ایشان بنگ
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
و ایشان خلافِ دل نکنند.
از دفترِ «اسرار التّوحید» (سدهیِ ششم خورشیدی)
بپرسید رستم از ایشان سخن
که دستانِ سام این نراند زِ بـن
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خوردِ ایشان پوستِ رویِ مردمان
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
خوبان همه سپاهند، اوشان خدایگانست
مر نیکبختیام را بر رویِ او نشـانست
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
برایِ آگاهیِ بیشتر در بارهیِ ضمیرهایِ شخصیِ فرسودهیِ اما /æmɒ/، هما /hæmɒ/ و ایما /imɒ/ نگاه کنید به نوشتهیِ دکتر علیاشرفِ صادقی در مجلهء زبانشناسی، شمارهیِ پیاپیِ ۳۳، رویهیِ ۵ و نوشتهیِ علیمحمّدِ هنر در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۱۸، رویهیِ ۲۱.
در ساختارِ ضمیرهایِ شخصی این نکتهها چشمگیر هستند:
- ماها /mɒhɒ/ و شماها /ʃomɒhɒ/ از افزودنِ پسوندِ جمعبندیِ /-hɒ/ به ضمیرهایِ شخصیِ ما /mɒ/ و شما /ʃomɒ/ پدید میآیند.
- همچنین مایان /mɒjɒn/ و شمایان /ʃomɒjɒn/ برآیندِ چسباندنِ پسوندِ جمعبندیِ /-ɒn/ به ضمیرهایِ شخصیِ ما /mɒ/ و شما /ʃomɒ/ میباشند.
- اگر ضمیرِ شخصیِ من /mæn/ کانونِ پسنهشتِ/rɒ/ شود، میتواند به چهرهیِ تکواژگونهیِ پیشبستِ [mæ-] در آید:
با دلآرامی مرا /mæ-rɒ/ خاطر خوشست
کهاز دلم یکباره برد آرام را
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- همچنین در همین جایگاه (ولی تنها در تنگنایِ شعری) ضمیرِ شخصیِ وی /væj/ را به چهرهیِ تکواژگونهیِ پیشبستِ [væ-] نیز در آوردهاند:
هر آن چیز کهآید همی در شمار
سزد گر نخوانی وَرا /væ-rɒ/ پایدار
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
هشیوار دیوانه خواند وَرا /væ-rɒ/
همان خویش بیگانه خواند وَرا /væ-rɒ/
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
ب. نکتههایی در بارهیِ کاربردِ ضمیرهایِ شخصی
- ماها /mɒhɒ/ و مایان /mɒjɒn/ همیشه به چند کس دلالت میکنند و از این رو در جمعِ کهتری به کار نمیروند.
- به همین گونه، شماها /ʃomɒhɒ/ و شمایان /ʃomɒjɒn/ همواره چند کس را خاطرنشان میسازند و در جمعِ مهتری به کار نمیآیند.
- در گویشهایِ امروزیِ پارسی، ضمیرهایِ شخصیِ سومشخص تنها برایِ جانداران میآیند. برایِ بیجانان به جایِ ضمیرِ شخصی ضمیرِ اشاره به کار میرود.
در گویشهایِ کهنِ این زبان، ضمیرهایِ شخصیِ سومشخص را برایِ بیجانان نیز میآوردهاند:
از وی تیغ و شمشیر خیزد باقیمت، که اوی را دوتاه توان کرد.
از دفترِ «حدود العالم» (سدهیِ چهارم خورشیدی)
نگه کن بر این گنبدِ تیزگرد!
که درمان از اویست، زویست درد
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
سراییست بر وی گشاده دو در
یکی آمدن را، شدن زآن به در
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
این خانه که پیوستـه در او بانـگِ چغانهست
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانهست؟!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اندرون از طعام خالی دار!
تا در او نورِ معرفت بینی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
یک زمینِ خرّمی با عرض و طول
اندر او بس نعمت و چندین اکول
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
هر شهری که اندر او پادشاهی بود بفرمود تا گرداگردِ شهر خندقی کندند.
بلعمی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
شتورکث، سبکث، بحاکث … شهرکهاییند از چاچ، و از ایشان کمانهایِ چاچی خیزد
از دفترِ «حدود العالم» (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- ضمیرهایِ شخصیِ من /mæn/ و تو /to/ میتوانند هستهیِ پیوندِ وصفی شوند. چنین بندهایِ پیوندیِ وصفی نیز شناس هستند و دارایِ نمودِ شخصیّتی و شمارشیِ ضمیرِ شخصیشان میباشند:
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهیِ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
بد گشت چرخ با منِ بیچاره
وآهنگِ جنگ دارد و پتیاره
کساییِ مروزی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
شیدا شدهام، چرا همی ننهی
زنجیرِ دو زلف بر منِ شیدا؟!
مسعودِ سعدِ سلمان (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
تا تویِ لببسته گشادی نفس
یک سخنِ نغز نگفتی به کس
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- ضمیرهایِ شخصیِ تو /to/، او /u/، اوی /uj/ و وی /væj/ میتوانستهاند در گویشهایِ کهنِ پارسی کانونِ پرداختِ ضمیرِ پیشبستِ کانونیِ /hæm-/ شوند (= همتو /hæm-to/، همو /hæm-u/، هموی /hæm-uj/ و هموی /hæm-væj/):
سیاهِ مرا همتو hæm-to گردان سپید!
مگردانم از دَرگَهَت ناامید
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
یارِ تو باید که بخرّد تو را
همتو hæm-to خودی خیره خریدارِ خویش
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
همو /hæm-u/ کلاهِ سری میدهد به تاجوران
که از کلاهِ سلاطین به پایش افزارست
امیر خسروِ دهلوی (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
گفت: «به جان و سرِ خداوند سوگند که هموی /hæm-væj/ اندر آن بیاندیشید و دانست که خطاست آن را پاره کرد.»
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- بندهایِ اسمی، چه شناس و چه ناشناس، میتوانند با نقشِ بدل ضمیرهایِ شخصی را همراهی کنند:
تو نمیتوانی با من، پدرت، چنین رفتار بکنی. (شناس)
از تو، دوستِ خوبم، بسیار سپاسگزارم. (شناس)
ما، آموزگارانِ دبیرستانِ البرز، با سیستمِ مدیریّتِ شما موافق نیستیم. (شناس)
با شما آیندگانم، ای جهانسازانِ خشنود!
ای برابرهایِ فردا! قرنِ ما قرنی چنین بود
ایرجِ جنّتیِ عطایی (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
دولت حاضرست با شما، نمایندگانِ کارگران، جداگانه قرارداد ببندد. (شناس)
شما، آقایِ بهرامی، خودتان از پیچیدگی قضیّه باخبر هستید. (شناس)
من، پسری ساده از روستا، به دامِ نیرنگهایِ او گرفتار شدم. (ناشناس)
تو، دانشجویی از ایران، توانستی به شهرتِ جهانی برسی. (ناشناس)
- یکی از ویژگیهایِ گویشهایِ کهنِ پارسی، توانِ پردازهشدنِ ضمیرِ شخصیِ من /mæn/ است. در این جایگاه، این اسم یگانه سازهیِ یک بندِ پردازه میشود، که تنها در دو بندِ پردازهدار به کار رفته:
- من بنده /mæn bændæ/ (= ا[Nا[DetPا[NPضمیرِ شخصیِ من /mæn/]] [NPبنده /bændæ/]])
- من رهی /mæn ræhi/ (= ا[Nا[DetPا[NPضمیرِ شخصیِ من /mæn/]] [NPرهی /ræhi/]])
این دو بندِ پردازهدار نیز همواره شناس و یکمشخص هستند:
به جم گفت شه که: «ای جهانشهریار!
زِ من بنده بر بدگمانی مدار!»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
به بزمِ خویش مرا پیشِ خواجگان بنشاند
به دستِ خویش به من بنده دوستگانی داد
معزّیِ نیشابوری (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
منّت خدای را! که به تیرِ خدایگان
من بنده بیگنه نشدم کشته رایگان
معزّیِ نیشابوری (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
چنان که بختش دیوانه است بر جاهش
به خاکِ پایش من بنده آرزومندم
حیاتیِ گیلانی (سدهیِ یازدهم خورشیدی)
شنیدهای خبرِ من رهی که چون بودم
به جبرِ محض گرفتارِ خدمتِ دشخوار؟
معزّیِ نیشابوری (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
من رهی پیر و سستپای شدم
نتوان راه کرد بی بالاد
فرالاوی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
من رهی تا بِزیَم مدح و ثنایِ تو کنم
شرف آن را بفزاید که ثنایِ تو کند
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
در گویشهایِ امروزیِ پارسی تنها چهرهیِ کوتاه شدهیِ بنده /bændæ/ به جای مانده است:
مثالِ بنده و تو ای نگارِ دلبرِ من
به قرصِ شمس و به وَرتاج سخت میماند
آغاجیِ بخارایی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
پ. ضمیرِ شخصیِ عامِ «آدم» /ɒdæm/
در زبانِ پارسیِ کوچه و بازار، اسمِ آدم /ɒdæm/ (= «انسان») نیز با نمودِ شناختیِ شناسِ عام به عنوانِ ضمیرِ شخصی به کار میرود (= ضمیرِ شخصیِ عام). به یاریِ این ضمیر یک اصلِ عمومی و همهگیر بیان میشود:
چرا آدم باید دست به چنین کاری بزند؟
آدم زهرهترک میشود!
آدم نمیداند از دستِ اینها چه کار کند!
کاربردِ ضمیرِ شخصیِ عام در بسیاری از جایگاهها با ضمیرهایِ نامعیّنِ زبانهایِ دیگرِ هند و اروپایی (مانندِ one در انگلیسی یا man در آلمانی) همسانست. تفاوتِ عملیِ این دو دسته ضمیر در اینست که گوینده با به کار بردنِ ضمیرِ شخصیِ عام خود را از اصلی عمومی مستثنا نمیکند، بلکه به ویژه خود را شاملِ آن اصل میداند. برایِ نمونه، ضمیرِ نامعّینِ one در جملهیِ انگلیسیِ “One has sent me to you.” یا man در جملهیِ آلمانیِ “Man hat mich zu Ihnen geschickt.” را نمیتوان با ضمیرِ شخصیِ عامِ آدم /ɒdæm/ به پارسی بر گرداند.
همین جنبه قرینهای بر آنست که شاید به کار بردنِ آدم /ɒdæm/ به عنوانِ ضمیرِ شخصی، ریشه در /ædæm/ (ضمیرِ شخصیِ یکمشخص در پارسیِ باستان) هم داشته باشد.