بندهایِ فعلیِ گزارشی، روند یا حالتی را بیان میکنند که گوینده آن را باور دارد.
در این گفتار، ساختارِ بندهایِ فعلیِ گزارشیِ پارسی (با توجّه به دیگر نمودهایِ دستوریشان) بررسی میشوند:
آ. بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ جهشی
این بندهایِ فعلیِ پویا کنـشهایی را خاطرنشان میسازد که تنها یک بار رخ داده باشند:
- بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ جهشی با نمودِ کنشیِ لحظهای بر کنـشهایی دلالت میکنند که برایِ یک بار در زمانِ گذشتـه انجام یافته باشند:
وز برِ خوشبوی نیلوفر نشست
چون گهِ رفتن فراز آمد نجست
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
در این جا این نکته چشمگیرست که حتّا بندهایِ فعلیای میتوانند با نمودِ کنشیِ لحظهای و نمودِ روندیِ جهشی به کار بروند که ریشههایِ فعلشان ایستاست. در این حالت، بندِ فعلی تنها به نقطـهیِ آغازِ دگرگونی دلالت مینماید:
من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست (= متوجّه نشد)
تو هم ز رویِ کرامت بخوان چنان که تو دانی
خواجویِ کرمانی (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
او از تهدیدهایِ مردِ نقابدار ترسید (= ترس برش داشت).
پدرم خوابید (= به خواب فرو رفت).
- این که بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ جهشی نمودِ کنشیِ تداومی داشته باشند نشانهیِ آنست که هم نقطـهیِ آغاز و هم نقطـهیِ پایانِ آن رخداد در زمانِ گذشتـه جای دارند:
هر کجا سوز درون خود نوشتم پاک سوخت
چون خطِ ببریده پندارند مکتوبِ مرا
باقر کاشی (سدهیِ دوازدهم خورشیدی)
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ جهشی از این راه به دست میآیند که پسوندهایِ فعلپردازِ گذشته، بنِ گذشته را فعلپردازی کنند.
نمودِ قطبیِ این بندهایِ فعلی برابر با نمودِ قطبیِ بنِ گذشتهشانست. در گویشهایِ کهن، پیشوندِ /be-/ برایِ پافشاری رویِ نمودِ قطبیِ مثبتِ بنِ گذشته به کار میرود:
بشد، که یادِ خوشش باد روزگارِ وصال!
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
در تنگنایِ شعری، پیشوندِ /be-/ برایِ پافشاری رویِ نمودِ قطبیِ منفی نیز آمده است:
چندان بدویدم که تکِ من بنماند
چندان بپریدم که پرِ من برسید
عطّارِ نیشابوری (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
در گویشهایِ کهن، بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ جهشی از بنِ گذشتهیِ /goft/ (مصدرِ گفتن /goftæn/) با نمودِ سومشخصِ مفرد بسیار با اداتِ پیبستِ /-ɒ/ (در نقشِ قیدِ پافشاری) به چشم میخورد:
گفتم: «غمِ تو دارم»، گفتا: «غمت سر آید»
گفتم که: «ماهِ من شو!»، گفتا: «اگر بر آید»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
بگفتا: «فروغیست این ایزدی
پرستید باید، اگر بخردی»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
ب. بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ روان
در زبانِ پارسی، ساختارِ بندهایِ فعلی با نمودِ روندیِ جهشی و روان آشکارا یکسان بوده. برایِ بخشیدنِ نمودِ روندیِ روان به جمله، قیدهایِ روانی به کار میرفتهاند:
جهان همواره گرد آمد بر او بر
نه بر رامین، که بر دینار و گوهر
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
شنیدم که گشتاسپ را خویش بود
پسر را همیشه بداندیش بود
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
نمونههایِ برجستهای از این قیدهایِ روانی، اداتهایِ «همی» /hæmi/ و «می» /mi/ هستند:
همی در به در خشکنان باز جست
مر او را همین پیشه بود از نخست
ابوشکورِ بلخی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
برفتند گردانِ تازی ز جای
همی سر ندانست جنگی ز پای
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
همی گفت که: «این رسم گهبد نهـاد
از او دل بگردان، که بس بد نهـاد
ابوشکورِ بلخی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
زمانی اندر او می خاک خوردی
نبود آگه کس از نام و نشـانت
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
در عریش او را یکی زائر بیافت
کهاو به هر دو دست می زنبیل بافت
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
هر سیهدل می سیه دیدی ورا
مردمِ دیده سیاه آمد چرا؟
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ولی این اداتِ «می» /mi/ در پارسی کمکم دچارِ دستوریسازی شده و برایِ بیشترِ گویندگان سازهای پیشبست در بندِ فعلیِ به شمار میرود. از این راه الگوهایِ ویژهیِ بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ روان پدید آمدهاند:
فروغِ ماه میدیدم زِ بامِ قصرِ او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار میآورد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
میزد به شمشیرِ جفا، میرفت و میگفت از قفا
سعدی بنالیدی زِ ما، مردان ننالند از الم
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
شکرخندهای انگبین میفروخت
که دلها زِ شیرینیاش میبسوخت
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
هر چند میبراندیم ولایتهایِ بانام بود در پیشِ ما.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
در این جا این نکتهها چشمگیر هستند:
- اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ چنان دستوریسازی شده است که برایِ پارسیزبانان جدانشدنی به شمار میرود. برایِ همین، پیشوندِ /næ-/ پیش از اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ جایِ میگیرد (این به آن معناست که بندِ فعلی، کانونِ این پسوند میشود):
نمیجست بر چاره جستن رهی
سویِ آسمان کرد روی آن گهی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
این نکته در گویشهایِ امروزیِ باختریترِ پارسی (به ویژه زبانِ معیارِ ایران) چشمگیرست که واکهیِ /æ/ در پیشوندِ /næ-/ پیش از اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ به واجگونهیِ [e] همگونسازی میشود: نمیشد /nemi-ʃod/، نمیدانستم /nemi-dɒnestæm/
- بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ روان همچنان بی اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ به کار میروند، اگر از ریشههایِ زیر باشند:
- ریشهیِ /bu/ (مصدرهایِ بودن /budæn/ و بدن /bodæn/):
بدو گفت مادر که: «ای جانِ مام!
چه بودت که گشتی چنین زردفام؟»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
آن که جز کعبه مقامش نبد، از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مقیم افتادهست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- ریشهیِ /dɒʃ/ (مصدرِ داشتن /dɒʃtæn/)، به معنیِ «دارا بودن»:
داشتم دلقی و سد عیبِ مرا میپوشید
خرقه رهنِ می و مطرب شد و زنّار بماند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
اگر چنین بندِ فعلیای به معنیِ «به شمار آوردن» باشد، میتواند با یا بی اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ به کار رود. برایِ نمونه:
من او را دوست داشتم. = من او را دوست میداشتم.
- ریشهیِ /bu/ (مصدرهایِ بودن /budæn/ و بدن /bodæn/):
- در گویشهایِ کهن، بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشی با نمودِ روندیِ استمراری یا آیینی پسوندِ فعلپردازِ /-i//-id/ به خود میگرفتهاند:
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوایِ مغبچگانم در این و آن انداخت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
هر بیدقی که براندی به دفعِ آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین بپوشیدمی.
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
آن چه فرمودی نبشتمی و کارها میبراندمی.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
چون بر باطلی متّفق شدندید و بر تغییر و تبدیل اجتماع کردندید ربّ العزّه پیامبری به ایشان فرستادی.
رشیدالدّینِ میبدی (سدهیِ ششم خورشیدی)
پ. بندهایِ فعلیِ حالِ گزارشیِ (ساده)
بندهایِ فعلی با نمودِ زمانیِ حال بیشتر نمودِ روندیِ روان دارند، چون این نمودِ زمانی تنها بر دورهیِ کوتاهی دلالت میکند که در آن جمله بیان میشود. نمودِ روندیِ جهشی تنها برایِ کنـشهایی به چشم میخورد که درست در هنگامِ بیانِ جمله انجام میپذیرند، برایِ نمونه در گزارشهایِ زنده:
توپ به دستِ دروازهبان میافتد … نیمهیِ دوم تمام میشود …
بر خلافِ بندهایِ فعلی گذشتهیِ گزارشی، در زبانِ پارسی ساختارِ بندهایِ فعلیِ حالِ گزارشیِ جهشی و روان با یکدیگر همسانست.
بندهایِ فعلیِ حالِ گزارشی در اصل از این راه به دست میآمدهاند که پسوندهایِ فعلپردازِ حال، بنِ حال را فعلپردازی کنند:
خیالِ رویِ توام گفت: «جان وسیله مساز!
کهاز این شکار فراوان به دامِ ما افتد»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
گر چه نیابد مددِ آبِ جوی
از گُلِ اصلی نرود رنگ و بوی
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
نمودِ قطبیِ این بندهایِ فعلی برابر با نمودِ قطبیِ بنِ حالشانست. در گویشهایِ کهن، پیشوندِ /be-/ برایِ پافشاری رویِ نمودِ قطبیِ مثبتِ بنِ حال به کار میرود:
کاروانی که بود بدرقهاش لطفِ خدا
به تجمّل بنشینـد، به جلالت برود
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
گوهرِ پاک بباید که شود لایقِ فیض
ور نه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
در تنگنایِ شعری، پیشوندِ /be-/ برایِ پافشاری رویِ نمودِ قطبیِ منفی نیز آمده است:
غم مخور ای دوست! کهاین جهان بنماند
آن چه تو میبینی آن چنان بنماند
سعیدِ طایی (سدهیِ ششم خورشیدی)
ولی این الگوهایِ ساختاری فرسوده شدهاند. در گویشهایِ امروزینِ زبانِ پارسی، اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ دستوریسازی شده به عنوانِ سازه در ساختارِ بندهایِ فعلیِ حالِ گزارشی به کار میرود:
تو را که میشنوی طاقتِ شنیدن نیست
قیاس کن که در او خود چگونه باشد حـال
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
میروی و مژگانت خونِ خلق میریزد
تیز میروی جانا! ترسمت فرو مانی
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
چنان به نظرهیِ اوّل زِ شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظرهیِ ثانی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
زآن که هر بدبختِ خرمنسوخته
مینخواهد شمعِ کس افروخته
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
میندانم چه کنم چاره من این دستان را
تا به دست آورم آن دلبرِ پردستان را
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
در این جا این نکتهها چشمگیر هستند:
- اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ چنان دستوریسازی شده است که برایِ پارسیزبانان جدانشدنی به شمار میرود. برایِ همین، پیشوندِ /næ-/ پیش از اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ جایِ میگیرد (این به آن معناست که بندِ فعلی، کانونِ این پسوند میشود):
زِ سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
این نکته در گویشهایِ امروزیِ باختریترِ پارسی (به ویژه زبانِ معیارِ ایران) چشمگیرست که واکهیِ /æ/ در پیشوندِ /næ-/ پیش از اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ به واجگونهیِ [e] همگونسازی میشود: نمیشود /nemi-ʃævæd/، نمیدانم /nemi-dɒnæm/
- بندهایِ فعلیِ حالِ گزارشی همچنان بی اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ به کار میروند، اگر از بنهایِ حالِ زیر باشند:
- بنِ حالِ /dɒr/ (مصدرِ داشتن /dɒʃtæn/)، به معنیِ «دارا بودن»:
در رهِ عشق نشد کس به یقین محرمِ راز
هر کسی بر حسبِ فهم گمانـی دارد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ای دل، طریقِ رندی از محتسب بیاموز!
مستست و در حقِ او کس این گمان ندارد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
اگر چنین بندِ فعلیای به معنیِ «به شمار آوردن» باشد، میتواند با یا بی اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/ به کار رود. برایِ نمونه:
من او را دوست دارم. = من او را دوست میدارم.
ای غایب از نظر! به خدا میسپارمت
جانم بسوختیّ و به جان دوست دارمت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- بنِ حالِ /bov/ (مصدرِ بودن /budæn/):
خلوتِ ما را فروغ از عکسِ جامِ باده باد!
وقتِ مِی مستوریِ مستان زِ نادانی بود /bovæd/
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
پناهِ میران دائم سپاه باشد و شهر
بوند /bovænd/ این دو امیران پناهِ شهر و سپاه
قطران (سدهیِ پنجم خورشیدی)
نبوم /næbovæm/ ناسپاس از او، که ستور
سویِ فرزانه بهتر از نسپاس
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- بنِ حالِ /dɒr/ (مصدرِ داشتن /dɒʃtæn/)، به معنیِ «دارا بودن»:
پ×آ. فعلهایِ پایه
اگر در واژهپردازی تکواژهایِ قاموسیای به کار روند که همخانواده نباشند، با پدیدهیِ تکواژگذاری رو به رو هستیم. نمونهیِ برجستهیِ تکواژگذاری، بندهایِ فعلیِ حالِ گزارشی به معنایِ «بودن» در زبانهایِ هند و اروپایی هستند، که از ریشهیِ مشترکی بر نمیخیزند (= فعلهایِ پایه):
در زبانِ پارسی، فعلهایِ پایهیِ مثبت به گونهیِ پیبست به کار میروند:
یکمشخص | دومشخص | سومشخص | ||||
---|---|---|---|---|---|---|
مفرد | ام | /-æm/ | ای | /-i/ (/-eː/) | است | /-æst/ |
جمع | ایم | /-im/ (/-eːm/) | اید، ایت | /-id/ (/-eːd/, /-eːt/) | اند | /-ænd/ |
مستم و تو مست ز من، سهو و خطا جست ز من
من نرسم لیک بدآن، هم تو رسانم که تویی!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وآن کس که چو ما نیست در این شهر کدامست؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
بمیرید! بمیرید! وز این نفس ببرید!
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده روان در دو و داه
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
در این جا نکتههایِ زیر چشمگیر هستند:
- فعلِ پایهیِ ایت /-eːt/ فرسوده شده است و تنها در گویشهایِ کهن به چشم میخورد:
ای اهلِ خرابات! کجاییت؟ کجاییت؟
زود از سرِ تعجیل بیاییت، بیاییت!
هشیار مدارید مرا از کرم و لطف!
مستم بگذارید، اگر مردِ خداییت!
علاء الدّولهیِ سمنانی (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
- اگر فعلِ پایهیِ است /-æst/ پس از واکهای جای بگیرد، باید یکی از دگرگونیهایِ آواییِ زیر را انجام داد:
- فعلِ پایه را به چهرهیِ تکواژِ آزاد به کار برد (و نه واژهبست):
چنان که بختش دیوانه است بر جاهش
به خاکِ پایش من بنده آرزومندم
حیاتیِ گیلانی (سدهیِ یازدهم خورشیدی)
چنان که حکایت کنند گزی در گزی به یک دینارِ سرخ بر آمده است.
از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سدهیِ ششم خورشیدی)
- واکهیِ /æ/ را از آغازِ این فعل حذف کرد:
ندایِ عشقِ تو روزی در اندرون دادند
فضایِ سینهیِ حافظ هنوز پر زِ صداست /sædɒ-st/
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
رواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهیِ توست /to-st/
کرم نما و فرود آ! که خانه خانهیِ توست /to-st/
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
شهریست /ʃæhr-i-st/ پر زِ عشّاق، وز هر طرف نگاری
یاران! صلایِ عشقست، گر میکنید کاری
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
در تنگنایِ شعری، پس از همخوانها نیز به این حذف بر میخوریم:
دو دهان داریم گویا همچو نی
یک دهان پنهانست /penhɒn-st/ در لبهایِ وی
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اگر این فعلِ پایه پس از واکهیِ /e/ بنشینـد، این واکه در چارچوبِ چندآواییِ ترکیبی به واجگونهیِ [æ] دگرگون میشود:
این خانه که پیوستـه در او بانـگِ چغانهست /ʧæɣɒnæ-st/
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانهست /xɒnæ-st/!
این صورتِ بت چیست، اگر خانهیِ کعبهست /kæʔbæ-st/؟!
وین نورِ خدا چیست، اگر دیرِ مغانست؟!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- فعلِ پایه را به چهرهیِ تکواژِ آزاد به کار برد (و نه واژهبست):
- در گویشهایِ کهن، به تکواژگونههایی از فعلهایِ پایه بر میخوریم که با همخوانِ /h/ یا رشتهیِ واجیِ /hi/ آغاز میشوند (نگاه کنید به نوشتهیِ علیمحمّدِ هنر در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۱۸، رویهیِ ۲۱). این تکواژگونهها چهره تکواژِ آزاد دارند:
زِ لشکر سرافرازگردان که هند /hænd/
به نزدیکِ شاهِ جهانارجمند
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
از مرد خرد بپرس!، از ایرا
جز تو به جهان خردوران هند /hænd/
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
برفها زآن از ثمن اولیستت
که هیی /hii/ در شک، یقینی نیستت
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گفت: «یا رب! گر تو را خاصان هیند /hiænd/
که مبارکدعوت و فرّخپیند»
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ای دل! به کجایی تو؟ آگاه هیی /hii/ یا نه؟
از سر تو برون کن هی سودایِ گدایانه!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
از این تکواژگونهها تنها هست [hæst] (سومشخصِ مفرد) هنور در گویشهایِ امروزی کار برد دارد:
کس ندانست که منزلگهِ مقصود کجاست
این قدر هست که بانـگِ جرسی میآید
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچهای هنوز و سدت عندلیب هست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- فعلهایِ پایه را میتوان به یاریِ پیشوندِ /næ-/ منفی کرد:
چیزها از سه قسم بیرون نیند.
پورِ سینا (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
گفت که: «دیوانه نیی، لایقِ این خانه نیی»
رفتم و دیوانه شدم، سلسلهبندنده شدم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
از این گذشتـه، برایِ فعلهایِ پایهای که به واکهیِ /æ/ آغاز میشوند (ام /-æm/، اند /-ænd/ و است /-æst/) میتوان تکواژگونهیِ [ni-] را نیز به کار برد. از این راه فعلهایِ پایهیِ منفیِ نیم /niæm/ و نیند /niænd/ و (با حذفِ واکهیِ /æ/، نگاه کنید به بالا) نیست /nist/ به دست میآیند:
من از بینوایی نیم رویزرد
غمِ بینوایان رخم زرد کرد
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گر گویی که: «در معنی نیند اضدادِ یکدیگر»
تفاوت از چه سان باشد میانِ صورت و اسما؟
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلسِ رندان خبری نیست که نیست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
تنها نیست /nist/ (سومشخصِ مفرد) به عنوانِ فعلِ پایهیِ منفی در گویشهایِ امروزیِ زبانِ پارسی کاربرد دارد.
-
از ویژگیهایِ زبانِ پارسی، فعلپردازیِ فعلهایِ پایه است. این پدیده به این گونه به چشم میخورد که پسوندهایِ فعلپردازِ گذشته، فعلهایِ پایهیِ سومشخصِ مفرد را – در راستایِ همالگوسازی (دوری جستن از الگوهایی که به نظر بیقاعده میآیند) – پرداخت میدهند. این فعلهایِ پایهیِ پرداختداده نیز نمودِ زمانیِ حالِ گزارشی دارند:
- از فعلِ پایهیِ پیبستِ است /-æst/:
این فعلهایِ پایهیِ پرداختداده در گویشهایِ باختریِ پارسی فرسوده شدهاند، ولی در گویشهایِ خاوری هنوز به چشم میخورند.
در ادبیات، گاهگاهی این فعلهایِ پایه پس از همخوانها به کار رفتهاند:
خوشستم /xoʃ-æstæm/ عشق سیمینبر، ولیکن
سبکروح و مبارکپیکرستی /mobɒræk-pæjkær-æsti/
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
به شتر گفت خر که: «میرستی /mir-æsti/
لیک دردا که زودمیرستی /zud-mir-æsti/!»
گفت: «بارم به پشت و خار به کام
مرگِ من هر چه زود، دیرستی /dir-æsti/»
فتحعلی خانِ صبا (سدهیِ دوازدهم و سیردهم خورشیدی)
ولی بیشترین کاربردشان پس از واکههاست (پس از حذفِ واکهیِ /æ/ از آغازِ فعلِ پایه، نگاه کنید به بالا):
ای جویبارِ راستی! از جویِ یارِ ماستی /mɒ-sti/
بر سینهها سیناستی /sinɒ-sti/، بر جانهایی جانفزا
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
تو عیبِ ما را کیستی /ki-sti/؟ تو ماه یا ماهیستی /mɒhi-sti/؟
خود را بگو تو چیستی /ʧi-sti/؟ چیزی بده درویش را!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چیستند /ʧi-stænd/ آن دو خواهران که یکی
گاه زنده شود، گهی بمرد؟!
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- از فعلِ پایهیِ هست /hæst/:
این فعلهایِ پایهیِ پرداختداده در جایگاههایِ زیر به جایِ فعلهایِ پایهیِ سادهیِ پیبست به کار میروند:
- اگر فعلِ پایه در آغازِ جمله جای بگیرد:
موجِ زِ خود رفتهای، تیز خرامید و گفت:
«هستم اگر میروم، گر نروم نیستم»
اقبالِ لاهوری (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
- پس از قیدهایِ افزایش:
به جانم که آزش همان نیز هست
ز هر سو بیارای و ببساو دست
اوبهی (سدهیِ نهم و دهم خورشیدی)
نبرّد دزدِ هندو را کسی دست
که با دزدی جوانمردیش هم هست
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- در مقایسهیِ مستقیمِ «بودن» با«نبودن»، یا برایِ پافشاری رویِ «بودن»:
بر من پوشیده است که آن غزاها بر طریقِ سنّتِ مصطفی هست یا نه.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- هنگامی که فعل معنیِ «در دسترس بودن» بدهد:
عاشق که شد که یار به حـالش نظر نکرد؟!
ای خواجه! درد نیست، و گر نه طبیب هست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- اگر فعلِ پایه در آغازِ جمله جای بگیرد:
- از فعلِ پایهیِ نیست /nist/:
این فعلهایِ پایهیِ پرداختداده تنها چهرههایِ منفیِ فعلهایِ پایه در گویشهایِ امروزیِ زبانِ پارسی هستند:
سگ به نطق آمد که: «ای صاحبکمال!
بیحیا من نیستم، چشمت بمال!»
شیخِ بهایی (سدهیِ دهم خورشیدی)
باری غرور از سر بنه، انصافِ درد من بده!
ای باغِ شفتالو و بِه، ما نیز هم بد نیستیم
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
آگاه نیستید که دین علم و طاعتست؟
ای مردمان! چه بود که علم از شما شدهست؟
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
امّا اعتقادِ من همه آنست که بسیار از این برابرِ ستمی که بر ضعیفی کند نیستند.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- از فعلِ پایهیِ پیبستِ است /-æst/:
پ×ب. دیگر گونههایِ ویژه
- کو /ku/ (= «کجاست؟») و در زبانِ کوچه و بازار ایناها /inɒhɒ/ (= «این جاست»)، فعلِ سومشخصِ مفردِ مثبت هستند:
ناگاه یکی کوزه بر آورد خروش:
«کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش؟»
خیّامِ نیشابوری (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
تکواژگونههایِ این فعلها در زبانِ کوچه و بازار (کوش [kuʃ] و ایناهاش [inɒhɒʃ]) میتوانند (به مانندِ فعلهایِ پایه) به یاریِ پسوندهایِ فعلپردازِ گذشته پرداخت بپذیرند:
یکمشخص دومشخص سومشخص مفرد کوشم /kuʃæm/ کوشی /kuʃi/ کوش، کوشش /kuʃ/ (/kuʃeʃ/) جمع کوشیم /kuʃim/ کوشید /kuʃid/ کوشند /kuʃænd/ یکمشخص دومشخص سومشخص مفرد ایناهاشم /inɒhɒʃæm/ ایناهاشی /inɒhɒʃi/ ایناهاش، ایناهاشش /inɒhɒʃ/ (/inɒhɒʃeʃ/) جمع ایناهاشیم /inɒhɒʃim/ ایناهاشید /inɒhɒʃid/ ایناهاشند /inɒhɒʃænd/ -
فعلهایِ عربیتبارِ یعنی /jæʔni/ (= «معنی میدهد») و در گویشهایِ کهن اعنی /æʔni/ (= «معنی میکنم») و ای /æj/ (= «معنی میدهد») نیز سومشخصِ مفرد هستند:
شه از دیدارِ آن بلورِ دلکش
شده خورشید، یعنی دل پرآتش
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
از منزلِ شریعت رفتهستی
وندر نهاده سر به بیابانی
اعنی که من جدا شوم از عامه
رایی دیگر بگیرم سامانی
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
کلبِ مقدّم ای سگِ پیشین.
ابوریحانِ بیرونی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- فعلِهایِ رویکردیِ حالِ گزارشی از بنِ حالِ /tævɒn/ (مصدرِ توانستن /tævɒnestæn/) میتوانند بی پسوندِ فعلپرداز نیز ساخته شوند. چنین بندهایِ فعلیای نه نمودِ شمارشی دارند و نه نمودِ شخصیّتی (= فعلِ بینهاد، مقایسه کنید با ۱۲×۱×ت. گزارهیِ همگانی)، و به عنوانِ گزارهیِ جملههای پایهیِ در بندِ جستاری به کار میروند (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۳×آ. و ۱۸×۲×ث×ب×آ.):
حُسنت به اتّفاقِ ملاحت جهان گرفت
آری، به اتّفاق جهان میتوان گرفت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
چه فتنه بود که حسنِ تو در جهان انداخت!
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ور نبود دلبرِ همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوشِ خویش
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
یک روز مانده باز زِ ماهِ بزرگوار
آیینِ مهرگان بتوان کرد خواستار
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
ماهت نتوان گفت بدین صورت و گفتار
مه را لب و دندانِ شکربار نباشد
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- فعلِ رویکردیِ مانا /mɒn-ɒ/ از بنِ حالِ /mɒn/ (مصدرِ مانستن /mɒnestæn/) و اداتِ پیبستِ /-ɒ/ به معنایِ «به نظر میرسد» و «شبیه است» نیز به عنوانِ گزارهیِ جملههای پایهیِ بندِ جستاری به کار میرود (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۲×ث×آ×ث.). این بندِ فعلی سومشخص مفرد است:
مانا عقیق نارد هرگز کس از یمن
همرنگِ این سرشکِ من و دو لبانِ تو
منطقیِ رازی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
ای زنده شده به تو تنِ مردم!
مانا که تو پورِ دختِ عمرانی
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
این فعلِ رویکردی میتواند با ضمیرِ کانونیِ «هم» /hæm-/ به کار رود (نگاه کنید به جستارِ ۷×۳×ب.). در این جایگاه یک همخوانِ /m/ حذف میشود (= همانا /hæmɒn-ɒ/):
سپاهی و جنگی و شهری سوار
همانا که بودند سیسد هزار
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد، که حافظ داد تلقینم
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ت. بندهایِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ پیشرو / حالِ گزارشیِ پیشرو
نمودِ روندیِ پیشرو گونهای از نمودِ روندیِ روان است. بندهایِ فعلیِ پیشرو کنـشهایی را خاطرنشان میسازند که در زمانی (که نمودِ زمانیِ بندِ فعلی نشـان میدهد) جریان داشته باشد:
روزنامه میخواند (گذشتهیِ گزارشیِ پیشرو) که از صدایِ در از جا پرید.
در خراباتِ مغان نورِ خدا میبینم (حالِ گزارشیِ پیشرو)
این عجب بین که چه نوری زِ کجا میبینم! (حالِ گزارشیِ پیشرو)
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
در این جا این نکته چشمگیرست که در گویشهایِ امروزینِ پارسی الگوهایِ ساختاریِ ویژه برایِ نمودِ روندیِ پیشرو پدید آمدهاند:
- ریشهیِ /dɒʃ/ (مصدرِ داشتن /dɒʃtæn/) به معنیِ «ادامه دادن» و «به درازا کشاندن» به کار رفته است:
یلان را به پیکار و کین بر گماشت
به سد حیله آن رزم تا شب بداشت
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
اگر سده بسیار باشد، تب سه شبانروز بدارد، و اگر کمتر باشد، زودتر گسارد.
از دفترِ «ذخیرهیِ خوارزمشاهی» نوشتهیِ اسماعیلِ گرگانیِ گنجی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
به جایِ خویش بنشست و مردمان را معذرت میکرد و باز میگردانید، و تا شب بداشت.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
در گویشهایِ باختریتر، الگوهایِ نمودی روندیِ پیشرو از رشتهجملهسازی با بندِ جستاری در نقشِ مفعولِ مستقیمِ ریشهیِ /dɒʃ/ بر ساخته شدهاند:
او دارد کتاب میخواند. (حالِ گزارشیِ پیشرو)
وقتی تلفن زنگ زد، پدرم داشت نامه مینوشت. (گذشتهیِ گزارشیِ پیشرو)
داشتم سوارِ تاکسی میشدم (گذشتهیِ گزارشیِ پیشرو) تا بر گردم خانه که یک دفعه به صرافت افتادم که «اقلاًّ چرا نپرسیدی چه بلایی به سرش آمده؟».
جلالِ آلِ احمد (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، هر دو سازه بندِ فعلیِ گزارشیِ روان هستند. نمودیِ زمانیِ بندِ فعلیای که به دست میآید برابر با نمودِ زمانیِ دو سازهشست.
- از سویِ دیگر، در گویشِ تاجیکی برایِ این کار از بر هم نشانیِ بنِ نقلی با بندِ فعلیِ از ریشهیِ /ist/ (مصدرِ ایستادن /istɒdæn/) با نمودِ زمانیِ پیشوازِ حال یا پیشوازِ گذشته سود میجویند (نگاه کنید به دفترِ “Tadschikische Studiengrammatik” از پروفسور لوتس ژهاک، رویهیِ ۷۸ تا ۸۰، و نوشتهیِ فیروزهیِ امانوا در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۱۵ و ۱۶، رویهیِ ۵ و ۶):
رفته ایستادهام. (حالِ گزارشیِ پیشرو)، گفته ایستاده بود. (گذشتهیِ گزارشیِ پیشرو)
از ویژگیهایِ زبانِ پارسی (در برابرِ بسیاری دیگر از زبانهایِ هند و اروپایی) اینست که بندهایِ فعلیِ پیشرو با نمودِ قطبیِ منفی به کار نمیروند.
ث. بندهایِ فعلی آیندهیِ گزارشی
گمان میرود که در زبانهایِ هند و اروپایی در اصل دو نمودِ زمانیِ حال و آینده یکی شمرده میشدهاند، و از این روست که میتوان برایِ هر دوشان بندِ فعلیِ با ساختار یکسان آورد. این پدیده را در زبانِ پارسی نیز میتوان دید:
گفت: «فردا نشتر آرم پیشِ تو
خود بیآهنجم ستیم از ریشِ تو»
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
بدو گفت بهرام: «فردا پگاه
بیایم، ببینم من آن جشنگاه»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
زبان در کش ای مردِ بسیاردان!
که فردا قلم نیست بر بیزبان
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
به عذرآوری خواهش امروز کن!
که فردا نیابی مجالِ سخن
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ولی در زبانهایِ هند و اروپایی الگوهایِ ویژهای برایِ نمودی زمانیِ آینده پدید آمدهاند، که برآیندِ رشتهجملهسازی با بندِ جستاری هستند. این الگوها بر اثرِ فرآیندِ دستوریسازی برایِ بیشترِ گویندگان بندی فعلی به شمار میرود.
در زبانِ پارسی این پدیده با فعلِ رویکردی با مصدرِ «خواستن» /xɒstæn/ به چشم میخورد (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۲×ث×ب×پ.):
نفسِ بادِ صبا مشکفشان خواهد شد
عالمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
داستانی را که اکنون خواهید شنید برایِ شما نقل میکند.
محمّدِ قاضی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
نخست مسافران شما خواهیت بود.
از دفترِ «اسرار التّوحید» (سدهیِ ششم خورشیدی)
مرا مهرِ سیهچشمان زِ سر بیرون نخواهد شد
قضایِ آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
نمونههایِ بالا نشـانگرِ ویژگیهایِ ساختاریِ زیر هستند:
- فعلِ رویکردی، بندِ فعلی حالِ گزارشیِ (ساده) است، که با الگویِ کهن (بی اداتِ پیشبستِ «می» /mi-/) ساخته میشود. این فعلِ رویکردی درست پیش از گزارهیِ بندِ جستاری جای میگیرد.
در تنگنایِ شعری، فعلِ رویکردی را پس از گزارهیِ بندِ جستاری نهادهاند:
زِ هر جای کوته کنم دستِ دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
که من لشکری کرد خواهم همی
خروشی بر آورد خواهم همی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- گزارهیِ بندِ جستاری به چهرهیِ گزارهیِ همگانی به کار میرود (نگاه کنید به جستارِ ۱۲×۱×ت.). در این جا نیز در گویشهایِ کهن، مصدرها به عنوانِ گزارهیِ همگانی به چشم میخورند:
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کهاز دستِ غم خلاصِ من آن جا مگر شود
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ج. بندهایِ فعلیِ پیشوازِ گذشتهیِ گزارشی / پیشوازِ حالِ گزارشی / پیشوازِ آیندهیِ گزارشی
بندهایِ فعلی با این «نمودهایِ زمانِ کنـاری» نشـانگرِ یکی از حالتهایِ زیر هستند:
- با نمودِ کنشیِ ایستا نشانهیِ حالتی هستند که از زمانی پیشتر آغاز شده و تا زمانِ پایه وجود دارد:
او خیلی از تهدیدهایِ تو ترسیده بود.
من همیشه خوبِ تو را خواستهام.
- با نمودِ کنشیِ پویا نشـانگرِ روندیست که پیشتر به انجام رسیده، و باعثِ تغییری شده که اثرش هنوز تا زمانِ پایه پا بر جاست:
باد پنجره را شکسته.
من صندلی را رنگ زدهام.
در زبانهایِ هند و اروپایی، چنین بندهایِ فعلیای بیشتر از دو سازه تشکیل میگردند:
- بنِ نقلی.
- بندی فعلی با معنیِ «بودن» یا «داشتن» (به عنوانِ سازهیِ فعلپرداز)، که نمودِ زمانیاش نمایانگرِ «زمانِ پایه» میباشد.
در زبانِ پارسی برایِ این کار، بندهایِ فعلی به معنیِ «بودن» به کار میروند.
بدین گونه، الگوهایِ زیر پدید میآیند:
- بندهایِ فعلیِ پیشوازِ گذشتهیِ گزارشی. در این حالت، سازهیِ فعلپرداز به چهرهیِ گذشتهیِ گزارشیِ روان از بنِ گذشتهیِ بود /bud/ (مصدرِ بودن /budæn/) پدیدار میگردد:
استادان در صفـتِ مجلسِ شراب و صفـتِ شراب و تهنیتِ عید و مدحِ پادشاهان سخنِ بسیار گفته بودند.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
امیر خلوتی که کرده بود در راه، چیزی بیرون داده بود در این باب.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
در این جا این چند نکته چشمگیر هستند:
- بندهایِ فعلیِ پیشوازِ گذشتهیِ گزارشی از ریشههایِ زیر همواره با الگویِ گذشتهیِ گزارشیِ روان به کار میروند:
- ریشهیِ /bu/ (مصدرهایِ بودن /budæn/ و بدن /bodæn/).
- ریشهیِ /dɒʃ/ (مصدرِ داشتن /dɒʃtæn/)، به معنیِ «دارا بودن» یا «به شمار آوردن».
- سازهیِ فعلپرداز میتواند در گویشهایِ کهن همچنین از بنِ گذشتهیِ بد /bod/ (مصدرِ بدن /bodæn/) ساخته شوند:
تهی نکرده بدم جامِ می هنوز از می
که کرده بودم از خونِ دیده مالامال
زینبی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- در تنگنایِ شعری، سازهیِ فعلپرداز را پیش از بنِ نقلی نیز آوردهاند:
نشانی که بد داده مادر مرا
بدیدم، نشد دیده باور مرا
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- بندهایِ فعلیِ پیشوازِ گذشتهیِ گزارشی از ریشههایِ زیر همواره با الگویِ گذشتهیِ گزارشیِ روان به کار میروند:
- بندهایِ فعلیِ پیشوازِ حالِ گزارشی. در ساختارِ این بندهایِ فعلی، فعلهایِ پایه به عنوانِ سازهیِ فعلپرداز به کار میروند:
گفتم: «گره نگشودهام زآن طرّه تا من بودهام»
گفتا: «منش فرمودهام تا با تو طرّاری کند»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
که: «ز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند»
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بادهیِ خاص خوردهای، نقلِ خلاص خوردهای
بویِ شراب میزند، خربزه در دهان مکن!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
انگبین خواستهایت.
از دفترِ «رونق المجالس» (گردآوری شدهیِ عمرِ سمرفندی در سدهیِ نهم خورشیدی)
کی توان او را فشردن یا زدن
که چو شیشه گشته است او را بدن؟!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
در خراباتِ مغان ما نیز همدستان شویم
کهاین چُنین رفتهست /ræftæ-st/ در روزِ ازل تقدیرِ ما
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
فعلِ پایهیِ است /-æst/ به عنوانِ سازهیِ فعلپرداز میتواند از این بندهایِ فعلی افکنده شود:
بزمی نکرده یار که حاضر نگشته غیر
هرگز جدا نبود زِ دوزخ بهشتِ ما
رفیعِ لنبانی (سدهیِ ششم خورشیدی)
نبوده مرا هیچ با تو عتیب
مرا بیگنه کردهای شیب و تیب
عمارهیِ مروزی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
در گویشهایِ کهن، فعلِ پایهیِ پرداختدادهیِ «است» /-æst/ ↑ نیز در نقشِ سازهیِ فعلپرداز به چشم میخورد:
به رنجی رسیدهستم /ræsidæ-stæm/ از خویشتن
که بر من بگرید همه انجمن
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- بندهایِ فعلیِ پیشوازِ آیندهیِ گزارشی. در این جا، سازهیِ فعلپرداز به چهرهیِ آیندهیِ گزارشی از ریشهیِ /bu/ (مصدرِ بودن /budæn/) به کار میرود:
من پیش از رسیدنِ دیگران نهار خورده خواهم بود.
از سویِ دیگر، چون فعلهایِ پایه میتوانند نمودِ زمانیِ آینده داشته باشند (نگاه کنید به بالا)، میشود آنها را هم به عنوانِ سازهیِ فعلپرداز در ساختارِ بندهایِ فعلیِ پیشوازِ آینده آورد:
تا هفتهیِ دیگر حتماً جوابِ نامهیِ او به دستت رسیده.
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، بنِ نقلی با نمودِ قطبیِ منفی به کار میروند، تا چنین بندهایِ فعلیای را منفی کنند. ولی در تنگنایِ شعری ، سازههایِ فعلپرداز منفی نیز به چشم میخورند:
کس از من سیهنامهتر دیده نیست
که هیچم فعالِ پسندیده نیست
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چ. بندهایِ فعلیِ دنبالهیِ گذشتهیِ گزارشی / دنبالهیِ حالِ گزارشی
بندهایِ فعلیِ این «نمودهایِ زمانِ کنـاری» همگی لحظهای دارند و بر این دلالت میکنند که در زمانِ پایه، نشانههایِ انجام یافتنِ دگرگونیای در آیندهیِ نزدیک فرا هم آمدهاند. گونههایِ زیر در زبانِ پارسی به چشم میخورند:
- بندهایِ فعلیِ دنبالهیِ گذشتهیِ گزارشی:
شاخهاش میخواست از سنگینی بشکند.
بهایِ نفت داشت به سطحِ سالِ پیش میرسید.
- بندهایِ فعلیِ دنبالهیِ حالِ گزارشی:
شاخهاش میخواهد از سنگینی بشکند.
بهایِ نفت دارد به سطحِ سالِ پیش میرسد.
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، این گونهها در زبانِ پارسی با همنشانیِ بندهایِ فعلیِ کوچکتر پدید میآیند:
- رشتهجملهسازی با بندِ جستاری با فعلِ رویکردی با مصدرِ «خواستن» /xɒstæn/ (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۲×ث×ب×پ.).
فعلِ رویکردی، بندِ فعلی گزارشیِ روانست، و نمودِ زمانیشان نمایانگرِ «زمانِ پایه» میباشد.
گزارهیِ بندِ جستاری به گونهیِ حالِ التزامی میآید، با وجودِ این میتوانسته در گویشهایِ کهن برایِ نمودِ زمانیِ دنبالهیِ گذشته (همانندِ نمودِ زمانیِ آینده) به چهرهیِ گزارهیِ همگانی به کار رود (نگاه کنید به جستارِ ۱۲×۱×ت.):
آن روز که بامداد سلطان به فتحِ خلیج بیرون خواستی شد، ده هزار مرد به مزد گرفتند.
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
سبـب زآن شنیدم که یعقوب را
چو خواهست افتادن اندر بلا
از دفترِ «یوسف و زلیخا»یِ شمسی (سدهیِ چهارم خورشیدی؟)
بر ایرانیان خواست آمد شکست
که بیکار شدشان زِ پیکار دست
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- رشتهجملهسازی با بندِ جستاری به یاریِ فعلِ رویکردی با مصدرِ «داشتن» /dɒʃtæn/ در گویشهایِ امروزی (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۲×ث×ب×ت.).
همان گونه که این نمونهها نشـان میدهند، هر دو سازه بندِ فعلیِ گزارشیِ روان هستند، و نمودِ زمانیشان نمایانگرِ «زمانِ پایه» میباشد.
از این گذشتـه، (بیشتر در زبانِ کوچه و بازار) به بندهایِ فعلیای بر میخوریم که در اصل و از دیدگاهِ ساختاری نمودِ زمانیِ گذشته دارند، ولی (در پیِ جا به جاییِ زمانِ مرجع) با نمودِ زمانیِ دنبالهیِ حال به کار رفتهاند:
آمدم!
بگیرش! افتاد!
ما برفتیم! تو دانیّ و دلِ غمخورِ ما!
بختِ بد تا به کجا میبرد آبشخورِ ما!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)