گزاره کانونیترین سازهیِ جمله میباشد و بر روندی یا داشتنِ حالتی دلالت میکند که در جمله بیان میشود. در زبانِ پارسی تنها بندهایِ فعلی نقشِ گزاره را بازی میکنند.
آ. همنوازی و ناهمنوازیِ گزاره
آ×آ. همنوازی و ناهمنوازیِ شمارشی
همنوازیِ شمارشی به این معناست که در جمله نهاد و گزاره نمودِ شمارشی همسانی دارند:
با ناهمنوازیِ شمارشی هنگامی رو به رو هستیم که نمودِ شمارشیِ گزاره با شمارِ پدیدههایی که آن گزاره به آنها نسبت داده میشود نخواند. این ناهمنوازی در گویشهایِ امروزیِ پارسی در حالتهایِ زیر رواج دارند:
-
جمعِ مهتری: ناهمنوازیِ شمارشی برایِ بندهایِ اسمیای که بر یک تن دلالت میکنند (و نمودِ شمارشی مفرد دارند) به نشانهیِ بزرگداشت:
حضرتِ خواجهیِ ما اگر به منزلِ درویشی میرفتند، جمیعِ فرزندان و متعلّقان و خادمانِ او را پرسش میکردند.
از «انیس الطالبینِ» صلاحِ بخاری (سدهیِ هشتم خورشیدی)
و چون حضرتِ امیر به شهرِ سمرقند در آمدند، به حسبِ اتّفاق گذرِ ایشان بر درِ ارک افتاده.
خوند میر (سدهیِ دهم خورشیدی)
-
جمعِ کهتری: ناهمنوازیِ شمارشی برایِ بندهایِ اسمیِ یکمشخصِ مفرد از رویِ فروتنی:
یاد آن وقت که ما دلشده را یاری بود
هر کسی را به سرِ کویِ کسی کاری بود
حیاتیِ گیلانی (سدهیِ یازدهم خورشیدی)
-
از ویژگیهایِ زبانِ پارسی اینست که بندهایِ اسمیای که نمودِ شمارشی جمع دارند و بر بیجانان دلالت میکنند را میتوان با ناهمنوازیِ شمارشی هم به کار برد:
رمزوان و داذین و دوان چند نواحی است از اعمالِ اردشیرخوره، و همه گرمسیر است.
ابنِ بلخی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
جز در دلِ خاک هیچ منزلگه نیست
می خور! که چنین فسانهها کوته نیست
خیّامِ نیشابوری (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردارِ بازی بود
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
سایهیِ طوبی و دلجوییِ حور و لبِ حوض
به هوایِ سرِ کویِ تو برفت از یادم
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
-
از دیگر ویژگیهایِ این زبان اینست که ضمیرهایِ زیر به گونهیِ سومشخصِ مفرد به کار میروند، در حالی که نمودِ شمارشی و شخصیّتیِ گزاره پیروِ مجموعهیِ مرجعِ ضمیر میباشد و به این گونه میتواند ناهمنوازیِ فعلی پدید بیاورد:
- ضمیرهایِ پخشیِ اسمی (نگاه کنید به جستارِ ۷×۸×ب×آ.):
هر یک در گوشهای سنگر بگیرید!
هر کدام در کشوری از جهان به سر میبریم.
- ضمیرهایِ تهیِ اسمی (نگاه کنید به جستارِ ۷×۱۰×ب.):
هیچ یک نایِ حرف زدن نداشتیم.
هیچ کدام تمایلی به این کار ندارید.
- ضمیرهایِ گزینشی (نگاه کنید به جستارِ ۷×۱۱.):
یک کدام به مادرتان کمک کنید!
یک کدام جانشینِ آقایِ رییس میشویم.
جالب این که گزاره به گونهیِ سومشخصِ مفرد میآید و از این راه با ضمیر همنواز میشود، اگر مجموعهیِ مرجع به چهرهیِ قیدِ خاستگاه ضمیر را نشانبخشی کند:
یک کدام از شما به مادرتان کمک کند!
از ما کارمندانِ قدیمی یک کدام جانشینِ آقایِ رییس میشود.
هر یک از شما در گوشهای سنگر بگیرد!
از ما ایرانیان هر کدام در کشوری از جهان به سر میبرد.
هیچ یک از ما نایِ حرف زدن نداشت.
هیچ کدام از شما تمایلی به این کار ندارد.
- ضمیرهایِ پخشیِ اسمی (نگاه کنید به جستارِ ۷×۸×ب×آ.):
از این گذشته، ناهمنوازیهایِ شمارشیِ زیر نیز در گویشهایِ کهنِ پارسی به چشم میخورند:
-
بندهایِ اسمیای که بر جانداران دلالت میکنند و نمودِ شمارشی جمع دارند:
آدم و حوّا بمرد و نوح و ابراهیمِ خلیل بمرد.
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
یکی پاکخوان از درِ مهتران
خورشها بیاراست خوالیگران
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
-
در همپایگیِ زنجیرهایِ جملهها هنگامی که نهادِ دو جمله مشترک باشد و نمودِ شمارشی جمع داشته باشد گزارهیِ هموندِ دوم را با نمودِ شمارشیِ مفرد آوردهاند:
هر دیهی را چند نوبت کشش و غارت کردند و سالها آن تشویش بر داشت.
جوینی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چون نیمهشب بود بار بر نهادند و برفت.
بلعمی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- ضمیرِ پخشیِ نشانپذیرِ «هر که» /hær ke/ همواره نمودِ شمارشی مفرد دارد، با این همه برایش گزاره با نمودِ شمارشیِ جمع نیز میآوردهاند (نگاه کنید به جستارِ ۷×۸×ب×ب.).
بدان که هر که در لشکرِ تو اند، بر تو جاسوسانند!
نصراللهِ منشی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
به هندوستان هر که دانا بُدند
به گفتار و دانش توانا بُدند
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
آ×ب. همنوازی و ناهمنوازیِ شخصیّتی
همنوازیِ شخصیّتی به این معناست که در جمله نهاد و گزاره نمودِ شخصیّتیِ همسانی دارند:
همان گونه که در بالا دیدیم، ضمیرهایِ زیر به گونهیِ سومشخصِ مفرد به کار میروند، در حالی که نمودِ شمارشی و شخصیّتیِ گزاره پیروِ مجموعهیِ مرجعِ ضمیر میباشد و به این گونه میتواند ناهمنوازیِ شخصیّتی پدید بیاورد:
- ضمیرهایِ پخشی (نگاه کنید به جستارِ ۷×۸×ب×آ.):
هر یک از راهِ دیگری برایِ سرافرازیِ کشور تلاش میکنیم.
هر کدامتان داستانی دیگر برایم تعریف میکنید.
- ضمیرهایِ تهی (نگاه کنید به جستارِ ۷×۱۰×ب.):
هیچ یک پاسخی به این پرسش نداشتیم.
هیچ کدام دچارِ بیخوابی نیستید.
- ضمیرهایِ گزینشی (نگاه کنید به جستارِ ۷×۱۱.):
باید یک کدام این خبر را به او بدهیم.
یک کدامتان او را لو دادهاید.
ولی اگر مجموعهیِ مرجع به چهرهیِ قیدِ خاستگاه ضمیر را نشانبخشی کند، گزاره به گونهیِ سومشخصِ مفرد میآید و از این راه با ضمیر همنواز میشود:
باید یک کدام از ما این خبر را به او بدهد.
از شماها یک کدام او را لو داده است.
هر یک از ما ایرانیان از راهِ دیگری برایِ سرافرازیِ کشور تلاش میکند.
هر کدام از شما داستانی دیگر برایم تعریف میکند.
هیچ یک از ما فرزندان پاسخی به این پرسش نداشت.
هیچ کدام از شما دختران دچارِ بیخوابی نیست.
آ×پ. همنوازی و ناهمنوازیِ قطبی
از ویژگیهایِ زبانِ پارسی همنوازیِ قطبی میباشد: گزارهیِ جمله باید بندِ فعلیای منفی باشد، چنان چه بندی اسمی در جمله نمودِ قطبیِ منفی داشته باشد، یا اداتِ /hærgez/ (/hærgiz/, /hægerz/) در آن (در نقشِ قیدِ زمان) به کار رفته باشد:
بر این پایه، دو گونه ناهمنوازیِ قطبی پدید میآید:
- ناهمنوازی با گزارههایِ مثبت:
این ساختار که در بیشترِ زبانهایِ هند و اروپایی رایجست در ادبیّاتِ پارسی گاهگاهی (و ای بسا تنها در تنگنایِ شعری) به چشم میخورد (نگاه کنید به جستارِ ۷×۱۰×ب.):
مگر میرفت استادِ مهینه
خری میبرد، بارش آبگینه
یکی گفتش که: «بس آهستهکاری
بدین آهستگی بر خر چه داری؟»
«چه دارم؟» گفت: «دل پُرپیچ دارم
که گر خر میبیفتد هیچ دارم»
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
این ناهمنوازی را نباید با آن حالت اشتباه گرفت که ضمیرهایِ تهیِ اسمی و یا بندهایِ پردازهدارِ اسمی با ضمیرِ تهیِ پردازهای به اغراق به زیرمجموعههای «ناچیز» دلالت کنند، و از این رو نمودِ قطبیِ مثبت داشته باشند:
و گر هیچ خویِ بد آرد پدید
به سانِ پدر سرش باید برید
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گر هیچ سخن گویم با تو زِ شکر خوشتر
سد کینه به دل گیری، سد اشک فرو باری
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
این همه گفتیم، لیک اندر بسیچ
بی عنایاتِ خدا هیچیم، هیچ
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
مرا در شعر گویی هیچ کس داشت
پس آن گه هیچ کس را داد هیچی
سوزنیِ سمرقندی (سدهیِ ششم خورشیدی)
(در این مصراع، هیچ کس /hiʧ kæs/ شناسست!)
- ناهمنوازی با گزارههایِ منفی:
چنین ساختاری تنها هنگامی به کار میرود که هیچ بندِ اسمیای در جمله نمودِ شناختیِ ناشناس نداشته باشد:
درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان
ماییم و کهنهدلقی کهآتش در آن توان زد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
دل بنهند بر کَنی، توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکُنی، بی تو به سر نمیشود
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
آ×ت. همنوازی و ناهمنوازی با جمله
نمودهایِ دستوریِ جمله معمولاً با نمودهایِ دستوریِ گزارهاش همنواز هستند. تنها در جایگاههایِ زیر به ناهمنوازی بر میخوریم:
- ناهمنوازیِ قطبی در پرسشهایِ باژگونه (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×آ×ب.):
حاشا که من به موسمِ گل ترکِ مِی کنم
من لافِ عقل میزنم، این کار کی کنم؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
(= هرگز این کار نکنم.)
کجا توانمت انکارِ دوستی کردن؟!
که آبِ دیده گواهی دهد به اقرارم
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
(= انکارِ دوستیت نتوانم کردن.)
- جملههایِ منفی با قیدهایِ نفی (نگاه کنید به جستارِ ۱۳×۵×آ.):
چون تو را دید زردگونه شده
سرد گردد دلش، نه نابیناست
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
که: «ای بلندنظر! شاهبازِ سِدره نشین!
نشیمنِ تو نه این کنجِ محنتآبادست»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- جملههایِ روان با قیدهایِ روانی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×ب.):
همی در به در خشکنان باز جست
مر او را همین پیشه بود از نخست
ابوشکورِ بلخی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
در عریش او را یکی زائر بیافت
کهاو به هر دو دست می زنبیل بافت
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- گزارهیِ جملههایِ درخواستی بیشتر بندِ فعلی با رویکردِ درخواستی هستند. با این همه، این بندهایِ فعلی با رویکردِ گزارشی نیز به چشم میخورند:
میروی هر جوری شده پیدایش میکنی و میآوریش این جا!
این جملههایِ درخواستی هنگامی به کار میروند که گوینده مطمئن باشد که شنونده از او حرفشنوی دارد.
ب. گونههایِ ویژهیِ گزاره
ب×آ. مصدر و بنِ گذشته در نقشِ گزاره (گزارهیِ همگانی)
در زبانهایِ هند و اروپایی، مصدر میتواند به عنوانِ گزاره به کار رود، اگر گفته تنها برایِ نهادی ویژه صدق نکند. از این رو چنین بندِ فعلیای نه نمودِ شمارشی دارد نه نمودِ شخصیّتی، و دارایِ رویکردِ مشخّصی هم نیست. چنین گزارهای گزارهیِ همگانی نامیده میشود.
در زبانِ پارسیِ باستان همواره مصدر با پسوندِ بهرهورِ /-æij/ نقشِ گزارهیِ همگانی را بازی میکرده. در سنگنبشتهیِ بیستون در چهار جا به این حالت برمیخوریم: /nipæiʃtænæij/ (= نوشتن)، /kætænæij/ (/kæntænæij/) (= کندن)، /kærtænæij/ (= کردن) و /dehistænæij/ (= دستور دادن)
در پارسیِ نو این کاربردِ مصدر هنوز در گویشهایِ کهن پا بر جا بوده:
شاید پسِ کارِ خویشتن بنشستن /benʃæstæn/
لیکن نتوان زبانِ مردم بستن /bæstæn/
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
نشاید به دستان شدن /ʃodæn/ در بهشت
که بازت رود چادر از رویِ زشت
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ولی مصدر این نقش را در گویشهایِ امروزی به بنِ گذشته واگذار کرده است. همان گونه که آمد، گزارهیِ همگانی هنگامی به کار میرود که گفته بر شخصِ ویژهای دلالت نکند:
ما باید همه چیز را به او بگوییم (یکمشخصِ جمعِ مثبت) ⇆ باید همه چیز را به او گفت (بنِ گذشتهیِ مثبت)
او باید دست به هیچ چیز نزند (سومشخصِ مفردِ منفی) ⇆ باید دست به هیچ چیز نزد (بنِ گذشتهیِ منفی)
جملههایی که گزارهشان گزارهیِ همگانی باشد همواره نقشِ بندِ جستاری را بازی میکنند. در این حالت نمودِ زمانیِ بندِ فعلی، برابر با نمودِ زمانیِ بندِ فعلی در بندِ پایهست:
- ۱۸×۲×ث×آ×آ. بندِ جستاریِ فعلِ رویکردیِ لازم با مصدرِ «شدن» /ʃodæn/:
زندگی را میشود احساس کرد.
- ۱۸×۲×ث×آ×ب. بندِ جستاریِ فعلِ رویکردیِ لازم با مصدرِ «بایستن» /bɒjestæn/:
که لهراسب را شاه بایست خواند
وز او در جهان نامِ شاهی براند
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- ۱۸×۲×ث×آ×پ. بندِ جستاریِ فعلِ رویکردیِ لازم با مصدرِ «شایستن» /ʃɒjestæn/:
نشاید به دارو دوا کردشان
که کس مطّلع نیست بر دردشان
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- ۱۸×۲×ث×ب×آ. بندِ جستاریِ فعلِ رویکردیِ متعدی با مصدرِ «توانستن» /tævɒnestæn/ یا «تانستن» /tɒnestæn/:
میتوان تنها به حلِّ جدولی پرداخـت.
فروغِ فرّخزاد (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
- ۱۸×۲×ث×ب×ب. بندِ جستاریِ فعلِ رویکردیِ متعدی با مصدرِ «یارستن» /jɒrestæn/:
که گویند: «از ایران سواری نبود
که یارست با شیده رزم آزمود»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- ۱۸×۲×ث×ب×پ. بندِ جستاریِ فعلِ رویکردیِ متعدی با مصدرِ «خواستن» /xɒstæn/:
گمان میرود که نمودِ زمانیِ آینده در زبانهایِ هند و اروپایی نیز برآیندِ رشتهجملهسازی با بندِ جستاری باشد، که بر اثرِ فرآیندِ دستوریسازی برایِ بیشترِ گویندگان بندی فعلی به شمار میرود. در زبانِ پارسی، فعلهایِ رویکردیِ با مصدرِ «خواستن» /xɒstæn/ به این هدف به کار میروند:
- بندِ فعلیِ آیندهیِ گزارشی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×ث.):
مرا مهرِ سیهچشمان زِ سر بیرون نخواهد شد
قضایِ آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- بندِ فعلیِ دنبالهیِ گذشتهیِ گزارشی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×چ.):
آن روز که بامداد سلطان به فتحِ خلیج بیرون خواستی شد، ده هزار مرد به مزد گرفتند.
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
همین دستوریسازی سبب شده که در پارسی این دو سازه جدانشدنی باشند.
- بندِ فعلیِ آیندهیِ گزارشی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×ث.):
ب×ب. بنِ نقلی در نقشِ گزاره
برایِ همپایگیِ زنجیرهایِ دو جمله که نهادشان مشترک باشد و پشتِ سرِ هم رخ داده باشند، میتوان گزارهیِ نخستین هموند را به چهرهیِ بنِ نقلی آورد (نگاه کنید به جستارِ ۱۷×آ.) و همپایگی را با ساختِ بیمیانجی به کار برد:
پیرمرد فریادی کشیده، آناً مرد.
مجتبی مینوی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
وقایعِ عمدهیِ آن سال را بعضیها در یک کتاب نوشته، انتشار میدهند.
علیاکبرِ دهخدا (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
آب بعد از این که به این حوضها میرسید از آنها جاری شده، بیرون میآمد.
مجتبی مینوی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
در این جایگاه، نمودهایِ گزارهایِ بنِ نقلی برابر با نمودهایِ گزارهیِ هموندِ دوم میباشد.
پ. افکندنِ گزاره
گزاره را میتوان در جایگاههایِ زیر افکند:
- فعلهایِ پایه و بندهایِ فعلی از مصدرِ بودن /budæn/ (به عنوانِ گزارهیِ بازبستهای) در حالتهایِ زیر:
- هنگامی که جمله درخواستی یا آرزویی باشد:
سفر به خیر (باد)!
لعنت بر شیطان (باد)!
ساکت (باش، باشید)!
خدا حافظ (باد)!
خاموش! که خاموشی بهتر زِ عسلنوشی
در سوز عبارت را! بگذار اشارت را!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- برایِ پافشاری:
به تاری گردنش را بسته زلفت
فقیر و عاجز و بیدست و پا دل!
ابوالقاسمِ لاهوتی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
طالع اگر مدد کند، دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب! ور بکشد زهی شرف!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
بس کس که به مالِ نو کند دستدرازی!
بس کس که به جاهِ تو کند دشمنمالی!
سوزنیِ سمرقندی (سدهیِ ششم خورشیدی)
خنک نیکبختی که در گوشهای
به دست آرد از معرفت توشهای
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- هنگامی که بازبسته یک بندِ شگفتیِ صفتی باشد:
چه قشنگ (است)!
چه خوب (است) که تو هم میآیی!
چه عجب (است)!
چه بسیار (ند) کودکانی که دچارِ مالاریا هستند!
- گزاره باید افکنده شود، اگر نهاد یا بازبستهاش یک بندِ شگفتی با برنهشتی پردازهشده باشد (نگاه کنید به جستارِ ۷×۱۵×پ.):
خوشا شیراز و وضعِ بیمثالش!
خداوندا! نگهدار از زوالش!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
دریغا که بر خوانِ الوانِ عمر
دمی خورده بودیم و گفتند: «بس!»
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بسا عقلِ زورآورِ چیردست
که سودایِ عشقش کند زیردست!
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بسا تلخعیشان و تلخیچشان
که آیند در حلّه دامنکشان
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ای بسا هندوّ و ترکِ همزبان!
ای بسا دو ترک چون بیگانگان!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ای بسا ابلیسِ آدمرو که هست!
پس به هر دستی نشاید داد دست
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
خندهیِ جامِ می و زلفِ گرهگیرِ نگار
ای بسا توبه که چون توبهیِ حافظ بشکست!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
بسا که مست در این خانه بودم و شادان!
چنان که جاهِ من افزون بُد از امیر و ملوک
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
بسا که خندان کردهست چرخ گریان را!
بسا که گریان کردهست نیز خندان را!
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
بس اندکسپاها که روزِ نبرد
زِ بسیار لشگر بر آورد گرد
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- با بازبستهیِ کاش /kɒʃ/، کاچ /kɒʧ/، کاج /kɒʤ/ و کاشکی /kɒʃki/ (به معنیِ خوش؟) به تنهایی یا با پیشنهشتِ «ای» /æj/ نیز گزاره همواره افکنده میشود:
کاش پولم تا آخرِ ماه برسد!
ای کاش که جایِ آرمیدن بودی!
یا این رهِ دور را رسیدن بودی!
خیّامِ نیشابوری (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
مرا کاچ هرگز نپروردهای!
چو پرورده بودی نیازردهای!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
کاج بیرون نیامدی سلطان!
تا ندیدی گدایِ بازارش
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
آن کهاو تو را به سنگدلی گشت رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- هنگامی که جمله درخواستی یا آرزویی باشد:
- برایِ سوگندخوردن یا سوگنددادن. در این حالت میتوان گزاره را به تنهایی یا همراه با مفعولِ کنشیاش افکند:
به جان شما سوگند میخورم…
به جان شما سوگند …
به جان شما …
تو را به جانِ عزیزانت قسم میدهم …
تو را به جانِ عزیزانت قسم …
تو را به جانِ عزیزانت …
قسم به حشمت و جاه و جلالِ شاه شجاع
که نیست با کسم از بهرِ مال و جاه نزاع
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
به سرت گر همه عالم به سرم جمـع شوند
نتوان برد هوایِ تو برون از سرِ ما
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
دل میرود زِ دستم، صاحبدلان! خدا را
دردا که رازِ پنهان خواهد شد آشکارا
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی، نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ر.)
- برایِ نشان دادنِ احساس تأسّف و ناراحتی، شگفتی، رضایت، دلنشینی و … هنگامی که مفعولِ کنشیِ جمله بانگی چون آه /ɒh/، وای /vɒj/، آوخ /ɒvæx/، به /bæh/ و بهبه /bæh-bæh/ و یا کنشی چون فریاد /færjɒd/، داد /dɒd/، امان /æmɒn/، افسوس /æfsus/، آفرین /ɒfærin/، مژده /moʒdæ/ و … و گزاره یکمشخص باشد:
امان (میخواهم) از دستِ کارهایِ تو!
گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
وای (میگویم)، اگر از پسِ امروز بود فردایی!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
دوش میسوختم در این آتش
آه (میکشم)، اگر امشبم بُوَد چون دوش!
هاتفِ اصفهانی (سدهیِ دوازدهم خورشیدی)
فریاد (میکشم)! که از شش جهتم راه ببستند
آن زلف و رخ و خال و خط و عارض و قامت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
مژده (میدهم) ای دل! که مسیحانفسی میآید
که زِ انفاسِ خوشش بویِ کسی میآید
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)