بندِ قیدی گونهای از بندهایِ پیروست که در بندِ پایه تنها بتواند نقشِ قید را بازی کند.
از این گذشته، ویژگیهایِ زیر را نیز میتوان برایِ بازشناختنِ بندِ قیدی از دیگر بندهایِ پیرو به کار گرفت:
- بندِ قیدی (بر خلافِ بندِ نشانبخش) نمیتواند دارایِ شکافه باشد، و بر کانونِ نشانی نیز دلالت نمیکند.
- بندِ قیدی (بر خلافِ بندِ جستاری) نمیتواند گماشتهای در بندِ پایه داشته باشد.
- بر خلافِ دیگر بندهایِ پیرو (با ساختِ میانجیدار)، بندهایِ قیدی تنها به همراهِ میانجیهایی به کار نمی روند که از دستوریسازیِ ضمیرهایِ پرسشی پدید آمده باشند (میانجیِ «که» /ke/ یا در گویشهایِ کهن «کی» /ki/ و «کجا» /koʤɒ/).
گمان میرود که بندِ قیدی از تکاملِ بندِ پیرو در نقشِ کانونِ پیشنهشت پدید آمده باشد (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۳.) و پیشنهشتها در بندِ قیدی به میانجی دستوریسازی شده باشند. ولی (بر خلافِ بندِ پیرو در نقشِ کانونِ پیشنهشت)، این پیشنهشتها در فرایندِ دستوریسازی معنی و نقشِ دیگری به خود گرفتهاند.
برایِ نمونه، پیشنهشتِ «چو» /ʧo/ در پارسی در ساختارِ قیدِ چگونگی به کار میرود:
چو کاسموی گیاهانِ او برهنـه ز برگ
چو شاخِ بید درختانِ او تهی از بار
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
ولی در نقشِ میانجی، /ʧo/ چو بندهایِ زمان ↓ را همراهی میکند:
چو آفتابِ می از مشرقِ پیاله بر آید
ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله بر آید
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
همین ریشـهیِ پیشنهشتی این میانجیها میتواند دلیلِ این باشد که چرا در زبانِ پارسی میانجیِ «که» /ke/ میتواند پس از بسیاری از آنان جای بگیرد (به سانِ الگوهایِ بندِ پیرو در نقشِ کانونِ پیشنهشت):
چون (که)، دیگر امیدی به پیروزی نداشت تسلیم شد.
جستارها |
---|
آ. بندِ زمان
بندِ زمان در بندِ پایه نقشِ قیدِ زمان را بازی میکند. نکتههایِ زیر در بارهیِ این بند چشمگیر هستند:
- در گویشهایِ امروزی، بندهایِ زمان با میانجیِ «که» /ke/ به چشم میخورند، که پس از نخستین سازهیِ بندِ زمان جای میگیرد:
با هم که بودیم (رویکردِ گزارشی) ، احتیاج به حرفزدن نداشتیم.
صادقِ هدایت (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
از لایِ شاخهها که رد میشدند (رویکردِ گزارشی) ، هر دوشان بر گشته دوباره نگاه کردند.
صادقِ هدایت (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
نزدیکِ در که رفت (رویکردِ گزارشی) ، غرّشِ باد به وحشتش انداخت.
بزرگِ علوی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
این خبر که به خلیفه برسد (رویکردِ التزامی) ، گمان میکند که به تحریکِ برمکیانست.
صادقِ هدایت (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
به منزل که رسیدیم (رویکردِ التزامی) ، خودم نعلینهایِ شما را درست میکنم.
صادقِ هدایت (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
دلیلی برایِ این جایگاهِ میانجیِ «که» /ke/ در این نقش میتواند الگویِ ساختاریِ همسان با بندهایِ نشانبخشی باشد که زمانی را نشانبخشی میکنند (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۱×آ×آ.):
تو که نیستی، خیلی به من بد میگذرد. ⇆ هنگامی که تو نیستی، خیلی به من بد میگذرد.
تیرآهنها که رسیدند، شروع میکنیم به ساختمان. ⇆ هر وقت که تیرآهنها رسیدند، شروع میکنیم به ساختمان.
نکتهیِ مهم ولی در این جا اینست که کار بردِ این دو ساختار همیشه همسان نیست، چون کانونِ نشان میتواند در بندِ پایهیِ چنین بندهایِ نشانبخشی نقشی جز قید را هم بازی کند، برایِ نمونه نقشِ مفعولِ مستقیم را:
شبی که با تو سپری کردم، هرگز از یادم نمیرود.
- در گویشهایِ کهن، میانجیِ «چون» /ʧon/ (/ʧun/) میتواند پیش از بندِ زمان جای بگیرد:
چون نیک نظر کرد (رویکردِ گزارشی) ، پرِ خویش در آن دید
گفتا: «زِ که نالیم؟! که از ماست که بر ماست»
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
بشنو از نی، چون حکایت میکند (رویکردِ گزارشی)
وز جداییها حکایت میکند
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
همان گونه که در بالا دیدیم، این میانجی از دستوریسازیِ پیشنهشت پدید آمده، و از این رو میتوان پس از آن میانجیِ «که» /ke/ را هم آورد:
چشمِ رضا و مرحمت بر همه باز میکنی
چون که به بختِ من رسد، این همه ناز میکنی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چون که نه مشغولِ کارِ خویش بُوی
بادِ عمل چون ز سر برون نهلی؟
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
ولی چهرهیِ دیگرِ آن، میانجیِ «چو» /ʧo/، همواره بی میانجیِ «که» /ke/ به کار میرود:
چو آفتابِ می از مشرقِ پیاله بر آید (رویکردِ التزامی)
ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله بر آید
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
چو انعام کردی (رویکردِ التزامی) ، مشو خودپسند!
که: «من سرورم، دیگران زیردست»
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- اگر بندِ زمان گزارهای با نمودِ کنشیِ لحظهای داشته باشد، میتواند با میانجیِ «تا» /tɒ/ پدیدار شود. این کاربرد نشانهای از آنست که روندِ گزاره درست پس از روندِ دیگری (که آن هم نمودِ کنشیِ لحظهای دارد) رخ داده است یا میدهد:
تا میخواهد (رویکردِ گزارشی) آن را بگیرد، باز لیز میخورد و از چنگش فرار میکند و ناپدید میشود.
محمّدعلیِ جمالزاده (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
تا صدایش در آمد (رویکردِ گزارشی) ، فوری غذا را جلویش گذاشتند.
تا صدایش در میآید (رویکردِ گزارشی) ، فوری غذا را جلویش میگذارند.
تا صدایش در بیاید (رویکردِ التزامی) ، فوری غذا را جلویش میگذارند.
میگویند تا صدایش در میآمده (رویکردِ بازگویی) ، فوری غذا را جلویش میگذاشتهاند.
تا سرش را بلند میکند (رویکردِ گزارشی) ، سرکوفتش میزنند.
تا کارش تمام میشد (رویکردِ گزارشی) ، سراغِ برادرش میرفت.
از دیدگاهِ معنایی، این بندهایِ زمان با بندهایِ جستاری با گماشتههایی چون «همین» /hæm-in/ یا محضِ این /mæhz-e in/ همسنگ هستند:
همین که شیر مست میشد، بدنش گرم و راحت میشد.
صادقِ هدایت (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
به محضِ این که چشمش به هم میرفت، خرّ و پفِ او تمامِ فضایِ اتاق را پر میکرد.
صادقِ هدایت (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
- همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، دستورهایِ زیر در زمینهیِ رویکردِ گزارهیِ بندِ زمان صدق میکنند:
- اگر بندِ زمان بر گذشته یا حال دلالت کنند، گزارهاش با رویکردِ گزارشی (و در بازگفتِ برساخته با رویکردِ بازگویی) پدیدار میشود.
- اگر بندِ زمان بر زمانِ آینده دلالت کند، گزارهاش با رویکردِ التزامی به کار میرود.
ب. بندِ خاستگاه
بندِ خاستگاه نقشِ قیدِ خاستگاهِ زمانی را برایِ بندِ پایه بازی میکند. در زبانِ پارسی، میانجیِ «تا» /tɒ/ پیش از بندِ خاستگاه جای میگیرد:
عمریست تا زِ زلفِ تو بویی شنیدهام
زآن بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
کنون هفت سالست تا پورِ تو
بماندهست نزدیکِ دستورِ تو
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
حرصم زیاد شد، چرا که دیرسالست تا من در این شغلم.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
غمش تا در دلم مأوی گرفتهست
سرم چون زلفِ او سودا گرفتهست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
تا عهدِ تو در بستم، عهدِ همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقضِ همه پیمانها
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
تا با غمِ عشقِ تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غمِ بسیار افتاد
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
تا بر گرفت قافله از باغ عندلیب
زاغِ سیه به باغ در آورد کاروان
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
ولی در این جا هم (همانندِ بندهایِ زمان، نگاه کنید به جستارِ بالا) به چشم میخورد که (در تنگنایِ شعری) میانجی میتواند پس از نخستین سازهیِ جملهیِ بندِ قیدی جای بگیرد:
کهاز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
پ. بندِ پایان
(نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۳×ب. بندِ پیرو در ساختارِ قیدِ قیدِ پایانِ زمانی.)
بندِ پایان در زبانِ پارسی تنها در گویشهایِ کهن به چشم میخورد، و در بندِ پایه نقشِ قیدِ پایانِ زمانی را بازی میکند. میانحیِ «چند» /ʧænd/ در آغازِ بندِ پایان جای میگیرد:
دانا همیشه قوی بود، چند هوا بر او غالب نگردد. (= تا زمانی که هوا بر او غالب نگشته باشد.)
از دفترِ «تاریخِ سیستان» (سدهیِ پنجم خورشیدی)
پادشاه و پادشاهی مستقیم باشد، چند وزیران به صلاح باشند. (= تا زمانی که وزیران به صلاح باشند.)
از دفترِ «تاریخِ سیستان» (سدهیِ پنجم خورشیدی)
با دوستی میانِ دو تن به صلاح باشد، چند بدگوی در میانه نشود. (= تا زمانی که بدگوی در میانه نشده باشد.)
از دفترِ «تاریخِ سیستان» (سدهیِ پنجم خورشیدی)
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند, گزارهیِ بندِ پایان با رویکردِ التزامی پدیدار میگردد.
ت. بندِ سبب
(نگاه کنید به جستارِ ۱۷×ث. همپایگیِ سببی و ۱۸×۳×ت. بندِ پیرو در ساختارِ قیدِ سبب.)
بندِ سبب کارِ قیدِ سبب را برایِ بندِ پایه میکند. چنین رشتهجملههایی در زبانِ پارسی با ساختارهایِ گوناگونی پدیدار میگردند، که در همهیِ آنها گزارهیِ بندِ سبب معمولاٌ با رویکردِ گزارشی (و در بازگفتِ برساخته با رویکردِ بازگویی) به کار میرود:
- میانجیهایِ «که» /ke/ و «چه» /ʧe/ (و در گویشهایِ کهن «کی» /ki/ و «کجا» /koʤɒ/) میتوانند پیش از بندِ سبب جای بگیرند:
در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمّهای بیش یاد نکردهاند.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
برو ای طبیبم از سر، که خبر زِ سر ندارم!
به خودم دمی رها کن، که زِ خود خبر ندارم!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
دنیا نیارزد آن که پریشان کنی دلی
زنهار! بد نکن، که نکردهست عاقلی!
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
این تدبیر بابتِ خردمندان نیست، چه خردمند قصدِ دشمن بر وجهی کند که در آن خطری نباشد.
نصراللهِ منشی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
به رامین گفت: «خیز ای یار و بگریز!
کجا از دشمنان نیکوست پرهیز
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
در این جا نکتههایِ زیر چشمگیر هستند:
- بندِ سبب میتواند در این حالت به چهرهیِ بازگفتِ زنده پدیدار گردد. این کاربرد خاطرنشان میسازد که بندِ پایه به چه بهانهای انجام گرفته یا میگیرد:
هر که سخنِ عامِّ مرا رها کند که: «این سخنِ ظاهرست، سهلست.»، از من و از سخنِ من بر نخورد.
شمسِ تبریزی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
به حریمِ کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: «تو در برون چه کردی که درونِ خانه آیی؟!»
فخرالدّینِ عراقی (سدهیِ هفتم خورشیدی)
- برایِ بیانِ این که کنشگرِ بندِ پایه از صدق کردنِ بندِ سبب مطمئن نیست، ولی احتمالِ آن را میدهد، میانجیِ «بل» /bæl/ را با میانجیِ «که» /ke/ بر هم مینشانند (= /bæl-ke/ بلکه، همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۷×ت. همپایگیِ افزایشی و بندِ هدف ↓).
بندِ سبب در این جایگاه با رویکردِ التزامی به کار میرود:
گر بر آید خطت مشو دلگیر
بلکه خیریّتت در آن باشد!
محمّدسعیدِ اشرف (سدهیِ یازدهم خورشیدی)
بیتابیِ دل کُشت مرا، چیست ندانم
یک بار بیا، بلکه تمنّایِ تو باشد!
محمّدسعیدِ اشرف (سدهیِ یازدهم خورشیدی)
گر به طغرا نظری میکنی امروز بکن
بلکه از دردِ فراقِ تو به فردا نرسد!
طغرایِ مشهدی (سدهیِ یازدهم خورشیدی)
- بندِ سبب میتواند در این حالت به چهرهیِ بازگفتِ زنده پدیدار گردد. این کاربرد خاطرنشان میسازد که بندِ پایه به چه بهانهای انجام گرفته یا میگیرد:
- میانجیِ «چون» /ʧon/ (/ʧun/) (و در گویشهایِ کهن «چو» /ʧo/) نیز میتواند پیش از بندِ سبب جای بگیرد. همان گونه که در بالا دیدیم، پس از این میانجی (که از دستوریسازیِ پیشنهشت پدید آمده) میتوان میانجیِ «که» /ke/ را هم جا داد:
چون (که) پسرش در زندان بود، هر هفته برایِ ملاقات به تهران میآمد.
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت: «خامش، چون تو مجنون نیستی!»
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ور ساختهام با غمِ تو روی همینست
چون جز زِ غم من نفزاید طربِ تو
اثیرِ اخسیکتی (سدهیِ ششم خورشیدی)
چون که مومن آینهی مومن بود
رویِ او زآلودگی ایمن بود
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بخت و دولت چو پیشکارِ تواند
نصرت و فتح پیشیارِ تو باد!
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
چو جانِ پاک جاویدان بماند
بماند نامِ بد تا جان بماند
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
- جملههایی که اسمِ آخر /ɒxær/ (در گویشِ تهرانی آخه /ɒxe/) داشته باشند میتوانند در زبانِ پارسیِ کوچه و بازار از دیدگاهِ معنایی به جایِ بندِ سبب به کار بروند (مقایسه کنید با “schließlich” در زبانِ آلمانی). این گونه به نظر میرسد که این اسم کمکم به عنوانِ میانجی «احساس میشود»، و برایِ همین همواره در آغازِ جمله جای میگیرد:
سرش گرمست، آخر دارد به باغچه میرسد.
بندهایِ جستاریِ ویژهای میتوانند در زبانِ پارسی از دیدگاهِ معنایی به بندِ سبب دستوریسازی شوند. این پدیده ریشـه در این دارد که بندهایِ برنهشتیِ زیر برایِ بیشترِ گویندگان واژه به شمار میروند (به سانِ میانجیهایی چون میانجیِ «چون» /ʧon/ (/ʧun/)، نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۲×ج. دستوریسازیِ بندِ جستاری به بندِ سبب):
- «چرا» /ʧe-rɒ/ (از پسنهشتِ «را» /rɒ/ و ضمیرِ پرسشیِ «چه» /ʧe/ در نقشِ گماشته):
اگر زِ مردمِ هشیاری ای نصیحتگوی
سخن به خاک میفکن، چرا که من مستم
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- «زیرا» /z-i-rɒ/ (از پیرانهشتِ /ze ~ rɒ/). در این جا ضمیرِ اشارهیِ «این» /in/ (در نقشِ گماشته) به چهرهیِ تکواژگونهیِ پیشبستش [i-] به کار رفته است (نگاه کنید به جستارِ ۷×۶×آ.):
میده چهار ساغر، تا خوشگوار باشد
زیرا که طبعِ عالم هم بر چهار باشد
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، همچنین «ایرا» /i-rɒ/ (با پسنهشتِ «را» /rɒ/) و «از ایرا» /æz i-rɒ/ (با پیرانهشتِ /æz ~ rɒ/, نگاه کنید به نوشتهیِ دکتر علیاشرفِ صادقی در مجلهء زبانشناسی، شمـارهیِ پیاپیِ ۳۸، رویهیِ ۱):
همچنین از دور عاشق باش و مدحش بیش گوی
دردِ سر کمتر ده، ایرا بر نتابد بیش از این
خاقانیِ شروانی (سدهیِ ششم خورشیدی)
بر این گونه بر نام و آوازه رفت
از ایرا که او را پسر بود هفت
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
ث. بندِ هدف
بندِ هدف در بندِ پایه نقشِ قیدِ هدف را بر دوش میکشد.
بر خلافِ بندِ سبب، بندِ هدف در زبانِ پارسی معمولاً با رویکردِ التزامی به چشم میخورد. این بند به چهرههایِ زیر به چشم میخورد:
- با میانجیِ «که» /ke/ (و در گویشهایِ کهن «کی» /ki/):
او رفت که غذا بیاورد.
سینهاش را پیش کشید که عمیقتر نفس بکشد.
بزرگِ علوی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
همسان با بندهایِ سبب، میانجیِ «بل» /bæl/ را میتوان با میانجیِ «که» /ke/ بر هم نشاند (= بلکه /bæl-ke/، همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۷×ت. همپایگیِ افزایشی)، هنگامی که کنشگرِ بندِ پایه تنها امیدوار باشد که با کردارِ خود به بندِ هدف جامهیِ عمل ببخشد:
به خانهاش رفتم، بلکه آن جا گیرش بیاورم.
- با میانجیِ «تا» /tɒ/:
امشب لباسم را اتو میکنم، تا فردا صبح پیش از رفتن خیلی کار نداشته باشم.
خیلی ساده آمده بود، تا با دو تا مرد حرفی زده باشد.
جلالِ آلِ احمد (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
نامِ نیکِ رفتگان ضایع مکن
تا بماند نامِ نیکت بر قرار!
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
مردِ این ره باش، تا بگشایدت!
بر متاب از راه، تا بنمایدت!
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- اداتِ «مگر» /mægær/ در بسیاری از جاها به عنوانِ قیدِ تردید در بندِ هدف به کار میرود، تا امید به انجامِ روندی را بیان کند:
این فصول را از آن جهت راندم، که مگر کسی را به کار آید.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
جعفر شبکلاهِ ترمهای را که گرفته بود رویِ چشمانش گذاشت، تا مگر حواسِ خود را از تنِ نیمهجانِ دهاتی منحرف کند.
بزرگِ علوی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
در این جایگاه، بندِ هدف میتواند با ساختِ بیمیانجی نیز پدیدار گردد:
نوشته من این نامهیِ پهلوی
به پیشِ تو آرم، مگر نغنوی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- اگر بندِ پایه به منظورِ بندِ هدف انجام شده باشد، میتواند با ساختِ بیمیانجی نیز به کار رود:
بر گشت از او معذرت بخواهد.
آمد اینها را نگاه کند.
گرفت بخوابد.
دو جمله میتوانند کنشگرهایِ گوناگونی داشته باشند، اگر کنشگرِ بندِ پایه انجامِ کنشی را به کنشگرِ بندِ هدف واگذار کند. گزارهیِ بندِ پایه در این حالت همواره بندی فعلی از مصدرِ دادن /dɒdæn/ میباشد:
ماشین را دادهام بشویند.
بده کفشهایش را واکس بزنند!
انشایش را داده من بنویسم.
رویکردِ گزارهیِ بندِ هدف میتواند در جایگاههایِ زیر التزامی نباشد:
- اگر نهادِ هر دو جمله یکی باشد و بندِ پایه رویکردِ درخواستی داشته باشد، بندِ هدف نیز با گزارهیِ درخواستی به کار میرود:
بر گرد از او معذرت بخواه!
بیا اینها را نگاه کن!
بگیر بخواب!
- اگر بندِ هدف انجام پذیرفته باشد، باید رویکردِ و نمودِ زمانیِ گزارهاش همسان با گزارهیِ بندِ پایه باشد:
بر گشت از او معذرت خواست.
آمد اینها را نگاه کرد.
گرفت خوابید.
ماشین را دادهام شستهاند.
کفشهایش را داد واکس زدند.
انشایش را داده من نوشتهام.
نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان
نیمهشب دوش به بالینِ من آمد بنشست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- اگر نهادِ هر دو جمله یکی باشد و بندِ پایه رویکردِ درخواستی داشته باشد، بندِ هدف نیز با گزارهیِ درخواستی به کار میرود:
ج. بندِ شرط
بندِ شرط نقشِ قیدِ شرطِ بندِ پایه را بازی میکند، و با ساختارهایِ زیر به کار میرود:
- اگر بندِ شرط پیش از بندِ پایه جای بگیرد، میتواند با ساختِ بیمیانجی به کار رود:
سخن آخر به دهان میگذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- بندِ شرط بیشتر با میانجیِ «اگر» /ægær/ به چشم میخورد. چنین بندِ شرطیای را میتوان پیش یا پس از بندِ پایه به کار برد:
اگر آن ترکِ شیرازی به دست آرد دلِ ما را
به خالِ هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
نباشد زین زمانه بس شگفتـی
اگر بر ما ببارد آذرخشا
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
گمان میرود که این میانجی برآیندِ دستوریسازیِ قیدِ تردیدِ «اگر» /ægær/ باشد. این قید در گویشهایِ کهن در جملههایِ پرسشی شک و دودلی را بیان میکند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×آ×ب.). میانجیِ «اگر» /ægær/ در زبانِ پارسی در همپایگیِ گزینشی نیز کار برد دارد (نگاه کنید به جستارِ ۱۷×ب.).
نکتههایِ زیر در به کار گیریِ این میانجی در بندهایِ شرط چشمگیر هستند:
- این میانجی میتواند در تنگنایِ شعری به چهرهیِ «گر» [gær] و «ار» [ær] پدیدار گردد:
بر همگان گر زِ فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شربِ مدام اندازد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- میانجیِ «که» /ke/ میتواند این میانجی را دنبال کند:
چه شود، اگر که بری زِ دل همه دردهای نهانیم؟
به کرشمههایِ نهانی و به تفقّداتِ زبانیم
هاتفِ اصفهانی (سدهیِ دوازدهم خورشیدی)
- این میانجی میتواند (شاید به خاطرِ خاستگاهِ قیدیاش) پس از نخستین سازهیِ بندِ شرط جای بگیرد:
رشتهیِ جان گر گسست، آن تارِ گیسو میکند
خانهیِ دل گر شکست، آن طاقِ ابرو میکند
محمّدسعیدِ اشرف (سدهیِ یازدهم خورشیدی)
در تنگنایِ شعری، این میانجی را در پایانِ بندِ شرط نیز جای دادهاند:
گفتم: «محاط باشد معقول عین او»
گفتا: «بر او محیط نباشد عقول اگر»
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- این میانجی میتواند در تنگنایِ شعری به چهرهیِ «گر» [gær] و «ار» [ær] پدیدار گردد:
- بندِ شرط میتواند خود بندی جستاری (با بندِ برنهشتیِ چنان /ʧon ɒn/ به عنوانِ گماشته) در بر داشته باشد (= «اگر چنان (باشد) که …»، نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۲.):
اگر چنان که درستی و راستی نکند
خدای باد به محشر میانِ ما داور
انوریِ ابیوردی (سدهیِ ششم خورشیدی)
همان گونه که در جستارِ ۱۶×پ×پ. دیدیم، میانجیِ «که» /ke/ میتواند پس از بندِ برنهشتیِ چنان /ʧon ɒn/ از راهِ همگونسازیِ پسگرا به چهرهیِ تکواژگونهیِ «چه» [ʧe] در آید:
اگر چنان چه بهتر شوم، تو را سد چوب بزنم، تا این سخن چرا گفتی
از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سدهیِ ششم خورشیدی)
در گویشهایِ امروزی بسیار رایجست که بندهایِ شرطی که با چنان چه /ʧon ɒn ʧe/ آغاز میشوند، پیش از بندِ پایه جای میگیرند و از این رو با ساختِ بیمیانجی به کار میروند (نگاه کنید به جستارِ بالا):
چنان چه به مشکلی بر خوردید، مرا در جریان بگذارید!
- اگر نه/ægær næ/ (= چهرهیِ کوتاه شدهیِ «اگر نه چنینست»، «اگر نه چنین بود») بسیار در نقشِ بندِ شرط به کار میرود، به ویژه پس از میانجیِ «و» /væ/ (= وگر نه /v-ægær næ/):
بده داد من زآن لبانت! وگر نه
سویِ خواجه خواهم شد از تو به گرزش
ابوطاهرِ خسروانی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
در گویشهایِ کهن، یا نه /jɒ næ/ نیز به همین معنی و همین نقش به چشم میخورد:
و یاران را گفتی که: «ایزد تعالی ناصرِ دینی محمّدست، یا نه ما را چه یارا بودی که این کردی؟!»
از دفترِ «تاریخِ سیستان» (سدهیِ پنجم خورشیدی)
یک روز عبداﷲ مبارک را دید که روی بدو نهاده بود. گفت: «آن جا که رسیدهای باز گرد، یا نه من باز گردم.»
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
میانِ هر دو کتف میباید زد تا فرو رود، یا نه تدبیرِ قی باید کرد.
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
پس در این جا، «یا» /jɒ/ به عنوانِ میانجی در بندِ شرط به کار رفته است.
این میانجی نیز از دستوریسازیِ قیدِ تردیدِ همآوایش پدید آمده. به کار گیریِ میانجیِ «یا» /jɒ/ در بندهایِ شرط نشانهیِ دیگری از تکاملِ موازیِ یا /jɒ/ و اگر /ægær/ میباشد (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×آ×ب. و ۱۷×ب.).
- بندِ شرط میتواند معنیِ منفی نیز داشته باشد. چنین بندی موقعیّتی را خاطرنشان میسازد که در آن بندِ پایه صدق نمیکند.
این بندِ شرطی همواره پس از بندِ پایه میآید، و همیشه میانجیِ «مگر» /mægær/ یا «الاّ» /ellɒ/ پیش از چنین بندِ شرطی جای میگیرد:
هر غریبی که به شهرِ ایشان اندر شود، روزی سه بار طعام برند او را، مگر که مخالفتی کند به مذهب با ایشان.
از دفترِ «حدود العالم» (سدهیِ چهارم خورشیدی)
من مهرهیِ مهرِ تو نریزم
الاّ که بریزد استخوانم
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گوید که: «مرا این میِ مشکین نگوارد
الاّ که خورم یادِ شهِ عادل و مختار
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
این میانجیها از راهِ دستوریسازیِ پیشنهشتهایِ همآوایشان پدید آمدهاند و از این رو میتوان میانجیِ «که» /ke/ را پس از آنان جا داد (نگاه کنید به جستارِ بالا). با این همه گمانِ این هم میرود که «مگر» /mægær/ از همنشانیِ قیدِ نفیِ «مه» /mæ/ و میانجیِ «اگر» /ægær/ پدید آمده باشد.
گزارهیِ بندِ شرط میتواند با رویکردهایِ گوناگونی به کار رود، تا معناهایِ گوناگونی را بیان نماید:
- اگر گوینده باور داشته باشد که بندِ شرط صدق میکند، گزارهیِ این بند را با رویکردِ گزارشی به کار میبرد:
اگر من دبیرِ این کلاس هستم، نمیگذارم کسی تقلّب کند.
اگر به او پرخاش کردم، برایِ آینـدهیِ خودش بود.
ور از جهل غایب شدم روز چند
کنون کهآمدم، در به رویم مبند!
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اگر در جهان از جهان رستهایست
در از خلق بر خویشتن بستهایست
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- اگر بندِ پایه جملهای درخواستی باشد هم گزارهیِ بندِ شرط با رویکردِ گزارشی میآید:
اگر روزنامه را خواندهای، بده تا من هم بخوانم!
اگر حاجتی داری، این حلقه گیر!
که سلطان از این در ندارد گزیر
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- اگر گوینده برایِ صدق کردنِ بندِ شرط دستآویزی جز روایتِ دیگران نداشته باشد، گزارهیِ این بند با رویکردِ بازگویی پدیدار میگردد:
اگر داشته از خوشحالی دیوانه میشده، حتماً پدرش از سفر بر گشته.
اگر دارد خانه را ترک میکند، لابد دوباره با زنش دعوایش شده.
- اگر گویند باور داشته باشد که بندِ شرط صدق نمیکند، گزارهیِ هر دو جمله با رویکردی تردیدی به کار میرود:
اگر شمـارهاش را داشتم، تا حالا یک زنگی به او زده بودم.
کل اگر طبیب بودی، سرِ خود دوا نمودی.
اگر درویش در حالی بماندی
سرِ دست از دو عالم بر فشاندی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اگر الاغ او را نمیدید، شاید اصلاً توجّهی به او نمیکرد.
بزرگِ علوی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
- در همگیِ جایگاههایِ دیگر گزارهیِ بندِ شرط با رویکردِ التزامی به چشم میخورد:
اگر باز هم این جا پیدایش شود، خیلی ناراحت میشوم.
اگر غذایش را خورده باشد، الان خوابست.
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشکرودی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بدیهیست که آثارِ فرهنگِ تودهیِ ایرانی اگر جمـع شود، از این مقدار بیشتر خواهدبود.
صادقِ هدایت (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
در این چهارچوب به کار گیریِ بندهایِ فعلیِ آینده، پیشوازِ آینده و دنبالهیِ آیندهیِ التزامی نیز رواجِ بسیار دارد (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۳×ث.):
اگر آمد، همه چیز را خودش میبیند.
اگر آمده بود، جریان را برایش تعریف کن!
اگر داشت اشتباه میکرد، به او گوشزد میکنم.
اگر بمرد عدو، جایِ شادمانی نیست
که زندگانیِ ما نیز جاودانی نیست
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گر از بنده لغوی شنیدی، مرنج!
جهاندیده بسیار گوید دروغ
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اگر او را دیدی، بگو روغنش را که وعده کرده بود یادش نرود!
صادقِ هدایت (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
چ. بندِ تنش
(نگاه کنید به جستارهایِ ۱۷×پ. همپایگیِ تنشی و ۱۸×۱×ج. بندِ نسبت.)
بندِ تنش در بندِ پایه نقشِ قیدِ تنش را بازی میکند و نشـان میدهد که اگر چه موردی با موضوعِ بندِ پایه همخوانی ندارد، بر صدقکردنش تأثیرِ منفی نمیگذارد.
بر خلافِ بندِ شرط، بندِ تنش همیشه با رویکردِ گزارشی پدیدار میشود. این ویژگی در بازشناختنِ این دو بندِ قیدی سودمندست، چون میانجیِ «اگر» /ægær/ پیش از بندهایِ تنش نیز جای میگیرد:
جملـه سخنِ ایشان شرحِ احادیث و قرآن دیدم و خود را در این شغل افکندم، تا اگر از ایشان نیستم باری خود را با ایشان تشبه کرده باشم.
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
روزِ میخوردن و شادی و نشاط و طربست
نافِ هفتهست، اگر غرّهیِ ماهِ رجبست
انوریِ ابیوردی (سدهیِ ششم خورشیدی)
ولی در زبانِ پارسی ساختارهایی پدید آمدهاند که به جا آوردنِ بندِ تنش را آسانتر میسازند:
- پس از میانجیِ «اگر» /ægær/ بیشتر میانجیِ «چه» /ʧe/ جای میگیرد (و نه میانجیِ «که» /ke/):
اگر چه عرضِ هنر پیشِ یار بیادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پر از عربیست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- با این که تکواژگونهیِ «ار» [ær] تنها در تنگنایِ شعری به کار میرود، تکواژگونهیِ «گر» [gær] هم در نثر و هم در گویشهایِ امروزی به چشم میخورد:
من ار چه در نظرِ یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
کارِ نیکان را قیاس از خود مگیر!
گر چه باشد در نوشتن شیر شیر
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- میانجیِ «چند» /ʧænd/ میتواند در گویشهایِ کهن به جایِ میانجیِ «چه» /ʧe/ به کار رود:
مهیّا کند روزیِ مار و مور
گر چند بی دست و پایند و زور
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اگر چند فرزند چون دیو زشت
بود نزدِ مادر چو حورِ بهشت
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
نخواهد همی ماند ایدر کسی
بباید شد، ار چند ماند بسی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
زن ار چند باچیز و باآبروی
نگیرد دلش خرّمی جز به شوی
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- هم در گویشهایِ کهن و هم در گویشهایِ امروزی میتوان پیش از بندِ تنش به هر چند /hær ʧænd/ بر خورد:
هر چند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هر دم که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
هر چند که بسیار و درازست سخنهات
چون خوب و خوشست آن، نه درازست و نه بسیار
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
گمان میرود که «هر» /hær/ در این ساختار تکواژگونهیِ میانجیِ «ار» /ær/ باشد. قرینهای بر این گمان اینست که میانجیِ «اگر» /ægær/ ریشـه در /hækær/ در زبانِ پارسیِ میانه دارد.