نمودِ قطبی نشانگرِ آنست که آیا کنشی که در بندِ فعلی نهفته است صدق میکند (= نمودِ قطبیِ مثبت) یا نه (= نمودِ قطبیِ منفی).
سرم درد گرفت. (مثبت) ⇆ نگرفت. (منفی)
آ. ساختار
در بسیاری از زبانهایِ هند و اروپایی، بندهایِ فعلی دارایِ نمودِ قطبی نیستند. به جایِ آن، قیدهایِ نفی برایِ منفی کردنِ جملهها به کار میروند.
در گویشهایِ کهنِ پارسی نیز به چنین ساختارهایی با قیدهایِ نفی نی /ni/ و نه /næ/ (و نیز تکواژگونهاش مه [mæ] در جملههایِ درخواستی و آرزویی) بر میخوریم:
عقلِ اوّل راند بر عقلِ دوم
ماهی از سر گنده گردد، نی زِ دم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چون تو را دید زردگونه شده
سرد گردد دلش، نه نابیناست
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
که: «ای بلندنظر! شاهبازِ سِدره نشین!
نشیمنِ تو نه این کنجِ محنتآبادست»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
که با اهرمن جفت گردد پری
که مه تاج بادت، مه انگشتری!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
در چنین ساختارهایی، جمله منفیست، اگر چه بندِ فعلی مثبت میباشد.
ولی اداتِ «نه» /næ/ آشکارا در پارسیِ میانه به پیشوندِ /næ-/ دستوریسازی شده است. این پیشوند به بنهایِ فعل میچسبد تا منفیشان کند:
نرفتن /næræftæn/، نبود /næbud/، نساز /næsɒz/، آمدنیامد /ɒmæd-næjɒmæd/، شایستنشایست /ʃɒjest-næʃɒjest/
بندهایِ فعلی پرداختدادهیِ منفی از همین بنهایِ فعلِ منفی ساخته میشوند:
مرا مهرِ سیهچشمان زِ سر بیرون نخواهد شد
قضایِ آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
بی مهرِ رخت روزِ مرا نور نماندهست
وز عمر مرا جز شبِ دیجور نماندهست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
در این جا نکتههایِ ساختاریِ زیر به چشم میخورند:
- برابر با دستورِ بالا میبایستی اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ پیش از چنین بنِ فعلِ منفیای جای بگیرد:
میندانم چه کنم چاره من این دستان را
تا به دست آورم آن دلبرِ پردستان را
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
زآن که هر بدبختِ خرمنسوخته
مینخواهد شمعِ کس افروخته
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ولی این الگو امروزه فرسوده گشته و اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ چنان دستوریسازی شده است که برایِ پارسیزبانان جدانشدنی به شمار میرود. برایِ همین، پیشوندِ /næ-/ پیش از اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ جایِ میگیرد (این به آن معناست که بندِ فعلی، کانونِ این پسوند میشود):
مشتاق آن نگارم، آیا کجاست گویی؟
با ما نمینشیند، بی ما چراست گویی؟
اوحدیِ مراغهای (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
همین که کسی به کاری عادت کرد، دیگر به این آسانیها نمیتواند ترک کند.
علیاکبرِ دهخدا (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
این نکته در گویشهایِ امروزیِ باختریترِ پارسی (به ویژه زبانِ معیارِ ایران) چشمگیرست که واکهیِ /æ/ در پیشوندِ /næ-/ پیش از اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ به واجگونهیِ [e] همگونسازی میشود: نمیشود /nemi-ʃævæd/، نمیدانستم /nemi-dɒnestæm/
- بنهایِ فعل میتوانند همچنین به یاریِ تکواژگونهیِ [nɒ-] منفی شوند، اگر به چهرهیِ پرداختنداده به کار رفته باشند:
آسود زمانی از دویدن
وز گفتن و هیچ ناشنیدن
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
این دستور حتّا هنگامی به کار میرود که بنِ فعل در نقشِ گزاره پدیدار شود (= گزارهیِ همگانی، نگاه کنید به جستارِ ۱۲×۱×ت.):
همی ناکرد باید پادشایی
بزرگی جستن و فرمانروایی
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، میتوان پیشوندِ /næ-/ را در ساختارِ فعلِ درخواستی و آرزویی به تکواژگونهیِ [mæ-] دگرگون کرد:
گفتگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر طرف عربدهای، این که: «مبین!»، آن که: «مپرس!»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ساقیا! آمدنِ عید مبارک بادت
وآن مواعید که کردی مرواد از یادت!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- بندهایِ فعلی برایِ مثبت بودن نیازی به پسوندی ندارند. با این همه، پیشوندِ /be-/ برایِ پافشاری رویِ نمودِ قطبیِ مثبتِ بنهایِ فعل به کار میرود. از دیدگاهِ ساختاری، این پسوند پیروِ همان دستورهاییست که پیشوندِ /næ-/:
کاشکی قیمتِ انفاس بدانندی خلق
تا دمی چند که ماندهست غنیمت شمرند
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
نامهها رسیده که: «فرصتجویان میبجنبند».
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
در تنگنایِ شعری، پیشوندِ /be-/ برایِ پافشاری رویِ نمودِ قطبیِ منفی نیز آمده است:
دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تویی، خام بمگذار مرا!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
غم مخور ای دوست! کهاین جهان بنماند
آن چه تو میبینی آن چنان بنماند
سعیدِ طایی (سدهیِ ششم خورشیدی)
به کار گیریِ پیشوندِ /be-/ بسیار بستگی به گویش و نیز رویکردِ فعل دارد. برایِ نمونه، در زبانِ معیارِ ایران این پیشوند تنها با بنِ حال و در ساختارِ فعلِ درخواستی (بکوش /bekuʃ/) و حالِ التزامیِ (بکوبی /bekubi/) و نیز در همنشانیِ زنجیرهای (بزنبزن /bezæn-bezæn/) و همپایگیِ زنجیرهای (بریز و بپاش /beriz o bepɒʃ/) به چشم میخورد.
ب. همنوازی و ناهمنوازیِ فعلیِ قطبی
(نگاه کنید به جستارِ ۱۳×۶×ب. همنوازی و ناهمنوازیِ فعلیِ شمارشی و ۱۳×۷×ب. همنوازی و ناهمنوازیِ فعلیِ شخصیّتی.)
از ویژگیهایِ زبانِ پارسی اداتِ /hærgez/ (/hærgiz/, /hægerz/) در آن (در نقشِ قیدِ زمان) به کار رفته باشد:
قطبیست: گزارهیِ جمله باید بندِ فعلیای منفی باشد، چنان چه بندی اسمی در جمله نمودِ قطبیِ منفی داشته باشد، یابر این پایه، دو گونه
در نمودِ قطبی پدید میآید:- ناهمنوازیِ فعلی با گزارههایِ مثبت:
این ساختار که در بیشترِ زبانهایِ هند و اروپایی رایجست در ادبیّاتِ پارسی گاهگاهی (و ای بسا تنها در تنگنایِ شعری) به چشم میخورد (نگاه کنید به جستارِ ۷×۱۰×ب.):
مگر میرفت استادِ مهینه
خری میبرد، بارش آبگینه
یکی گفتش که: «بس آهستهکاری
بدین آهستگی بر خر چه داری؟»
«چه دارم؟» گفت: «دل پُرپیچ دارم
که گر خر میبیفتد هیچ دارم»
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
این ناهمنوازی را نباید با آن حالت اشتباه گرفت که ضمیرهایِ تهیِ اسمی و یا بندهایِ پردازهدارِ اسمی با ضمیرِ تهیِ پردازهای به اغراق به زیرمجموعههای «ناچیز» دلالت کنند، و از این رو نمودِ قطبیِ مثبت داشته باشند:
و گر هیچ خویِ بد آرد پدید
به سانِ پدر سرش باید برید
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گر هیچ سخن گویم با تو زِ شکر خوشتر
سد کینه به دل گیری، سد اشک فرو باری
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
این همه گفتیم، لیک اندر بسیچ
بی عنایاتِ خدا هیچیم، هیچ
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
مرا در شعر گویی هیچ کس داشت
پس آن گه هیچ کس را داد هیچی
سوزنیِ سمرقندی (سدهیِ ششم خورشیدی)
(در این مصراع، هیچ کس /hiʧ kæs/ شناسست!)
- ناهمنوازیِ فعلی با گزارههایِ منفی:
چنین ساختاری تنها هنگامی به کار میرود که هیچ بندِ اسمیای در جمله نمودِ شناختیِ ناشناس نداشته باشد:
درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان
ماییم و کهنهدلقی کهآتش در آن توان زد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
دل بنهند بر کَنی، توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکُنی، بی تو به سر نمیشود
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)