قید سازهای از جمله است که منظورِ گفتار را در جهتِ ویژهای متمرکز میکند.
جستارها | |
---|---|
آ. قیدِ مکان
قیدِ مکان محدودهیِ مکانیِ جمله را مشخّص میکند.
نکتههایِ زیر در ساختارِ قیدِ مکان چشمگیر هستند:
- قیدِ مکان به گونهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «بر» /bær/ (و در گویشهایِ کهن با پیشنهشتِ «ابر» /æbær/ یا پیرانهشتهایِ /bær ~ bær/ و /bæ ~ bær/) همواره اشاره به رویهیِ بالایی یا کنـاریِ پدیدهای دارد:
بر فرازِ کوه آتش بر افروختند.
این همه نقشِ عجب بر در و دیوارِ وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بر درِ کعبه سائلی دیدم
کهاو همی گفت و میگرستی خوش
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
به ره بر یکی پیشم آمد جوان
به تک در پِیَش گوسفندی دوان
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- برایِ نشـان دادنِ تماسِ رویهیِ دو پدیده، قیدِ مکان به چهرهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «به» /bæ/ میآید:
او کفشهایِ سیاهی به پا و پیراهنِ سبزی به تن داشت.
- در حالتهایِ دیگر قیدِ مکان به گونهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «در» /dær/ به کار میرود:
کارتِ شناساییِ من در جیبمست.
در دلم احساسِ شادی میکنم.
گل در بر و می در کف و معشوقه به کامست
سلطانِ جهانم به چنین روز غلامست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
در گویشهایِ کهن، پیشنهشتِ «اندر» /ændær/، پیشنهشتِ «به» /bæ/، پسنهشتهایِ «در» /dær/ و «اندر» /ændær/ و پیرانهشتهایِ /dær ~ dær/، /bæ ~ dær/، /bæ ~ dærun/، /bæ ~ ændær/، /bæ ~ ændærun/ و /bær ~ ændær/ نیز به چشم میخورند:
اندر دلِ من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذرّهای راه نیافت
پورِ سینا (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
طاعتش موجبِ قربتست و به شکر اندرش مزیدِ نعمت.
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
به بزم اندرون آفتابِ وفاست
به رزم اندرون تیزچنگاژدهاست
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
به آتش درون بر مثالِ سمندر
به آب اندرون بر مثالِ نهنگان
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
شما را به دیده درون شرم نیست
زِ راهِ خرد مهر و آزرم نیست
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
به دریا در منافع بیشمارست
اگر خواهی سلامت، بر کنارست
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گه ببینی خواب در خود را دو نیم
تو درستی چون بخیزی، نی سقیم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
سیاوخشست پنداری میانِ شهر و کوی اندر
فریدونست پنداری میانِ دَرع و خوی اندر
دقیقی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
گردِ گلِ سرخ اندر خطی بکشیدی
تا خلقِ جهان را بفکندی به خلالوش
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
سمنبر وِیس لرزان گشت چون بید
چو در آبِ روان در عکسِ خورشید
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
ایدرست آن که همی خوانند او را طوبی
ایدرست آن که همی خوانند او را کوثر
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
نباید مر تو را مرزِ خراسان
همایدر باش دلشاد و تنآسان!
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
- قیدِ مکان در جایگاههایِ زیر به چهرهیِ بندِ اسمی (بی برنهشت) به چشم میخورد:
- اگر قیدِ مکان بندِ پیوندیِ دارایی باشد که هستهاش بستگیِ مکانی به پیوستهاش را نشـان بدهد:
او دیروز (به) پیشِ ما بود.
او (بر) سرِ مزارِ پدرش ایستاده بود.
گلدان (بر) رویِ میز ست.
(بر) بالای در سنگی به چشم میخورد.
از این دستند هستههایِ زیر /zir/، کنار /kenɒr/، جنب /ʤænb/، رو به رو /ru be ru/، نزدیک /næzdik/، نزد /næzd/، پیش /piʃ/، بر /bær/، مقابل /moɣɒbel/، ته /tæh/، میان /miɒn/، داخل /dɒxel/، پشت /poʃt/، گرد /gerd/، دور /dævr/، پیرامون /pirɒmun/، درون /dærun/، اندرون /ændærun/، بیرون /birun/، پایین /pɒin/، بالا /bɒlɒ/، رو /ru/، بر /bær/، سر /sær/ و (به ویژه در زبانِ کوچه و بازار) تو /tu/.
- اگر قیدِ خاستگاه ↓ی نشانِ بندهایِ اسمیای چون بیرون /birun/، خارج /xɒreʤ/ و دور /dur/ شود:
خانهیِ ما (به) دور از تهرانست.
- بندهایِ پردازهداری که کانونِ پرداختشان جا /ʤɒ/ یا جاها /ʤɒhɒ/ باشد، یا هنگامی که این بندهایِ اسمی با ضمیری تمایزی به کار روند:
هر تابستان (در) این جا پنج نهال میکارد.
یک جا در مرگِ پدر میگرید. جایِ دیگر به سوگِ یاران مینشینـد.
عبدالحسینِ زرّینکوب (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
- ضمیرهایِ پرسشیِ «کجا» /koʤɒ/ و «کجاها» /koʤɒhɒ/.
- ضمیرِ پخشیِ «هر کجا» /hær koʤɒ/ (و در گویشهایِ کهن «کجا» /koʤɒ/) و همچنین ضمیرِ تهیِ «هیچ کجا» /hiʧ koʤɒ/:
کجا گلیست نشستهست بلبلی بر او
همی سراید شعر و همی نهد دستان
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- در بسیاری از حالتهایِ دیگر (به ویژه در زبانِ کوچه و بازار) به قیدهایِ مکانی بر میخوریم که به گونهیِ بندِ اسمی به کار رفتهاند:
پدرش (در) شیراز زندگی میکند.
یک لیوانِ آب (به) دستش بود.
من فردا (در) خانه میمانم.
- اگر قیدِ مکان بندِ پیوندیِ دارایی باشد که هستهاش بستگیِ مکانی به پیوستهاش را نشـان بدهد:
- همچنین برخی از بندهایِ اداتیِ فرسوده در گویشهایِ کهن میتوانستهاند در نقشِ قیدِ مکان به کار روند (نگاه کنید به جستارِ ۸×ب.):
چو هر دانشی کهآنک اندوختند
نخستین ورق زو در آموختند
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
به یاریِ قیدِ مکان در زبانهایِ هند و اروپایی میتوان بُعدِ تازهای به بُعد یا بعدهایِ مکانیِ پیشتر افزود (نگاه کنید به جستارِ ۶×۶.):
حدودِ بخارا دوازده فرسنگست اندر دوازده فرسنگ.
از دفترِ «حدود العالم» (سدهیِ چهارم خورشیدی)
چنان که حکایت کنند گزی در گزی به یک دینارِ سرخ بر آمده است.
از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سدهیِ ششم خورشیدی)
از سویِ دیگر، قیدِ مکان میتواند بر موردِ روندی دلالت کند:
در بارهیِ جنگ بحث میکردند.
در زمینهیِ هنر کتابی نوشته.
در رفتنِ جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشمِ خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
تدبیری دیگر ساختند در برانداختنِ خوارزمشاه.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
اندر عجم کسی بر نیامد که او را بزرگیِ آن بود پیش از یعقوب، که اندر او شعر گفتندی مگر حمزه بـنِ عبداللّه.
از دفترِ «تاریخِ سیستان» (سدهیِ پنجم خورشیدی)
دارد سرِ ده تومان چانه میزند.
حرف بر سرِ چیست؟ جنگ بر سرِ چیست؟
محمدعلیِ اسلامیِ ندوشن (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
ب. قیدِ زمان
(همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×آ. بندِ زمان.)
قیدِ زمان محدودهیِ زمانیِ جمله را مشخّص میکند.
این قید بیشتر با یکی از ساختارهایِ زیر پدیدار میگردد:
- بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «در» /dær/.
- بندِ اسمی (بی برنهشت).
قرارست (در) روزِ جمعه همگی به پارک برویم.
(در) هفتهیِ پیش مهمانِ آنها بودیم.
(در) سالِ ۱۳۶۵ مذاکراتِ رسمی انجام گرفت.
در این جا این نکتهها چشمگیر هستند:
- در زبانِ کوچه و بازار، قید زمان بیشتر بی پیشنهشتِ «در» /dær/ به چشم میخورد.
- برخی از بندهایِ اسمی مانندِ امروز /em-ruz/، دیروز /di-ruz/، پریروز /pæri-ruz/، فردا /færdɒ/، پسفردا /pæs-færdɒ/، امشب /em-ʃæb/، امسال /em-sɒl/، پارسال /pɒr-sɒl/ و نیز ضمیرهایِ پرسشیِ «کی» /kæj/ و «کیها» /kæjhɒ/ در نقشِ قیدِ زمان همواره بی برنهشت پدیدار میگردند:
امروز که در دستِ توام مرحمتی کن!
فردا که شدم خاک چه سود اشکِ ندامت؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- برایِ پافشاری یا تمایز، قیدِ زمان به گونهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «را» /rɒ/ (و در گویشهایِ کهن با پسنهشتِ «مر» /mær/ یا پیرانهشتِ /mær ~ rɒ/) میآید:
شبها را کار میکرد. (= روزها را کار نمیکرد.)
ششم ماه را روی بر تافتند
سویِ باده و بزم بشتافتند
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، پیشنهشتِ «اندر» /ændær/، پیشنهشتِ «به» /bæ/، «بر» /bær/ و «ابر» /æbær/ نیز در ساختارِ قیدِ زمان به چشم میخورند:
دهقان به سحرگاهان کهاز خانه بر آید
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
بمرد اندر رمضان بر دویست و پنجاه و پنج.
از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سدهیِ ششم خورشیدی)
- بسیاری از بندهایِ اداتی (مانندِ «اینک» /inæk/، «هماینک» /hæm-inæk/، «اکنون» /æknun/، «هماکنون» /hæm-æknun/، حالا /hɒlɒ/ و الآن /ælʔɒn/) نیز نقشِ قیدِ زمانی را میپذیرند (نگاه کنید به جستارِ ۸×ب.):
ز صفِّ تفرقه بر خیز و بر صفِّ صفا بگذر
که از رندانِ شاهآسا سپاه اندر سپاه اینک
خاقانیِ شروانی (سدهیِ ششم خورشیدی)
هماکنون بدین زور و این دستبرد
به خاک اندر آرد سرِ دیو گرد
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
قیدِ زمان میتواند با گزارههایِ پویا بر مدّت زمانی دلالت کند که برایِ تکمیل و انجام یافتنِ روندی لازم بوده یا هست:
به خانه باز رفت و سویِ وی در سه روز قریبِ پنجاه-شصت پیغام برفت.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
این کار در سال دو میلیون تومان سود میدهد.
در یک چشمبههمزدن فرار کرد.
او ماهی سه روز مرخصی دارد.
در زبانِ دیوانسالاری جملهبندیهایِ زیر به کار میروند:
قولنامه باید ظرفِ یک هفته امضا شود.
راهپیمایی در عرضِ سه ساعت به پایان رسید.
ولی کاربردِ قیدِ چگونگی ↓ برایِ نشـان دادنِ مدّت رایجتر میباشد.
پ. قیدِ خاستگاه
(همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×ب. بندِ خاستگاه.)
قیدِ خاستگاه مبدأِ (زمانی یا مکانیِ) روندی یا جهتی که آن روند از آن سوست را خاطرنشان میسازد.
این قید بیشتر به چهرهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «از» /æz/ به کار میرود:
او از فردا سمتِ سرپرستیِ اداره را به عهده میگیرد.
من از دو سال پیش دنبالِ او میگشتم.
او از تهران رفت.
از این گوشه نمیتوان چیزی دید.
از دیدگاهِ ما مسئله سادهتر حلّ میشود.
من از غرب میآیم.
از این زاویه به او شلّیک کردهاند.
در گویشهایِ کهن، قیدِ خاستگاه را با پیشنهشتِ «زِ» /ze/ و پیرانهشتهایِ /æz ~ rɒ/ و /ze ~ rɒ/ نیز آوردهاند:
همه موبدان را زِ لشکر بخواند
به چربی چه مایه سخنها براند!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
بماند از پیِ پاسخِ نامه را
بکشت آتشِ مردِ خودکامه را
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
همچنین در گویشهایِ کهن، قیدِ خاستگاهِ مکانی با پیرانهشتهایِ /æz ~ ændær/ و /æz ~ dær/ و قیدِ خاستگاهِ زمانی با پیرانهشتِ /æz ~ færɒz/ پدیدار میشوند:
وز درخت اندر گواهی خواهد اوی
تو بدآن گاه از درخت اندر بگوی!
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
وآن که به شادی یکی قدح بخورد زوی
رنج نبیند از آن فراز و نه احزان
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
تا جهان بود از سرِ آدم فراز
کس نبود از راهِ دانش بینیاز
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
گر نبودم به مرادِ دل او دیّ و پریر
به مرادِ دل او باشم از امروز فراز
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
هر گاه قیدِ خاستگاه درست پیش از قیدِ جهت ↓ یا قیدِ پایان ↓ جای گرفته باشد، میتواند بی برنهشت نیز به کار رود:
در به در به دنبالِ تو میگردد. = از در به در به دنبالِ تو میگردد.
سر تا پایش گلی شده. = از سر تا پایش گلی شده.
صبح تا شب کار میکند. = از صبح تا شب کار میکند.
پارسال تا امسال خیلی بزرگ شده. = از پارسال تا امسال خیلی بزرگ شده.
به مردیّ و رادی، به گنج و گهر
ستونِ کیانم پدر بر پدر
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
قیدِ خاستگاه در زبانِ پارسی بر پدیدههایِ زیر نیز دلالت میکند:
- حرکتی از یک سویِ پدیدهای به سویِ دیگرش:
او از پل گذشت.
مجبور شدم پایِ پیاده از رویِ آتش بپرم.
کاغذ را از زیرِ در به دستش رساندم.
- مایهای که جسمی از آن تشکیل شده باشد:
از گل برایِ من مجسّمهای ساخت.
بر انگیخت رزمی چو بارندهمیغ
تگرگش زِ پیکان و باران زِ تیغ
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- زیرمجموعه:
ایران از کشورهایِ آسیاییست.
از برنامههایت بگو!
از این حرفها نزن!
می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهیِ شیم
معروفیِ بلخی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
- دارایی:
اگر کتابت پیدا نشد، از من را بر دار!
ما به دنبالِ پولِ خودمانیم، از کسِ دیگری را نمیخواهیم.
زمانه زِ ما نیست گر بنگری
ندارد کسی آلتِ داوری
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
و سرایِ امام فاخر بـنِ معاذ و از پسرانِ وی بسوختند.
از دفترِ «تاریخِ سیستان» (سدهیِ پنجم خورشیدی)
از توام، ای شهرهقمر! در من و در خود بنگر!
کهاز اثرِ خندهیِ تو گلشنِ خندنده شدم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- مرجعِ مقایسه از دیدگاهی که بازبسته خاطرنشان میکند:
ماه از زمین کوچکترست.
فردا به باد کارِ صاحب از امروز
چونان که امروز بهترست زِ دینه
سوزنیِ سمرقندی (سدهیِ ششم خورشیدی)
در این باره همچنین نگاه کنید به جستارِ قیدِ پایان ↓.
ت. قیدِ جهت
قیدِ جهت مقصدِ حرکتی یا جهتی که آن حرکت به آن سوست را مشخّص میکند.
در بسیاری از زبانهایِ هند و اروپایی با همسانیِ چشمگیری در ساختار قیدهایِ جهت و مکان بر میخوریم:
- قیدِ مکان به گونهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «بر» /bær/ همواره اشاره به حرکتی به سویِ رویهیِ بالایی یا کناریِ پدیدهای دارد:
همهیِ کارها را بر دوشِ او نیاندازید!
نظری بر او افکنـد.
در گویشهایِ کهن، این گونه قیدهایِ جهت با پیشنهشتِ «ابر» /æbær/ یا پیرانهشتهایِ /bær ~ bær/ و /bæ ~ bær/ (و گاهگاهی پسنهشتهایِ «با» /bɒ/، «ابا» /æbɒ/، «در» /dær/ و «اندر» /ændær/) نیز به چشم میخورند:
ای سلسلهیِ مُشک فکنده به قمر بر!
خندیده لبِ پرشکرِ تو به شکر بر
مسعودِ سعدِ سلمان (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
نهـاد افسرش بر سرِ خاک بر
همی خواند نفرین به ضحّاک بر
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
عنان بگردانید و با پیل نشست.
راوندی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بفرمود تا آن صلهیِ گران را در پیل نهادند.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- در حالتهایِ دیگر قیدِ مکان به گونهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «به» /bæ/ به کار میرود:
او برایِ دیدنِ خویشاوندانش به نایین رفت.
کلاهش را به پایین انداخت.
همهیِ کارها را به دوشِ او نیاندازید!
در گویشهایِ کهن، برنهشتهایِ زیر نیز در ساختارِ قیدِ جهت به چشم میخورند:
- پیشنهشتهایِ /dær/ و «اندر» /ændær/، پسنهشتهایِ «در» /dær/ و «اندر» /ændær/ و پیرانهشتهایِ /dær ~ dær/، /bæ ~ dær/، /bæ ~ dærun/، /bæ ~ ændær/، /bæ ~ ændærun/ و /bær ~ ændær/:
خانه بپرداخت و هراسان و بیآرام در گوشهای گریخت.
از دفترِ «ترجمهیِ تاریخِ یمینی» (سدهیِ هفتم خورشیدی)
نمودی چهره در آیینه تا سوزی دلِ زاهد
به دلسوزی چرا در آب میرانی مسلمان را؟!
آصفی (سدهیِ دهم خورشیدی)
همان خشم و پیکار باز آورد
بدین غم تن اندر گداز آورد
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
این بگفت و گریه در شد هایهای
اشک غلتـان بر رخِ او جایجای
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
شنیدهام به حکایت که مردِ مشکفروش
نهان کند جگرِ سوخته به مشک اندر
معزّیِ نیشابوری (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
همه راستی کن!، که از راستی
نیاید به کار اندرون کاستی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
پوپک دیدم به حوالیِ سرخس
بانگک بر برده بر ابر اندرا
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
- پیشنهشتهایِ «فرا» /færɒ/، «فا» /fɒ/، «ها» /hɒ/ و «زی» /zi/:
رفت و نهانیش فرا خانه برد
بَدرهیِ دینار به صوفی سپرد
نزاریِ فهستانی (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
وز آن جا سپه برد زی زنگبار
بشد تا جزیری به دریا کنار
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- پیشنهشتهایِ «باز» /bɒz/ و «وا» /vɒ/
همی تا باز مرو آیی همه راه
نیاسایی زِ رفتن گاه و بیگاه
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجمِ خورشیدی)
چو از خاور بر آمد ماهِ تابان
شهنشه باز مرو آمد شتابان
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجمِ خورشیدی)
کبوتر چون پرید از پس چه نالی؟!
که وا برج آید ار باشد حلالی
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
که بسیار ناید برِ اندکی
یکی وا سد آید، نه سد وا یکی
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
رستمان را ترس و غم وا پیش برد
هم زِ ترس آن بددل اندر خویش مرد
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بازماندههایِ این کاربرد گاهگاهی در گویشهایِ امروزی نیز به چشم میخورند: باز پس کشیدن، وا پس رفتن
- پیشنهشتهایِ «از» /æz/ و «زِ» /ze/:
فرسته چو از پیشِ ایوان رسید
زمین بوسه داد، آفرین گسترید
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- پیشنهشتهایِ «با» /bɒ/ و «ابا» /æbɒ/:
وی را مکرّم بداشت و با منصب و منزلتِ ارجمند برسانید.
از دفترِ «ترجمهیِ تاریخِ یمینی» (سدهیِ هفتم خورشیدی)
- پیشنهشتهایِ /dær/ و «اندر» /ændær/، پسنهشتهایِ «در» /dær/ و «اندر» /ændær/ و پیرانهشتهایِ /dær ~ dær/، /bæ ~ dær/، /bæ ~ dærun/، /bæ ~ ændær/، /bæ ~ ændærun/ و /bær ~ ændær/:
- قیدِ جهت در جایگاههایِ زیر به چهرهیِ بندِ اسمی (بی برنهشت) پدیدار میشود:
- اگر قیدِ جهت بندِ پیوندیِ دارایی باشد که هستهاش بستگیِ جهتی به پیوستهاش را نشـان بدهد:
او دیروز (به) پیشِ ما آمد.
او (بر) سرِ مزارِ پدرش رفت.
گلدان را (بر) رویِ میز نهـاد.
(بر) بالای در سنگی کار گذاشتند.
از این دستند هستههایِ زیر /zir/، کنار /kenɒr/، جنب /ʤænb/، رو به رو /ru be ru/، نزدیک /næzdik/، نزد /næzd/، پیش /piʃ/، بر /bær/، مقابل /moɣɒbel/، ته /tæh/، میان /miɒn/، داخل /dɒxel/، پشت /poʃt/، گرد /gerd/، دور /dævr/، پیرامون /pirɒmun/، درون /dærun/، اندرون /ændærun/، بیرون /birun/، پایین /pɒin/، بالا /bɒlɒ/، رو /ru/، بر /bær/، سر /sær/، دنبال /donbɒl/ و (به ویژه در زبانِ کوچه و بازار) تو /tu/.
- بندهایِ پردازهداری که کانونِ پرداختشان جا /ʤɒ/ یا جاها /ʤɒhɒ/ باشد، یا هنگامی که این بندهایِ اسمی با ضمیری تمایزی به کار روند:
یک جا /jek ʤɒ/، آن جا /ɒn ʤɒ/، این جا /in ʤɒ/، همان جا /hæm-ɒn ʤɒ/، همین جا /hæm-in ʤɒ/، جایِ دیگر /ʤɒ-je digær/
- ضمیرهایِ پرسشیِ «کجا» /koʤɒ/ و «کجاها» /koʤɒhɒ/:
هنر نمیخرد ایّام و بیش از اینم نیست
کجا روم به تجارت بدین کسادمتاع؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- ضمیرِ پخشیِ «هر کجا» /hær koʤɒ/ (و در گویشهایِ کهن «کجا» /koʤɒ/) و همچنین ضمیرِ تهیِ «هیچ کجا» /hiʧ koʤɒ/:
اجازت دهم تا هر کجا که خواهد رود.
نصراللهِ منشی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
- هنگامی که قیدِ جهت پس از گزاره برونگسست بیابد (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×ت.):
او برایِ دیدنِ خویشاوندانش رفت نایین.
کلاهش را انداخت پایین.
همهیِ کارها را نیاندازید گردنِ او!
ده هزار طاقه از مستعملاتِ آن نواحی بدهند بیرون.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
داشتم سوارِ تاکسی میشدم تا بر گردم خانه.
جلالِ آلِ احمد (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
- اگر قیدِ جهت بندِ پیوندیِ دارایی باشد که هستهاش بستگیِ جهتی به پیوستهاش را نشـان بدهد:
ث. قیدِ پایان
(همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×پ. بندِ پایان.)
قیدِ پایان بر زمان یا مکانِ پایانِ روندی دلالت میکند. این قید در پارسی به گونهیِ بندهایِ برنهشتی با پیشنهشتِ «تا» /tɒ/ به کار میرود:
او مرا تا خانه همراهی کرد.
از تهران تا تبریز ۵ بار خوابش برد.
بهمن تا چند وقت پیش خیلی به من اظهارِ ارادت میکرد.
تا فردا سر از کارِ او در میآوریم.
به نام و کنیتت آراسته بادا
ستایشگاهِ شعر و خطبه تا حشر
عنصریِ بلخی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
از آن باغ تا جایِ پرمود شاه
تنِ بیسران بُد فتاده به راه
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
در این جایگاه میتوان در زبانِ پارسی (همچون بسیاری از دیگر زبانهایِ هند و اروپایی) همچنین بندهایِ پیرو را به عنوانِ کانونِ برنهشت به کار برد (نگاه کنید به ۱۸×۳×ب. بندِ پیرو در ساختارِ قیدِ پایانِ زمانی):
چون به صحرایِ سلیمانی رسید
خاکِ آن ره جملـه زرِّ پخته دید
بر سرِ زر تا چهل فرسنگ راند
تا که زر را در نظر آبی نماند
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
قیدهایِ مکان و زمان (به چهرهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «به» /bæ/) نیز میتوانند به عنوانِ کانونِ برنهشتِ قیدهایِ پایان به کار روند:
بدو گفت: «از ایدر برو تا به روم!
میاسای هیچ اندر آبادبوم!»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
با چنان جان که هر دلش مددیست
از زمین تا به آسمان جسدیست
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چه پدر تا به ابد باد وجودش جاوید
چه پسر تا به قیامت کرمش جاویدان
قاآنیِ شیرازی (سدهیِ دوازدهم و سیزدهم خورشیدی)
خوش آن نگار شفایی که تا به روزِ جزا
جراحتش به دلِ داغ، داغ میماند
حکیم شفاییِ اصفهانی (سدهیِ یازدهم خورشیدی)
قیدِ پایان میتواند در پارسی (همانندِ قیدِ خاستگاه) مرجعِ مقایسه از دیدگاهی که بازبسته خاطرنشان میکند باشد، اگر قیدِ پایان از بازبستهای که اسمِ برتر باشد دور بیافتد:
این اتاق بزرگترست تا آن اتاق.
امروز خیلی بیشتر خسته شدم تا دیروز.
قطعات در ولایتی مثلِ ایران البتّه که ارزانترست تا در اروپا و امریکا.
جلالِ آلِ احمد (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
ج. قیدِ روانی
قیدِ روانی، نمودِ روندیِ روان را (در یکی از گونههایِ ایستا، استمراری، آیینی یا پیشرو) در جمله خاطرنشان میسازد (نگاه کنید به جستارِ ۱۳×۹.).
این قید در زبانِ پارسی به چهرههایِ زیر به چشم میخورد:
- به چهرهیِ بندِ اداتی:
- «همواره» /hæmvɒræ/ و در گویشهایِ کهن «هموار» /hæmvɒr/:
جهان همواره گرد آمد بر او بر
نه بر رامین، که بر دینار و گوهر
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
و گر بیابد روزی هزار تنگدرم
هزار و سد بدهد، کارش این بود هموار
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- «هماره» /hæmɒræ/ و در گویشهایِ کهن «همار» /hæmɒr/ و «همارا» /hæmɒrɒ/:
وین خیمهیِ کبود نبینند و این دو مرغ
کهایشان هماره از پسِ دیگر همی پرند
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
گزیدهچهارِ توست بدو درجها نهان
همارا به آخشیج، همارا به کارزار
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
- همچنین در گویشهایِ کهن «هامواره» /hɒmvɒræ/ و «هاموار» /hɒmvɒr/:
و گر بیآسمان بودی ستاره
فلک بینور بودی هامواره
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
برفتند گردنکشان هاموار
به نزدیکِ مستظهرِ کامکار
زجاجی (سدهیِ هفتم خورشیدی)
- «همیشه» /hæmiʃæ/:
شنیدم که گشتاسپ را خویش بود
پسر را همیشه بداندیش بود
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
خردمند گفت: «ای گرانمایه شاه!
همیشه به تو تازه بادا کلاه!»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، «همی» /hæmi/:
این جا همی یکان و دوگان قرمطی کشد
زینان به ری هزار بیاید به یک زمان
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
همی در به در خشکنان باز جست
مر او را همین پیشه بود از نخست
ابوشکورِ بلخی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
- «می» /mi/:
و ما او را نهایتِ جسم نهادیم، که جسم بدو می سپری شود.
ابوریحانِ بیرونی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
کنون خورد باید میِ خوشگوار
که می بویِ مشک آید از جویبار
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
خور و پوش و بخشای و راحت رسان!
نگه می چه داری زِ بهرِ کسان؟!
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ولی این ادات کمکم در پارسی دچارِ دستوریسازی شده و برایِ بیشترِ گویندگان سازهای پیشبست به نشانهیِ نمودِ روندیِ روان در فعلپردازی به شمار میرود:
ای غایب از نظر! به خدا میسپارمت
جانم بسوختیّ و به جان دوست دارمت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
داشتم دلقی و سد عیبِ مرا میپوشید
خرقه رهنِ می و مطرب شد و زنّار بماند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- «هی» /hæj/:
خیزید و یک قرابه مرا مِی بیاورید!
هی من خورم شراب و شما هی بیاورید!
قاآنیِ شیرازی (سدهیِ دوازدهم و سیزدهمِ خورشیدی)
- «هنوز» /hænuz/:
ندایِ عشقِ تو روزی در اندرون دادند
فضایِ سینهیِ حافظ هنوز پر زِ صداست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- «هرگز» /hærgez/، در گویشهایِ کهن «هرگیز» /hærgiz/ و در تنگنایِ شعری «هگرز» /hægerz/:
به ایرانیان آفرین کرد و گفت
که: «هرگز نماند هنر در نهفت»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
چه گویی که: «از همه حُرّان چون او بودهست کس نیزا»؟!
نه هست اکنون و نه باشد و نه بودهست هرگیزا!
بهرامیِ سرخسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
بزرگیّ و نیکی نیابد هگرز
کسی کهاو به بد بود همداستان
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، ضمیرِ شمارشیِ «چند» /ʧænd/ (نگاه کنید به جستارِ ۷×۷×ج.):
در هوا چند معلّق زنی و جلوه کنی؟
ای کبوتر نگران باش! که شاهین آمد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- «همواره» /hæmvɒræ/ و در گویشهایِ کهن «هموار» /hæmvɒr/:
- بندِ پیوندیِ بخشیِ همهاش /hæmæ-æʃ/
(= ا[Nا[NPضمیرِ همگانیِ /hæmæ/] [Nضمیرِ داراییِ /-ʃ/]]):همهاش باران میبارد.
- بندهایِ پردازهدارِ پخشی با کانونهایِ زمانی (نگاه کنید به جستارِ ۷×۸×آ.):
او هر روز یک نانِ سنگک میخرد میبرد خانه.
همه شب در این امیدم که نسیمِ صبحگاهی
به پیامِ آشنایی بنوازد آشنا را
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
همچنین قیدهایِ چگونگی ↓ ای که از چنین بندهایِ پردازهدارِ پخشی و پسوندِ /-æ/ به معنایِ قیدِ روانی به کار میروند:
همهساله بختِ تو پیروز باد!
شبانِ سیه بر تو چون روز باد!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- بندهایِ صفتیای چون پیوستـه /pæjvæstæ/ و مدام /modɒm/:
این خانه که پیوستـه در او بانـگِ چغانهست
از خواجه بپرسید که: «این خانه چه خانهست؟!»
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
مدامم مست میدارد نسیمِ جعدِ گیسویت
خرابم میکند هر دم فریبِ چشمِ جادویت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
چ. قیدِ اندازه
قیدِ اندازه مقدارِ روند یا حالتی را نشـان میدهد. این قید بیشتر به چهرهیِ شمارهیِ یگاندار (بندِ اسمی بی برنهشت) به کار میرود:
- قیدِ اندازهیِ زمانی:
من سه ساعت با او حرف زدم. (نمودِ کنشیِ تداومی)
برادرم ماهها رویِ این برنامه کار کرده. (نمودِ کنشیِ تداومی)
او دو سال همسایهیِ ما بود. (نمودِ کنشیِ ایستا)
امّا ناظم یک هفتهیِ تمام مثلِ سگ بود. (نمودِ کنشیِ ایستا)
جلالِ آلِ احمد (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
- قیدِ اندازهیِ مکانی:
ده کیلومتر راه رفت.
- قیدِ اندازهیِ قیاسی:
زیاد به او نزدیک نشو!
پس از مرگِ پدرش بسیار گریست.
- قیدِ اندازهیِ ارزشی:
کتاب را دو تومان فروخت.
در این جا میتوان به نکتههایِ زیر اشاره کرد:
- قیدِ اندازهیِ زمانی با گزارههایِ لحظهای میتوانند به گونهیِ بندهایِ پیوندیِ داراییای که هستهشان اسمِ برا /bærɒ/ باشد بیایند:
من شما را پنج روز تنها میگذارم. = من شما را برایِ پنج روز تنها میگذارم.
اگر اداتِ «همیشه« /hæmiʃæ/ در نقشِ قیدِ اندازهیِ زمانی پدیدار شود، باید همواره به این صورت به کار رود:
ما او را برایِ همیشه از دست دادهایم.
- در گویشهایِ باستانی، قیدِ اندازهیِ مکانی را به گونهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «به» /bæ/ و پیشنهشتهایِ /bær/ «بر» و /æbær/ «ابر» نیز آوردهاند:
هر که او گامی از تو دور شود
تو از او دور شو به سد فرسنگ!
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
سه شهرند بر کرانهیِ رودِ چاچ نهاده، از خوارزم بر ده منزل.
از دفترِ «حدود العالم» (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- قیدِ اندازهیِ ارزشی به چهرهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «به» /bæ/ نیز به کار میرود:
کتاب را به دو تومان فروخت.
آسمان گو: «مفروش این عظمت! کهاندر عشق
خرمنِ مه به جویی، خوشهیِ پروین به دو جو!»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ح. قیدِ چگونگی
قیدِ چگونگی طرز وقوعِ گزاره را میرساند.
نکتههایِ زیر در بارهیِ ساختارِ این قید چشمگیر هستند:
- اگر کنشی نقشِ قیدِ چگونگی را بازی کند، به چهرهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «با» /bɒ/ یا «به» /bæ/ پدیدار میشود:
در را با ناراحتی باز کرد.
به آرامی دستش را در جیبش کرد.
گرامی خرامید با خشمِ تیز
دل از کینهیِ خستگان پُرسِتیز
دقیقی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
در گویشهایِ کهن، بندهایِ برنهشتی با پیشنهشتهایِ «از» /æz/، «زِ» /ze/ یا «ابا» /æbɒ/ نیز نقشِ قیدِ چگونگی را میپذیرند:
یک غریبی خانه میجست از شتاب
دوستی بردش سویِ خانهی خراب
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- بندهایِ صفتی بی هیچ برنهشتی قیدِ چگونگی میگردند:
پیاده تا خانه دوید.
خندان رو به من کرد.
ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفنم: «این فتنهست، خوابش برده به!»
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بندهایِ صفتیِ زیر تنها در نقشِ قیدِ چگونگی پدیدار میگردند:
- بندهایِ پیوندیِ وصفیِ برونگرا (نگاه کنید به جستارِ ۱۰×۱×ت.):
پایِ برهنـه دمِ در آمد.
از نشست دستِ خالی بر گشتم.
- قیدهایِ چگونگیای که از زبانهایِ بیگانه به پارسی آمدهاند: اتّفاقاً /ettefɒɣæn/، شدیداً /ʃædidæn/
- به یاریِ پسوندِ /-æk/ (نگاه کنید به جستارِ ۲۰×ب.):
چو موی از سرِ مرزبان باز کرد
بدو مرزبان نرمک آواز کرد
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- همنشانیِ زنجیرهای بندی صفتی با خودش، اگر روندی گام به گام یا پیوستـه ادامه بیابد: کمکم /kæm-kæm/، یواشیواش /jævɒʃ-jævɒʃ/
ملائکه دواندوان خود را به مکانِ مقرّر رساندند.
محمّدعلیِ جمالزاده (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
چُنین بندهایِ همنشاندهیِ زنجیرهایای نیز با پسوندِ /-æk/ پدیدار میگردند: نرمنرمک /nærm-nærmæk/
اگر دو هموند به پسوندِ /-ɒn/ پایان بیابند (نگاه کنید به جستارِ ۲۰×ت.)، میتوان این پسوند را از نخستین بندِ صفتی افکند: لنگلنگان /læng-længɒn/
گر نمودی عیبِ آن کار او تو را
کس نبردی کشکشان آن سو تو را
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- شمارههایِ گروهیِ صفتشده، به نشانهیِ دستهبندی:
دانشجویان چهارتاچهارتا واردِ اتاق شدند.
این زمان پنجپنج میگیرد
چون شده عابد و مسلمانا
عبیدِ زاکانی (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- بندهایِ پیوندیِ وصفیِ برونگرا (نگاه کنید به جستارِ ۱۰×۱×ت.):
- برایِ نشـان دادنِ همسانیِ روشِ انجامِ روندی، قیدِ چگونگی به چهرهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتهایِ «چو» /ʧo/ و «چون» /ʧon/ (/ʧun/) و چهرههایِ کانونیشان «همچو» /hæm-ʧo/ و «همچون» /hæm-ʧon/ (/hæm-ʧun/) به کار میرود:
سالارِ سپاهان چو ملک شد به سپاهان
بر شد به هوا همچو یکی مرغِ هوایی
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
چو کاسموی گیاهانِ او برهنـه ز برگ
چو شاخِ بید درختانِ او تهی از بار
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
یاری گزیدم از همه مردم پرینژاد
زآن شد به پیشِ چشمِ من امروز چون پری
دقیقی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
خندد همی باغ چون رویِ دلبر
ببوید همی خاک چون مشکِ اذفر
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
همچو گلبرگِ طری هست وجودِ تو لطیف
همچو سروِ چمنِ خلد سراپایِ تو خوش
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
آبی چو من مگر زِ غمِ عشق زرد گشت
وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن
بهرامیِ سرخسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
دگر با ما مگو ای بادِ گلبوی
که همچون بلبلم دیوانه کردی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بیشبین چون کرکس و جولانکننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک و راسترو همچون کلنگ
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
هر که بگویدت: «زِ مَه ابر چگونه وا شود؟»
باز گشا گرهگره بنـدِ قبا که: «همچون این!»
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چنان بود پدری کهش چنین بود پسری
چنان بود صدفی کهش چنین بود گوهر
عنصریِ بلخی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
چنان نماید شمشیرِ خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
عنصریِ بلخی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
خدایِ عرش جهان را چنین نهـاد نهـاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
مرا تنها پیش خواند و سخت نزدیکم داشت، چنان که به همه روزگار چنان نزدیک نداشته بود.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
چونانش به سختی همی کشیدم
چون مور که گندم کشد به خانه
منطقیِ رازی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
جهان اینست و چونین بود تا بود
و همچونین بود اینند بارا
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
القصّه چو قصّه این چنینست
پندار که سرکه انگبینست
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بپوشید رویش به دیبایِ چین
که مرگِ بزرگان بود همچنین
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
در این جایگاه میتوان در گویشهایِ کهنِ زبانِ پارسی همچنین بندهایِ پیرو را به عنوانِ کانونِ برنهشت به کار برد (نگاه کنید به ۱۸×۳×پ. بندِ پیرو در ساختارِ قیدِ چگونگی):
زِ ناگه بارِ پیری بر من افتاد
چو بر خفته فتد ناگه کرنجو
فرالاوی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی
تیز رانده به شتاب از رهِ دولآب همی
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
یکی آلودهکس باشد که شهری را بیالاید
چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
بندهایِ پیوندیِ داراییای که هستهشان اسمهایی چون مانند /mɒnænd/، همانند /hæmɒnænd/ و مثل /mesl/ باشد میتوانند بی برنهشت یا به صورتِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ /bæ/ به همین منظور به کار روند:
من تا حالا آدمی (به) مانندِ او ندیده بودم.
او را مثلِ مرغ سر بریدند.
- بندهایِ اداتیِ زیر میتوانند در گویشهایِ کهن نقشِ قیدِ چگونگی را بازی کنند (نگاه کنید به جستارِ ۸×ت.):
- «ایدون»/idun/ و «آندون» /ɒndun/:
ایدون که مینماید در روزگار حسنت
بس فتنهها بر آید تو فتنه از که داری
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
من ایدون شنیدم که جایِ مَهی
همی مردمِ ناسزا را دهی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- چهرهیِ کانونیِ «همایدون»/hæm-idun/:
نه آشوبِ گیتی به هنگامِ توست
که تا بُد همایدون بُدی از نخست
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- ضمیرِ شمارشیِ «چون» /ʧun/ (نگاه کنید به جستارِ ۷×۷×چ.):
زِ گریه مردمِ چشمم نشسته در خونست
ببین که در طلبت حـالِ مردمان چونست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
تنها اداتِ «باز» /bɒz/ هنوز در گویشهایِ امروزین در نقشِ قیدِ چگونگی به چشم میخورد:
باز فرو ریخت عشق از در و دیوارِ من
باز ببرّید بنـد اشترِ کیندارِ من
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- «ایدون»/idun/ و «آندون» /ɒndun/:
گروهی از قیدهایِ چگونگیِ صفتی از بندهایِ اسمی با الگوهایِ زیر پدید میآیند، تا معنیِ «به سانِ …» بدهند:
- با پسوندِ /-æ/، پس از همخوانها (نگاه کنید به جستارِ ۲۰×آ.):
دوباره به بـنبست رسیدیم.
چنین بندهایِ اسمیای میتوانند به یاریِ پسوندِ واژهپرداز /-ɒn/ جمعبسته شده باشند:
او به من دوستانه پاسخ داد.
- با پسوندِ /-i/، به ویژه پس از واکهها (نگاه کنید به جستارِ ۲۰×ث.):
دوتایی سری به او زدیم.
قیدِ چگونگی میتواند با گزارههایِ پویا بر مدّت زمانی دلالت کند که برایِ تکمیل و انجام یافتنِ روندی لازم بوده یا هست:
کار را دهدقیقهای تمام کرد.
طّیِ مکان ببین و زمان در سلوکِ شعر
که این طفل یکشبه رهِ سدساله میرود
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
او سالانه ۵۰ قرارداد میبندد.
خ. قیدِ ابزار
قیدِ ابزار بر وسیلهی انجامِ روندی دلالت میکند. این قید به گونههایِ زیر به چشم میخورد:
- قیدِ ابزاری که بر انجامِ روندی به یاریِ آن ابزار دلالت کند، به چهرهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «با» /bɒ/ (در گویشهایِ کهن «ابا» /æbɒ/) یا «به» /bæ/ به کار میرود:
غذا را با قاشق بخور!
به (با) یاریِ دوستان توانستیم کار را به آخر برسانیم.
به (با) نامِ خدا (آغاز میکنم).
همه شب در این امیدم که نسیمِ صبحگاهی
به پیامِ آشنایی بنوازد آشنا را
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
به خلق و لطف توان کرد صیدِ اهلِ نظر
به دام و دانه نگیرند مرغِ دانا را
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
پرسپرسان میکشیدش تا به صدر
گفت: «گنجی یافتم آخر به صبر»
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
در گویشهایِ امروزی، پیشنهشتِ «به» /bæ/ کاربردِ کمتری در ساختارِ این قید دارد. ولی اگر جمله معنیِ آلوده شدن را برساند، قیدِ ابزار تنها با این پیشنهشت به چشم میخورد:
جامهاش را به خاک آلود.
کاغذ را به رنگ آغشت.
مردمِ چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- قیدِ ابزاری که نشـانگرِ انجامِ روندی بدونِ نیاز به آن ابزار باشد به صورتِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «بی» /bi/ (در گویشهایِ کهن «ابی» /æbeː/) یا «بدونِ» /bedune/ میآید:
من میتوانم این پیچ را بدونِ آچار (بی آچار) باز کنم.
همه زار با شاه گریان شدند
ابی آتش از درد بریان شدند
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
مغنّی! مدار از غنا دست باز!
که این کار بی ساز نآید به ساز
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
د. قیدِ همراهی
(همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۹×آ. دگردیسیِ قید به صفت.)
قیدِ همراهی پدیدهای را خاطرنشان میسازد که کنشی را همراه با نهاد انجام دهد. این قید به گونههایِ زیر به چشم میخورد:
- اگر قیدِ همراهی نهاد را ملازمت نماید به چهرهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «با» /bɒ/ (در گویشهایِ کهن «ابا» /æbɒ/) به کار میرود:
او با من آمده است.
ز بهرِ طلایه یکی کینهتوز
فرستاد با لشکری رزمیوز
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
سویِ شاهِ هپتال شد ناگهان
ابا لشکر و گنج و چندی مهان
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
بندهایِ پیوندیِ داراییای که هستهشان صفتِ اسمشدهیِ همراه /hæmrɒh/ باشد میتوانند بی برنهشت قیدِ همراهی شوند یا با پیشنهشتِ «به» /bæ/:
دو چمدان (به) همراهِ خودت ببر!
از سویِ دیگر، مفعولِ رویارویی میتواند نشانِ این اسم گردد، تا قیدِ همراهی بسازد:
او همراه با خود سه نفرِ دیگر را هم آورد.
- اگر قیدِ همراهی نشـانگرِ همراهی نکردن باشد، به صورتِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «بی» /bi/ (در گویشهایِ کهن «ابی» /æbeː/) یا «بدونِ» /bedune/ میآید:
خجالت میکشم بدونِ برادرم به مهمانی بروم.
رفته بود بهرام را بیاورد، ولی بی بهرام بر گشته.
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود
داغِ تو دارد این دلم، جایِ دگر نمیشود
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ابی تو مبادا جهان یک زمان!
نه اورنگِ شاهی، نه تاجِ کیان
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
رولوسیون بدونِ اولوسیون یک چیزیست که خیالِ آن هم نمیتواند در کلّه داخل شود.
محمّدعلیِ جمالزاده (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
ذ. قیدِ سبب
(همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۷×ث. همپایگیِ سببی و ۱۸×۴×ت. بندِ سبب.)
قیدِ سبب نشانهیِ پدیدهایست که باعثِ روندی شده یا میشود.
- این قید بیشتر به گونهیِ بندهایِ برنهشتی با پیشنهشتِ «از» /æz/ (و در گویشهایِ کهن پیشنهشتِ «زِ» /ze/ یا پیرانهشتهایِ /æz ~ rɒ/ و /ze ~ rɒ/) به کار میرود:
از خوشحالی دست و پایش را گم کرد.
همهیِ برگهایش از بیآبی زرد شده.
دلم از واسطهیِ دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
از قضا را بود عالیمنظری
بر سرِ منظر نشسته دختری
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
در این جا نکتههایِ زیر چشمگیر هستند:
- این پیرانهشتها میتوانند در گویشهایِ کهن از ضمیرِ پرسشیِ «چه» /ʧe/ نیز قیدِ سبب بسازند:
از چرا ترسد ای شگفت از باد
چو نترسد همی رز از رزبان؟!
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
گر چه اندوهِ تو و بیمِ تو از کاستنست
ای فزوده! ز چرا چاره نیابی تو زِ کاست
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
ولی بندِ برنهشتیِ «چرا» /ʧe-rɒ/
(= ا[NPا[PPضمیرِ پرسشیِ «چه» /ʧe/] [Pپسنهشتِ «را» /rɒ/]] که در گویشهایِ امروزی دچارِ دستوریسازی شده است، نگاه کنید به جستارِ ۷×۷×آ) در گویشهایِ امروزی نیز هنوز نقشِ قیدِ سبب را بازی مینماید. - برایِ نشـان دادنِ استمرار و استدام، کانونِ برنهشتِ چنین قیدهایِ علّتی میتواند به گونهیِ بندی پردازهدار با پردازهیِ بس /bæs/ به کار بروند:
که ترسم مریم از بس ناشکیبی
چو عیسا بر کشد خود را صلیبی
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چو بشنید این سخن ویسه ز مادر
شد از بس شرم رویش چون معصفر
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
دست و کفِّ پایِ پیران پر کلخج
ریشِ پیران زرد از بس دودِ نخج
طیّانِ ژاژخا (سدهیِ چهارم خورشیدی)
زِ بس غارت و کشتن و تاختن
سر از بادِ توران برافراختن
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
و پیغامبرِ ما علیه السّلام او را خطیبِ پیغامبرانش خواند، از بس سخنانِ بلیغ و موعظت که قومِ خویش را گفتی.
از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سدهیِ ششم خورشیدی)
زِ بس عطا که دهد، هر که زو عطا بستد
گمان برد که مر او را شریک و برخوارست
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
در این جایگاه میتوان در زبانِ پارسی همچنین بندهایِ پیرو را به عنوانِ کانونِ پرداخت به کار گرفت (نگاه کنید به ۱۸×۳×ت. بندِ پیرو در ساختارِ قیدِ سبب):
از بس که بیازرد دلِ دشمن و دوست
گویی به گناه مسخ کردندش پوست
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- این پیرانهشتها میتوانند در گویشهایِ کهن از ضمیرِ پرسشیِ «چه» /ʧe/ نیز قیدِ سبب بسازند:
- اداتِ «پس» /pæs/ نیز (به معنایِ «از این رو») در نقشِ قیدِ سبب پدیدار میگردد:
به موجبِ آن که انجامِ کارها معلـوم نیست و رایِ همگان در مشیّتست که صواب آید یا خطا. پس موافقتِ رایِ مَلِک اولاترست.
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بفرمود پس تا منوچهر شاه
نشست از برِ تختِ زر با کلاه
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
بدیشان چنین گفت پس پیلتن
که: «با هم چه گفتید از من سخن؟»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- در زبانِ کوچه و بازار، اداتِ «هم» /hæm/ نیز در نقشِ قیدِ سبب پدیدار میگردد. این قید همواره جایگاهِ دومین سازهیِ جمله را میپذیرد:
آدم نافرمانی کرد، خدا هم او را از بهشت بیرون انداخت.
در زبانِ پارسی با این پدیده رو به رو هستیم که قیدهایِ زیر نیز از دیدگاهِ معنایی نقشِ قیدِ سبب را بازی مینمایند:
- قیدِ ابزار (بیشتر با بندهایِ پیوندیِ توضیحیای که هستهشان اسمهایی چون علّت /ellæt/، سبـب /sæbæb/ و خاطر /xɒter/):
به علّتِ مخالفت با دولت از کار بیکار شد.
بدین سبـب با او میستیزیم که چشمِ طمع به سرزمینِ ما دوخته.
با یکی از همگنان با سببـی از اسباب خصومت آغاز نهـاد.
از دفترِ «ترجمهیِ تاریخِ یمینی» (سدهیِ هفتمِ خورشیدی)
- قیدِ هدف ↓، به ویژه در گویشهایِ کهن:
بر پایِ باز بنـد نه بهرِ مذلّتست
تاج از پیِ شرف نبود بر سرِ خروس
ابنِ یمینِ فرویمدی (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
و زنان از بهرِ درد و آماسِ رحم پنبه بدآن تر کنند و بر گیرند، عظیم سود کند.
خیّامِ نیشابوری (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
از برایِ یک بلی کهاندر ازل گفته است جان
تا ابد اندر دهد مردِ بلی تن در بلا
سناییِ غزنوی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
ر. قیدِ هدف
(همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×ث. بندِ هدف.)
قیدِ هدف مقصودِ انجامِ روندی را نشـان میدهد. این قید به چهرههایِ ساختاریِ زیر به چشم میخورد
- بندهایِ پیوندیِ داراییای که هستهشان اسمِ بهر /bæhr/ یا تکواژگونهاش برا [bærɒ]:
برایِ مبارزه با بیسوادی به پا خیزیم!
چنین بندهایِ پیوندیِ داراییای میتوانند در گویشهایِ کهن به چهرهیِ کانونِ پیشنهشتهایِ «از» /æz/ یا «زِ» /ze/ یا پیرانهشتهایِ /æz ~ rɒ/ و /ze ~ rɒ/ نیز پدیدار شوند:
من این جا نه از بهرِ جنگ آمدم
پیِ پوزش و نام و ننگ آمدم
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
گفت: «به خدای که از بهرِ دین را بود.»
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
رسمِ ناخفتن به روزست و من از بهرِ تو را
بیوسن باشم همه شب، روز باشم باوسن
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
بندیش که کردگارِ گیتی
از بهرِ چه آوریدت ایدر
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
نه همچو دیگ سیهرو شوم زِ بهر شکم
نه دست کفچه کنم از برایِ کاسهیِ آش
ابنِ یمینِ فرویمدی (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
- در زبانِ کوچه و بازار، بندهایِ پیوندیِ توضیحیای که هستهشان اسمِ واسه /vɒse/ (برآیندِ حذف از اسمِ واسطه /vɒsetæ/) باشد:
واسهیِ ترساندنش همه کار میکند.
- همچنین در زبانِ کوچه و بازار بندهایِ پیوندیِ داراییای که هستهشان اسمِ محض /mæhz/ باشد:
محضِ رضایِ خدا دست از سرم بر دارید!
- در گویشهایِ کهن، بندهایِ برنهشتی با برنهشتهایِ زیر:
-
پسنهشتِ «را» /rɒ/، پیرانهشتِ /mær ~ rɒ/ یا پیشنهشتِ «مر» /mær/ نیز در نقشِ قیدِ هدف به کار میرفتهاند:
خود تو آماده بُدی برخاسته
جنگِ او را خویشتن آراسته
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
ز مادر همه مرگ را زادهایم
به ناچار گردن وَرا دادهایم
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
هر زدن بهرِ نوازش را بود
هر گله از شکر آگه میکند
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
نمونهیِ برجستهای از این دستور، بندِ برنهشتیِ «چرا» /ʧe-rɒ/
(= ا[NPا[PPضمیرِ پرسشیِ «چه» /ʧe/] [Pپسنهشتِ «را» /rɒ/]]) است، که در گویشهایِ امروزی دچارِ دستوریسازی شده (نگاه کنید به جستارِ ۷×۷×آ):هم به زیرِ لگدت همچو هبا کردم
بیگنه بودی، این جرم چرا کردم؟
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
- پیشنهشتهایِ «بر» /bær/ و «ابر» /æbær/:
ای غافل از شمار! چه پنداری؟!
کهت خالق آفرید نه بر کاری؟!
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
-
پسنهشتِ «را» /rɒ/، پیرانهشتِ /mær ~ rɒ/ یا پیشنهشتِ «مر» /mær/ نیز در نقشِ قیدِ هدف به کار میرفتهاند:
در زبانِ پارسی با این پدیده رو به رو هستیم که قیدهایِ ابزار نیز (بیشتر با بندهایِ پیوندیای که هستهشان اسمهایی چون هدف /hædæf/، مقصود /mæɣsud/ و امید /omid/ (/ommid/) باشد) از دیدگاهِ معنایی نقشِ قیدِ هدف را بازی مینمایند:
به این هدف حاضر شدند از بخشی از ادّعاهایِ خود صرفِ نظر کنند.
قیدِ هدف میتواند بر کسی نیز دلالت کند که از روندِ جمله برخوردار میگردد:
پیراهنی برایِ خودش دوخت.
سد اشتر بُد از بهرِ رامشگران
همه بر سران افسرانِ گران
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
همین گونه را در گویشهایِ کهن برایِ قسم دادن نیز میبینیم:
خدای را به میم شستشویِ خرقه کنید!
که من نمیشنوم بویِ خیر از این اوضاع
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ز. قیدِ استثنا
قیدِ استثنا بر زیرمجموعهای از مجموعهیِ مرجع دلالت میکند که گزارهیِ جمله بر آن صدق نمیکند.
این قید در زبانِ پارسی با ساختارهایِ بسیار گوناگونی به چشم میخورد:
-
به گونهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتهایِ «مگر» /mægær/ و «الاّ» /ellɒ/ به کار میرود:
پزشکان بماندند حیران در این
مگر فیلسوفی زِ یونانزمین
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
جان جامه نپوشد مگر از بافته حکمت
مر حکمت را معنی پودست و سخن تار
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
کارش الاّ می و شکار نبود
با دگر کارهاش کار نبود
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اگر پهلوانیّ و گر تیغزن
نخواهی به در بردن الاّ کفن
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- با واژهیِ «جز» /ʤoz/.
بسیاری از زبانشناسان با بررسیِ زبانهایِ خویشاوند با پارسی بر این باورند که «جز» /ʤoz/ در این زبان برآیندِ حذف از جدا از /ʤodɒ æz/ است:
تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید
عنصریِ بلخی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
مرا از تو فرخنج جز درد نیست
چو من سوخته در جهان مرد نیست
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
ولی «جز» /ʤoz/ چنان در پارسی دستوریسازی شده است که بیشترِ پارسیزبانان آن را به سانِ بندِ اسمی به کار میبرند و به نوبهیِ خود با قیدِ خاستگاه نشانبخشی میکنند:
بدین دوده اکنون کدامست مه
جز از تو پسندیده و روزبه؟!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
گمان مبر که مرا بی تو جایِ هال بود
جز از تو دوست گَرَم خونِ من حلال بود
دقیقی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
چنین قیدهایِ استثنایی را میتوان با پیشنهشتِ «به» /be/ نیز آورد:
نفرمود ما را به جز راستی
که دیو آورد کژّی و کاستی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
سپهبد چه شادان بدی چه دژم
به جز با سیاوش نبودی به هم
همی نالد از مرگِ اسفندیار
ندارد به جز ناله زو یادگار
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد
شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
به جز از تاک که شد محترم از حرمتِ می
زادگان را همه فخر و شرف از اجدادست
یغمایِ جندقی (سدهیِ دوازدهم و سیردهم خورشیدی)
به جز از علی که گوید به پسر که: «قاتلِ من
چو اسیرِ توست، اکنون به اسیر کن مدارا!»؟!
شهریار (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
- با ضمیرِ تمایزیِ «غیر» /ɣæjr/. در این حالت باید مرجعِ تمایز از یکی از دو راهِ زیر این ضمیر را نشانبخشی کند:
- در نقشِ پیوستهیِ پیوندِ دارایی:
طرفه کورِ دوربینِ تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیرِ پشم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
غیرِ نطق و غیرِ ایماء و سجل
سدهزاران ترجمان خیزد زِ دل
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بر دامنش نه غیرِ غرض چیزی
هم پود از غرض همه هم تارش
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- در نقشِ قیدِ خاستگاه:
من رهی را از جفایِ دشمنِ اولادِ تو
خوابگاه و جای غیر از دره و کهسار نیست
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
سعدیا! غیر از تحمّل چاره نیست
هر ستم کهآن دوست بر ما میکند
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
این قیدهایِ استثنا را نیز میتوان با پیشنهشتِ «به» /be/ نیز آورد:
سخن بگوی! که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیرِ شمع، و همین ساعتش زبان ببرم
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
به غیرِ شهدِ سکوت آن کدام شیرینست
که از حلاوتِ آن لب به یکدگر چسبد؟!
صائبِ تبریزی (سدهیِ دهم و یازدهم خورشیدی)
نمِ چشم آبرویِ من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم؟! کهاز آن حاصل به غیر از نم نمیبینم
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
هر کسی را سرِ چیزی و تمنّایِ کسیست
ما به غیر از تو نداریم تمنّایِ دگر
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- در نقشِ پیوستهیِ پیوندِ دارایی:
در زبانِ پارسی با این پدیده رو به رو هستیم که قیدهایِ ابزار با بندهایِ پیوندیای که هستهشان اسمِ استثنا /estesnɒ/ باشد، از دیدگاهِ معنایی نقشِ قیدِ استثنا را بازی مینمایند:
همهیِ کارمندان به استثنایِ من زیرِ کاغذ را امضا کردند.
ژ. قیدِ شرط
(همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×ج. بندِ شرط.)
قیدِ شرط شرطِ صدق کردنِ گزاره را خاطرنشان میسازد.
قیدِ مکان (بیشتر با بندهایِ پیوندیِ توضیحیای که هستهشان اسمهایی چون صورت /suræt/، حالت /hɒlæt/ و …) در پارسی نقشِ قیدِ شرط را بازی مینمایند:
در صورتِ تمایل میتوانید به ما بپیوندید.
اتمها در این حالت از هم دور میشوند.
س. قیدِ تنش
(همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×چ. بندِ تنش.)
قیدِ تنش نشـانگرِ آنست که اگر چه موردی با موضوعِ گزاره همخوانی ندارد، در صدقکردنِ گزاره تأثیرِ منفی نمیگذارد.
این قید با ساختارهایِ زیر به کار میرود:
- به گونهیِ بندِ برنهشتی با پیشنهشتِ «با» /bɒ/ (و در گویشهایِ کهن «ابا» /æbɒ/) به کار میرود:
با همهیِ دورنگیت دوستت دارم.
من با این همه حاضر به این کار نیستم.
با وجود سختیهایِ فراوان دست از کار نکشید.
با این همه نگشتی هرگز فریفته
چون دیگران به گربه در انبانِ روزگار
انوریِ ابیوردی (سدهیِ ششم خورشیدی)
- اداتهایِ زیر در زبانِ پارسی نقشِ قیدِ تنش را بازی میکنند (نگاه کنید به جستارِ ۱۷×پ.):
- اداتِ «لیک» /lik/ (به گمانِ علیاکبرِ دهخدا، این ادات ریشـه در /beːk/ در پارسیِ باستان دارد):
این همه گفتیم، لیک اندر بسیچ
بی عنایاتِ خدا هیچیم، هیچ
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
این قیدِ تنش در زبانِ عربی به چهرههایِ لیکن/lijkin/ و لکنّ /laakinna/ به چشم میخورد، که در پارسی نیز (با ادایِ /liken/ و /lɒken/) به کار میروند:
نی از پیِ آن که صلت آریم
لیکن زِ پی بازپس هجـا را»
سوزنیِ سمرقندی (سدهیِ ششم خورشیدی)
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، همپایگیِ تنشی میتواند با ساختِ بیمیانجی به کار رود. از سویِ دیگرِ در اصل میشده این همپایگی را با ساختِ میانجیدار نیز به کار برد، ولی میانجی در آن به اندازهای دستوریسازی شده که بخشی از قیدِ تنش به شمار میرود:
تو را کامـل همی دیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامـل
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
روی زمین را تو نقابی، ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
سرانجام از ولیک با انداختنِ همخوانِ /k/ پرکارترین قیدِ تنش در زبانِ پارسی پدید آمده: اداتِ «ولی» /væli/:
راستی خاتمِ فیروزهیِ بواسحاقی
خوش درخشید، ولی دولتِ مستعجل بود
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- قیدِ تنشِ عربیِ دیگری که برایِ همپایگیِ تنشی به پارسی راه یافته، امّا /ammaa/ (در پارسی با ادایِ /æmmɒ/) میباشد:
نشاید خون سعدی را به باطل ریختن، امّا
بیا سهلست، اگر داری به خطِّ خویش فرمانی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- اداتِ «لیک» /lik/ (به گمانِ علیاکبرِ دهخدا، این ادات ریشـه در /beːk/ در پارسیِ باستان دارد):
ش. قیدِ کنشگر
قیدِ کنشگر با گزارههایِ مجهول به کار میرود و بر پدیدهای دلالت میکند که روندِ جمله را بر رویِ نهاد انجام داده یا میدهد (نگاه کنید به جستارِ ۱۳×۴.). این قید در پارسی ساختارهایِ گوناگون دارد، از جملـه:
- بندهایِ پیوندیِ توضیحیای که هستهشان اسمِ توسّط /tævæssot/ باشد.
- قیدِ ابزار با بندهایِ پیوندیِ توضیحیای که هستهشان اسمِ وسیله /væsilæ/ باشد.
- قیدِ ابزار با بندهایِ پیوندیِ داراییای که هستهشان اسمِ دست /dæst/ باشد.
- قیدِ خاستگاه با بندهایِ پیوندیِ داراییای که هستهشان اسمِ سو /su/ یا سوی /suj/ باشد.
ص. قیدِ پافشاری
قیدِ پافشاری برایِ پافشاری رویِ روندِ جمله به کار میروند.
بندهایِ اداتیِ زیر در زبانِ پارسی در نقشِ قیدِ پافشاری به چشم میخورند:
- اداتِ دیگر /digær/ در پایان جمله قرار میگیرد و نقشِ قیدِ پافشاری را بازی میکند:
بیا دیگر!
بیدار شو دیگر!
راست میگوید دیگر!
- اداتِ «که» /ke/ به عنوانِ قیدِ پافشاری پس از نخستین سازهیِ جمله جای میگیرد:
من که نمیتوانم بروم.
دو تا عکس را که دادهای، حالا باید بقیّهیِ پرونده را تکمیل کنی.
برایِ اعتراض میتوان اداتِ «که» /ke/ را پس از نخستین سازهیِ جمله، در پایان جمله و یا در هر دو جا آورد:
ما که از دستِ کارهایِ تو مردیم!
ما از دستِ کارهایِ تو مردیم که!
ما که از دستِ کارهایِ تو مردیم که!
- اداتهایِ «آری» /ɒri/ و «آره» /ɒre/:
حُسنت به اتّفاقِ ملاحت جهان گرفت
آری به اتّفاق جهان میتوان گرفت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- بندهایِ اداتیِ بلی /bæli/، بله /bæle/ و البتّه /ælbættæ/) که از زبانِ عربی به پارسی راه یافتهاند:
گنه از بنده و بخشیدنِ عصیان با توست
بله ستّار، که ستّاری رندان با توست
میر نجاتِ اصفهانی (سدهیِ یازدهم و دوازدهم خورشیدی)
از برایِ یک بلی کهاندر ازل گفته است جان
تا ابد اندر دهد مردِ بلی تن در بلا
سناییِ غزنوی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
هر چند که میگفتند که: «تو را چه بوده است و چه میبینی؟» البتّه جواب نداد.
از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سدهیِ ششم خورشیدی)
- قیدهایِ پافشاریِ زیر تنها در گویشهایِ کهن به چشم میخورند:
- اداتِ پیبستِ /-ɒ/ (به ویژه پس از بندهایِ فعلیِ درخواستی و آرزویی):
ای خردمندِ عاقل و دانا!
قصّهیِ موش و گربه بر خوانا!
قصّهیِ موش و گربهیِ منظوم
گوش کن همچو دُرِّ غلتـانا!
از قضایِ فلک یکی گربه
بود چون اژدها به کرمانا
عبیدِ زاکانی (سدهیِ هشتم خورشیدی)
در این ره گرمرو میباش! لیک از رویِ نادانی
نگر مندیشیا هرگز که این ره را کران بینی!
سناییِ غزنوی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
هر چند بلایِ ما بشویی ما را
کس نشنودا آن چه تو گویی ما را!
سلمانِ ساوجی (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
این ادات در پارسی دچارِ دستوریسازی شده و برایِ بیشترِ گویندگان سازهای پیبست در بندهایِ فعلیِ انگشتشماری به شمار میرود (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۲×ث×ب×ث.):
گفتم: «گره نگشودهام زآن طرّه تا من بودهام»
گفتا: «منَش فرمودهام تا با تو طرّاری کند»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
گوییا باور نمیدارند روزِ داوری
کهاین همه قلـب و دغل در کارِ داور میکنند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- اداتِ «خود» /xod/:
جهاندیدهای گفتش:«ای بلهوس!
تو را خود غمِ خویشتن بود و بس»
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ای برادر! تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشـهای
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- اداتِ پیبستِ /-ɒ/ (به ویژه پس از بندهایِ فعلیِ درخواستی و آرزویی):
قیدهایِ زیر نیز میتوانند در زبانِ پارسی از دیدگاهِ معنایی نقشِ قیدِ پافشاری را بازی کنند:
- قیدِ زمانِ آخر /ɒxær/ در جملههایِ درخواستی:
ای پادشاهِ حسن! خدا را بسوختیم
آخر سوال کن که گدا را چه حاجتست!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
دلا! چندم بریزی خون؟! زِ دیده شرم دار آخر!
تو نیز ای دیده خوابی کن! مرادِ دل بر آر آخر!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، بندهایِ پردازهدارِ پخشی با کانونِ آینه /ɒjenæ/ یا آیینه /ɒjinæ/ به عنوانِ قیدِ مکان:
مرا هر آینه خاموش بودن اولاتر
که جهل پیشِ خردمند عذرِ نادانست
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ندارم هر آیینه از شاه راز
و گر چه بخواهد زِ من گفت باز
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
ض. قیدِ هشدار
قیدِ هشدار برای تنبیه و هُشدار به کار میرود، و در زبانِ پارسی به چهرهیِ بندهایِ اداتیِ زیر به چشم میخورد:
- اداتهایِ «ها» /hɒ/، «هان» /hɒn/ و «هین» /hin/
از مهرخِ من شدی خبرپرس
ها مهرخِ مهربانم اینست!
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ها ثریّا نه خوشهیِ عنبست!
دست بر کُن! زِ خوشه می بفشار!
خاقانیِ شروانی (سدهیِ ششم خورشیدی)
هان ای دلِ عبرتبین! از دیده نظر کن هان!
ایوانِ مداین را آیینهیِ عبرت دان!
خاقانیِ شروانی (سدهیِ ششم خورشیدی)
هین غذایِ دل بده از همدلی!
رو بجو اقبال را از مقبلی!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- اداتهایِ «الا» /ælɒ/، «هلا» /hælɒ/ و «هله» /hælæ/
الا ای خردمندِ پاکیزهخوی!
هنرمند نشنیدهام عیبجوی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بر خیز هلا!، نه وقت خوابست
هم منتظرِ تو آفتابست
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گفت: «این بار ار کنم این مشغله
کاردها در من زنید آن دم هله!»
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- اداتِ «آی» /ɒj/ و در زبانِ کوچه و بازار «آهای» /ɒhɒj/:
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
نیما یوشیج (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
گمان میرود که پیشنهشتهایِ «ای» /æj/ و «ایا» /æjɒ/ از دستوریسازیِ این اداتها پدید آمده باشند (نگاه کنید به جستارِ ۱۱×ض.).
- در گویشهایِ کهن، اداتِ «تا» /tɒ/:
زِ صاحبغرض تا سخن نشنوی!
که گر کار بندی، پشیمان شوی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ط. قیدِ تردید
قیدهایِ تردید نشانهیِ دودلیِ گوینده هستند. این قیدها بیشتر در ساختارِ جملههایِ پرسشی به کار میروند، ولی کاربردشان به این جملهها محدود نمیشود.
بندهایِ اداتیِ زیر در زبانِ پارسی در جامهیِ قیدِ تردید به چشم میخورند:
- اداتِ «آیا» /ɒjɒ/ و در گویشهایِ کهن «ایا» [æjɒ] و «یا» [jɒ] در پرسشهایِ قطبی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×آ×ب.):
مشتاق آن نگارم، آیا کجاست گویی؟
با ما نمینشیند، بی ما چراست گویی؟
اوحدیِ مراغهای (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
اگر خبر نرود سویِ او به آهِ درون
ایا چگونه شود حـالِ عاشقِ مغبون؟!
عنصریِ بلخی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
از زمین و آفتاب و آسمان
پارهها بر دوختی بر جسم و جان
یا تو پنداری که بردی رایگان؟!
باز نستانند از تو این و آن
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- اداتِ «مگر» /mægær/ برایِ نشـاندادنِ شگفتـی و غیرِ منتظره بودن:
مگر آن دایه کهاین صنم پرورد
شهد بودهست شیرِ پستانش؟
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
مگر رنجِ سرما بر او بس نبود
که جورِ سپهر انتظارش فزود؟
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
این قیدِ تردید بسیار در ساختارِ بندِ هدف به کار میرود، تا امید به انجام گرفتنِ آن بند را نشـان دهد (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴×ث.):
ناز چندان کن بر من که کنی صحبتِ من
تا مگر صحبتِ دیرینه معادا نشود
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
- اداتِ «تا» /tɒ/، بیشتر در بندهایِ جستاری:
نگه کن که تا تاج با سر چه گفت
که: «با مغزت ای سر خرد باد جفت!»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
ببین از چپِ لشکر و دستِ راست
که تا از میانِ بزرگان کجاست؟
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
بگو تا چه داری زِ رستم نشـان؟
که گم باد نامش زِ گردنکشان!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
عمرِ گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا؟
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
از حاجب باید پرسید تا سبـب چه بود که کسی نزدیکِ من نمیآید؟
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، همچنین اداتِ «اگر» /ægær/ (و در تنگنایِ شعری «گر» [gær] و «ار» [ær]):
بگفتم که تو باز گو مر مرا
اگر مهتری یا که هی کهتری
نجیبی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
ظ. قیدِ نفی
در بسیاری از زبانهایِ هند و اروپایی، بندهایِ فعلی دارایِ نمودِ قطبی نیستند. به جایِ آن، قیدهایِ نفی برایِ منفی کردنِ جملهها به کار میروند.
در گویشهایِ کهنِ پارسی نیز به چنین ساختارهایی با اداتهایِ «نی» /ni/ و «نه» /næ/ (و نیز تکواژگونهاش «مه» [mæ] در جملههایِ درخواستی و آرزویی) در نقشِ قیدِ نفی بر میخوریم:
عقلِ اوّل راند بر عقلِ دوم
ماهی از سر گنده گردد، نی زِ دم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چون تو را دید زردگونه شده
سرد گردد دلش، نه نابیناست
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
که: «ای بلندنظر! شاهبازِ سِدره نشین!
نشیمنِ تو نه این کنجِ محنتآبادست»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
که با اهرمن جفت گردد پری
که مه تاج بادت، مه انگشتری!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
در چنین ساختارهایی، جمله منفیست، اگر چه گزاره مثبت میباشد (ناهمنوازیِ قطبی).
ولی اداتِ «نه» /næ/ آشکارا در پارسیِ میانه به پیشوندِ /næ-/ دستوریسازی شده است. این پیشوند به بنهایِ فعل میچسبد تا منفیشان کند:
نرفتن /næræftæn/، نبود /næbud/، نساز /næsɒz/، آمدنیامد /ɒmæd-næjɒmæd/، شایستنشایست /ʃɒjest-næʃɒjest/
بندهایِ فعلی پرداختدادهیِ منفی از همین بنهایِ فعلِ منفی ساخته میشوند:
مرا مهرِ سیهچشمان زِ سر بیرون نخواهد شد
قضایِ آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
بی مهرِ رخت روزِ مرا نور نماندهست
وز عمر مرا جز شبِ دیجور نماندهست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
قیدهایِ نفی در گویشهایِ امروزین نیز به چشم میخورند، و آن هنگامیست که گوینده گزاره را به قرینهیِ ذکری یا ذهنی بیافکند (نگاه کنید به جستارِ ۱۷×آ.):
در نامهاش از پدرش یاد کرده، ولی از تو نه.
نعمتت نی و همّتت بیحد
دولتت نی و حکمتت بیمد
سناییِ غزنوی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
زآن که نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مفازه گفتنی
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
نمونهیِ برجستهیِ این کاربرد، در تکذیبِ پرسشهایِ مثبت یا تاییدِ پرسشهایِ منفی میباشد:
چو من دستگه داشتم هیچ وقت
زبانِ مرا عادتِ «نه» نبود
مسعودِ سعدِ سلمان (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
نی! نی! غلطم، که خود فراقِ تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی؟!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
در زمانِ صفوی این دیدگاه پا گرفت که واژهیِ «نه» شومست. از این رو، اسمِ خیر /xæjr/ جانشینِ این قیدِ نفی میشود و یا آن را تکمیل مینماید (= نه خیر /næ xæjr/):
چو گویمش که: «بگیرم دل از تو» گوید: «خیر»
خداش خیر دهد، زآن که خیر میگوید
محسنِ تاثیرِ تبریزی (سدهیِ یازدهم و دوازدهم خورشیدی)
ع. قیدِ کانون
قیدِ کانون برایِ ویژه دانستنِ امری به سازهای از جمله به کار میرود.
صفتِ تنها /tænhɒ/ در نقشِ قیدِ کانون باید درست پیش از آن سازه جمله جای بگیرد:
او تنها به حسین اعتماد دارد. (قیدِ کانونِ مفعولِ بهرهور)
تنها او به حسین اعتماد دارد. (قیدِ کانونِ نهاد)
این دستور برایِ بندِ اداتیِ فقط /fæɣæt/ نیز معتبرست. این بندِ اداتی برآیندِ دستوریسازیِ بندِ عربی /fa-qatt/ (= «و بس») میباشد:
خرسها سه ماهِ زمستان را فقط میخوابند. (قیدِ کانونِ گزاره)
خودِ و بس /o bæs/ نیز میتواند از دیدگاهِ معنایی به سانِ قیدِ کانون به کار رود، ولی چون چنین گفتارهایی بندِ همپایگیِ زنجیرهای) دو جمله به شمار میآیند، و بس /o bæs/ همواره پس از هموندِ نخست (نخستین جمله) جای میگیرد (نگاه کنید به جستارِ ۱۷×آ.):
قدرِ مجموعهیِ گل مرغِ سحر داند و بس (قیدِ کانونِ نهاد)
که نه هر کهاو ورقی خواند معانی دانست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
حافظ! وظیفهیِ تو دعا گفتنست و بس (قیدِ کانونِ بازبسته)
در بنـدِ آن مباش که: «نشنید» یا«شنید»!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
جهاندیدهای گفتش:«ای بلهوس!
تو را خود غمِ خویشتن بود و بس» (قیدِ کانونِ نهاد)
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
نه منِ خامطمع عشقِ تو میورزم و بس (قیدِ کانونِ نهاد)
که چو من سوخته در خیلِ تو بسیاری هست
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
غ. قیدِ افزایش
قیدِ افزایش برایِ افزودنِ سازهای از جمله به مجموعهای به کار میرود.
اداتهایِ «هم» /hæm/ و «نیز» /niz/ در نقشِ قیدِ افزایش درست پس از آن سازه جمله میآیند:
من او را هم دعوت کردهام. (قیدِ افزایشِ مفعولِ مستقیم)
من نیز او را دعوت کردهام. (قیدِ افزایشِ نهاد)
تنها هنگامی که اداتِ «هم» /hæm/ در همپایگیِ زنجیرهایِ بندهایِ جملهای (در نقشِ «بندِ تناوبی»، نگاه کنید به جستارِ ۱۷×آ.) به کار رود در آغازِ هر کدام از هموندها جای میگیرد:
هم آفتاب در آمده و هم نانوایی باز کرده.
برایِ نمایانکردنِ شگفتـی یا پافشاری، اداتِ حتّا /hættɒ/ نیز به عنوانِ قیدِ افزایش به کار میرود، ولی در این حالت این قید پیش از آن سازه جمله: جای میگیرد
برادرانِ ما حتّا پس از پایانِ جنگ هنوز از آب و خاکشان دفاع میکنند. (قیدِ افزایشِ قیدِ زمان)