بندِ جستاری گونهای بندِ پیروست که (بر خلافِ بندِ نشانبخش) دارایِ شکافه نمیباشد، بلکه خودش نقشِ سازهای از بندِ پایه را بازی میکند:
بندِ جستاری بر کانونِ نشانی دلالت نمیکند، با این همه گاهی با این پدیده رو به رو هستیم که گماشتهای در بندِ پایه لنگری برایِ بندِ جستاری میگردد (مقایسه کنید با ۴×ج. گماشتهیِ موصوف و ۱۵×ت. گماشته در برونگسست).
گماشته میتواند به گونههایِ زیر پدیدار گردد:
- ضمیرِ اشارهیِ اسمشده (نگاه کنید به جستارهایِ ۷×۶×پ.):
اندوهم از آنست که یک روزِ مُفاجا
آسیبی از آن دل بفتد، بر جگر آید
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
مجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چگونه، چون نخواهد شد؟!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
گفت: «آن یار کهاز او گشت سرِ دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- بندِ پردازهدارِ اشاره (نگاه کنید به جستارِ ۷×۶×آ.):
خوابم بشد از دیده در این فکرِ جگرسوز
کهآغوشِ که شد منزلِ آسایش و خوابت؟
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- بندهایِ برنهشتیِ چنان /ʧon ɒn/ و آن چنان /ɒn ʧon ɒn/، اگر بندِ جستاری نقشِ قیدِ چگونگی را در بندِ پایه بازی کند (نگاه کنید به جستارِ ۱۱×ص.):
چنان زندگانی کن اندر جهان
که چون مرده باشی نگویند: «مرد»!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
آن چنان دیوانگی بگسسته بنـد
که همه دیوانگان پندم دهند
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- در دستوریسازیِ بندِ جستاری به بندِ سبب ↓ ضمیرِ پرسشیِ «چه» /ʧe/ (نگاه کنید به پایین).
آ. افکندنِ گماشته و میانجی
این دستور همیشه در زبانِ پارسی حکمفرماست که پیش از بندِ جستاری همواره میانجیِ «که» /ke/ (یا در گویشهایِ کهن «کی» /ki/ و «کجا» /koʤɒ/) جای میگیرد، اگر این بندِ جستاری گماشتهای در بندِ پایه داشته باشد.
ولی اگر بندِ جستاری یکی از نقشهایِ زیر را در بندِ پایه بازی کند، میتوان گماشته را از بندِ پایه افکند. در این جا میتوان از میانجی نیز چشم پوشید:
- نهاد در بندهایِ پایهیِ لازم:
این لازمست که به او کمک کنیم. ⇆ Ø لازمست که به او کمک کنیم. ⇆ Ø لازمست Ø به او کمک کنیم.
این بهتر بود که سریِ به او میزدیم. ⇆ Ø بهتر بود که سریِ به او میزدیم. ⇆ Ø بهتر بود Ø سریِ به او میزدیم.
- مفعولِ مستقیم:
این را به او گفتم که پدرش مرده. ⇆ Ø به او گفتم که پدرش مرده. ⇆ Ø به او گفتم Ø پدرش مرده.
عراق این را ادّعا میکند که تمامِ سرزمینهایِ اشغالی را پس داده. ⇆ عراق Ø ادّعا میکند که تمامِ سرزمینهایِ اشغالی را پس داده. ⇆ عراق Ø ادّعا میکند Ø تمامِ سرزمینهایِ اشغالی را پس داده.
- مفعولِ بهرهور:
من تو را مجبور به این نمیکنم که از این جا بروی. ⇆ من تو را مجبور Ø نمیکنم که از این جا بروی. ⇆ من تو را مجبور Ø نمیکنم Ø از این جا بروی.
- قیدِ سبب. در این صورت نمیتوان میانجی را افکند:
از این پوزش خواست که نتوانسته به دیدارت بیاید. ⇆ Ø پوزش خواست که نتوانسته به دیدارت بیاید.
شاه از شنیدنِ این سخنان پراندیشه از آن گشت که چگونه بی پر بر هوا پرواز کند. ⇆ شاه از شنیدنِ این سخنان پراندیشه Ø گشت که چگونه بی پر بر هوا پرواز کند.
از این گذشتـه اگر بندِ جستاری با گزارهای همگانی به کار رود باید هم از گماشته و هم از میانجی چشم پوشید (نگاه کنید به جستارِ فعلهایِ رویکردی ↓).
ب. جایگاهِ بندِ جستاری
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، بندِ جستاری معمولاً برونگسست میگردد و پس از گزارهیِ بندِ پایه جای میگیرد (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×ت.).
میتوان بندِ جستاری را درست پس از گماشتهاش هم نشاند. این روند همسان با دستورهایِ سازمانِ جمله در بندهایِ نشانبخش رخ میدهد:
من تو را مجبور به این نمیکنم که از این جا بروی. ⇆ من تو را مجبور به این که از این جا بروی نمیکنم.
از این پوزش خواست که نتوانسته به دیدارت بیاید. ⇆ از این که نتوانسته به دیدارت بیاید پوزش خواست.
از ویژگیهایِ زبانِ پارسی اینست که بندهایِ پایهیِ کوتاه (یک یا دو واژهای) میتوانند درونِ بندِ جستاری جای بگیرند (همچون این نگاه کنید به جستارِ فعلهایِ رویکردیِ لازم ↓). در این جا هم گماشته و هم میانجی افکنده میشوند:
برادرم احتمال دارد در خانهاش باشد.
تو امروز میشد برایِ خودت خانوادهای داشته باشی.
گمان میرود که این پدیده ریشه در این داشته باشد که چنین بندهایِ پایهای از دیدِ گوینده نقشِ نشانی را برایِ بندِ جستاری بازی میکنند. از سویِ دیگر این رفتار در تنگنایِ شعری نیز به چشم میخورد:
«منم» گفت «با فرهّیِ ایزدی
همام شهریاریّ و هم موبدی»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
پ. رویکردِ بندِ جستاری
در بازگفتِ زنده، گوینده گفتهای را واژه به واژه تکرار مینماید. در این جا نه رویکردِ بندِ جستاری دگرگون میشود و نه رویکردِ گزارهاش:
برادرم صدا زد: «حمید، بیا پایین!»
از او پرسیدم: «آیا حاضری به کشور بر گردی؟»
دیگر بندهایِ جستاری با رویکردهایِ زیر به چشم میخورند:
- رویکردِ خودِ بندِ جستاری:
- رویکردِ گزارشی:
شنیدهام که سهراب نامزدِ نگین شده.
- رویکردِ پرسشی:
من میدانم که چه کسی نامزدِ نگین شده.
- رویکردِ گزارشی:
- رویکردِ گزارهیِ بندِ جستاری:
- در حالتِ ساده، با رویکردِ التزامی:
سرانجام توانست کارِ مناسبی گیر بیاورد.
او حاضرست تمامِ بدهیش را بپردازد.
برایِ گرفتنِ گواهینامه باید اوّل دکتر چشمت را معاینه کرده باشد.
برایِ رسیدنِ به این هدف که بیشترِ سهامِ کارخانه را به دست بیاورد دست به هر کاری میزند.
- اگر بندِ جستاری گزارشی را در بر داشته باشد با رویکردِ بازگویی:
من میدانم که او دیروز این جا داشته چه کار میکرده.
به همین عنوان که پیش از استخدامش بنگاه در شُرُفِ ورشکستگی بوده لافِ برتری میزد.
او با علمِ به این که از نظرِ قانونی نتوانسته بوده ادّعایش را ثابت کند درخواستِ فرجام کرد.
فراموش نکن که پدرت منتظرست.
- اگر بندِ جستاری آرزویی ناشدنی یا مردّد را در بر داشته باشد، هر دو جمله با گزارهیِ تردیدی به کار میروند (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۵.):
دلم میخواست پدرت زنده بود و این روز را میدید.
- در حالتِ ساده، با رویکردِ التزامی:
ت. بازگفتِ برساخته
در بازگفتِ برساخته، گوینده گفتهای را از دیدِ خودش بازگو میکند.
برایِ در آوردنِ بازگفتِ زنده به چهرهیِ برساخته، باید بندِ جستاری را دچارِ دگرگونیهایِ زیر نمود:
- مناسب کردنِ نمودِ شخصیّتیِ بندهایِ اسمی و فعلی.
- مناسب کردنِ قیدهایِ زمان و مکان.
- تبدیل کردنِ رویکردِ گزارشیِ گزاره به رویکردِ بازگویی.
- تبدیل کردنِ رویکردِ درخواستی و آرزوییِ گزاره به رویکردِ التزامی.
دبیر گفت: «ناصر! فردا نوبتِ برادرتست.» ⇆ دبیر به ناصر گفت که فردایش نوبتِ برادرشست.
پدرت گفت: «برو سری به خانهمان بزن!» ⇆ پدرت گفت بروی سری به خانهتان بزنی.
ث. فعلهایِ رویکردی
در زبانهایِ هند و اروپایی به بندهایِ فعلیای بر میخوریم که فعلهایِ رویکردی نامیده میشوند و کنشهایی چون نیاز، آرزو یا امکان را بیان مینمایند.
در بسیاری از این زبانها، فعلهایِ رویکردی به یاریِ این ویژگی باز شناخته میگردند که همراه با گزارههایِ همگانی به کار میروند. بررسیِ زبانِ پارسی نشـان میدهد که بندهایِ جملهای با فعلهایِ رویکردی، رشتهجملههایی با بندهایِ جستاری هستند، چنان که در گفتارهایِ زیر میبینیم.
در این زبان، فعلهایِ رویکردی از این راه شناسایی میشوند که
- بندهایِ جستاریشان میتوانند با گزارههایِ همگانی به کار روند، یا
- الگویِ ساختاریِ محدود (و بیشتر فرسوده)ای دارند و تنها با رویکردهایِ ویژهای پدیدار میگردند.
ث×آ. فعلهایِ رویکردیِ لازم
در این جایگاه، بندِ جستاری نقشِ نهادِ بندِ پایه را بازی مینماید. بندِ پایه همواره سومشخصِ مفردست، و میتواند (مانندِ دیگر بندهایِ پایهیِ کوتاه، نگاه کنید به بالا ↑) درونِ بندِ جستاری جای بگیرد.
فعلهایِ رویکردیِ لازمِ پارسی با مصدرهایِ زیر به چشم میخورند:
ث×آ×آ. با مصدرِ «شدن» /ʃodæn/ (= «ممکن بودن»)
تو نمیشود (حالِ گزارشی) همین طور بدونِ رسید پول را از مغازه خارج کنی.
آیا تا به حـال این شده (پیشوازِ حالِ گزارشی) که یک نگاهی در آینه به خودت بیاندازی؟
اگر بشود (حالِ التزامی) سری به او بزنی، خیلی خوب میشود.
اگر میشد (تردیدیِ (ساده)) ببینمش، خوشحـال میشدم.
مردم میگویند تا پارسال میشده (گذشتهیِ بازگوییِ روان) این کتاب را خیلی راحت پیدا کنند.
همان گونه که این نمونهها نشـان میدهند، گزارهیِ بندِ جستاری با رویکردِ التزامی به کار میرود. با این همه، اگر بندِ جستاری حالتِ عمومی داشته باشد و بر کنشگرِ ویژهای صدق نکند، میتواند با گزارهیِ همگانی پدیدار گردد:
نمیشود همین طور بدونِ رسید پول را از مغازه خارج کرد.
اگر بشود سری به او زد، خیلی خوب میشود.
اگر میشد دیدش، خوشحـال میشدم.
مردم میگویند تا پارسال میشده این کتاب را خیلی راحت پیدا کرد.
ث×آ×ب. با مصدرِ «بایستن» /bɒjestæn/
این بندهایِ فعلی تنها با ساختارهایِ زیر به چشم میخورند:
- حالِ گزارشیِ (ساده):
- با نمودِ قطبیِ مثبت: باید /bɒjæd/ و میباید /mi-bɒjæd/.
- با نمودِ قطبیِ منفی: نباید /næbɒjæd/ و نمیباید /nemi-bɒjæd/.
- گذشتهیِ گزارشیِ جهشی:
- با نمودِ قطبیِ مثبت: /bɒjest/ بایست.
- با نمودِ قطبیِ منفی: /næbɒjest/ نبایست.
- گذشتهیِ گزارشیِ روان و تردیدیِ (ساده):
- با نمودِ قطبیِ مثبت: بایستی /bɒjesti/، میبایست/mi-bɒjest/ و میبایستی /mi-bɒjesti/.
- با نمودِ قطبیِ منفی: نبایستی /næbɒjesti/، نمیبایست /nemi-bɒjest/ و نمیبایستی /nemi-bɒjesti/.
از این گذشتـه میتوان در گویشهایِ کهن پیشوندِ /be-/ را برایِ پافشاری بر نمودِ قطبیِ مثبت به کار برد: بباید /bebɒjæd/، ببایست /bebɒjest/، ببایستی /bebɒjesteː/.
از ویژگیهایِ زبانِ پارسی اینست که این بندهایِ فعلی را میتوان بی توجّه به رویکرد و نمودِ زمانیشان به جایِ هم به کار برد.
گزارهیِ بندِ جستاریِ چنین فعلهایِ رویکردیای میتوانند با رویکردهایِ زیر به کار روند:
- اگر بندِ پایه بر اکنون یا آینده دلالت کند، با رویکردِ التزامی.
اگر بندِ جستاری پیش از مرجعِ زمان (= زمانِ انجامِ فعلِ رویکردی) رخ دهد، باید آن را با گزارهیِ پیشوازِ حالِ التزامی آورد:
برایِ دریافتِ گذرنامه بایستی (یا میباید یا …) پایانِ خدمتِ سربازیت را گرفته باشی.
و گر نه، با گزارهیِ حالِ التزامی:
چارهای نیست. او باید (یا میبایست یا …) از خانه برود.
اگر بندِ جستاری حالتِ عمومی داشته باشد و بر کنشگرِ ویژهای صدق نکند، میتواند با گزارهیِ همگانی پدیدار گردد:
باید سعی کرد که این مطلب جایی درز نکند.
بایستی مشکلات را با صبر حل کرد.
تو را گر بُدی فرّ و رایِ درست
زِ البرز شاهی نبایست جست
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
که لهراسب را شاه بایست خواند
وز او در جهان نامِ شاهی براند
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
نبایستی تو گفتارش شنیدن
چو بشنیدی، به پیشم آوریدن
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
ببایستم همی مرگِ تو دیدن
به پیری زهرِ هجرانت چشیدن
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
- اگر بندِ پایه بر زمانِ گذشته دلالت کند، گزارهیِ بندِ جستاری به گونهیِ گذشتهیِ گزارشیِ روان (و در بازگفتِ برساخته با گذشتهیِ بازگوییِ روان) پدیدار میگردد:
چارهای نبود. او باید (یا میبایست یا …) از خانه میرفت.
او ادّعا میکند که باید از خانه میرفته.
اگر روندی که در بندِ جستاری نهفته است (و میباید انجام میگرفته) انجام نپذیرفته باشد، گزارهاش به گونهیِ تردیدیِ (ساده) به کار میرود:
باید میدانستم که همهیِ حرفهایِ او پوچست.
من باید به پدرت میگفتم که پول نداری.
اگر چنینست که تو میگویی، باید که تو را کار از این بهترستی.
بلعمی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
ث×آ×پ. با مصدرِ «شایستن» /ʃɒjestæn/ (= «سزاوار بودن»)
گزارهیِ بندِ جستاری برایِ این فعلِ رویکردی با رویکردِ التزامی به کار میرود:
نشاید که بر کس درشتی کنی
چو خود را به تاویل پشتی کنی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
تو کهاز محنتِ دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ولی اگر بندِ جستاری حالتِ عمومی داشته باشد و بر کنشگرِ ویژهای صدق نکند، میتواند با گزارهیِ همگانی پدیدار گردد:
نشاید به دارو دوا کردشان
که کس مطّلع نیست بر دردشان
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
شاید پسِ کارِ خویشتن بنشستن
لیکن نتوان دهانِ مردم بستن
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ث×آ×ت. با مصدرِ «شایستن» /ʃɒjestæn/ (= «ممکن بودن»)
فعلِ رویکردی شاید /ʃɒjæd/ از دیدگاهِ ساختاری، فعلِ حالِ گزارشیِ (ساده) است، ولی میتواند بر هر نمودِ زمانی دلالت کند. گزارهیِ بندِ جستاری میتواند به چهرههایِ زیر پدیدار گردد:
- برایِ بیانِ یک احتمالِ کلّی، با رویکردِ التزامی:
اگر این خبر را بشنود، شاید غش کند.
برو از او بپرس! شاید تو را هم با خودت ببرد.
شاید تا به حـال متوجّه شده باشید که فرشهایِ کهنه گرانترند تا فرشهای نو.
آوازِ تیشه امشب از بیستون نیامد
شاید به خوابِ شیرین فرهاد رفته باشد
حزینِ لاهیچی (سدهیِ دوازدهم خورشیدی)
با گونهیِ ویژهای از کاربردِ این فعلِ رویکردی هنگامی رو به رو هستیم که در زمانِ بیانِ سخن هنوز روشن نباشد که بندِ جستاری صدق میکند یا نه، ولی در زمانِ دیگری آشکار شود. در این حالت گزارهیِ بندِ جستاری به گونهیِ آیندهیِ التزامیِ جهشی به کار میرود (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۳×ث.):
یک تماسِ دیگر با شرکتش بگیر! شاید توانستی گیرش بیاوری.
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم!
شاید ای جان نرسیدیم به فردایِ دگر
عمادِ خراسانی (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
- هنگامی که قرینهای برایِ ادّعا کردنِ آن احتمال وجود داشته باشد، با رویکردِ بازگویی:
معلـوم نیست چرا پلیس او را گرفته. شاید داشته از دیوارِ مردم بالا میرفته.
نمیدانم موضوع را از کجا فهمیده. شاید پدرش به او گفته.
لباسهایش را پوشیده. شاید گردش میرود.
- برایِ بیانِ گمانی که دیگر وجود ندارد، با رویکردِ تردیدی:
اگر یک سالِ دیگر سرِ کار مانده بود شاید رییسِ اداره شده بود.
اگر بیشتر تمرین میکرد شاید میتوانست مسابقه را ببرد.
ث×آ×ث. با مصدرِ «مانستن» /mɒnestæn/
فعلِ رویکردی مان /mɒn/ (فعلِ حالِ گزارشی، نگاه کنید به جستار ۱۴×۱×پ×ب.) تنها در گویشهایِ کهن به چشم میخورد و همواره با قیدِ پافشاریِ /-ɒ/ به چشم میخورد (= مانا /mɒn-ɒ/).
این فعلِ رویکردی از دیدگاهِ معنایی در جایگاههایِ زیر به کار میرود:
- هنگامی که گوینده گمان داشته باشد که بندِ جستاری صدق میکند:
بلرزید بر خود چو برگِ درخت
به خود گفت: «مانا که بر گشت بخت»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
چرا گل چدند از گلستانِ ما؟
نترسند مانا زِ فرمانِ ما
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- هنگامی که گوینده بداند که بندِ جستاری صدق نمیکند، ولی مطلبی دیگر صادقست که لازمهیِ آن صادق بودنِ بندِ جستاری یا چیزی در ردیفِ آنست:
ای زنده شده به تو تنِ مردم
مانا که تو پورِ دختِ عمرانی
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
جز با پریان نبودهای گویی
وز آدمیان نزادهای مانا
مسعودِ سعدِ سلمان (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
همان گونه که این نمونهها نشـان میدهند، گزارهیِ بندِ جستاری یا رویکردِ گزارشی پدیدار میگردد.
این فعلِ رویکردی میتواند (برایِ پافشاری) با ضمیرِ کانونیِ «هم» /hæm-/ نیز به کار رود (نگاه کنید به جستارِ ۷×۳×ب.). در این جایگاه یک همخوانِ /m/ حذف میشود (= همانا /hæmɒn-ɒ/):
سپاهی و جنگی و شهری سوار
همانا که بودند سیسد هزار
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد، که حافظ داد تلقینم
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ث×ب. فعلهایِ رویکردیِ متعدّی
بندِ جستاری در این جایگاه نقشِ مفعولِ مستقیمِ بندِ پایه را بازی میکند.
فعلهایِ رویکردیِ متعدّی پارسی با این مصدرها به چشم میخورند:
ث×ب×آ. با مصدرهایِ «توانستن» /tævɒnestæn/ و «تانستن» /tɒnestæn/
گزارهیِ بندِ جستاری برایِ این فعلهایِ رویکردی با رویکردِ التزامی پدیدار میشود:
تو میتوانی (حالِ گزارشی) دهنش را با سد تومان ببندی.
شاید دانشآموزان نتوانند (حالِ التزامی) چنین بهایی را برایِ نوشتافزار بپردازند.
میگویند تو میتوانستهای (گذشتهیِ بازگوییِ روان) با بیرون از زندان تماس بگیرند.
هر که او را خار، خارِ بسترِ سنجاب نیست
میتواند (حالِ گزارشی) بر دمِ تیغِ بلا پهلو نهد
ملکِ قمی (سدهیِ دهم خورشیدی)
به غنیمت داشتهاند عفو، چون توانستند (گذشتهیِ گزارشیِ جهشی) که به انتقام مشغول شوند.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
نهاد (کنشگرِ) هر دو جمله یکیست، که همواره از بندِ جستاری افکنده میشود.
در گویشهایِ کهن، گزارهیِ بندِ جستاری به چهرهیِ گزارهیِ همگانی نیز پدیدار میگردد:
دلبر توانم از سر و جان بر گرفت و چشم
نتوانم (حالِ گزارشی) از مشاهدهیِ یار بر گرفت
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
اگر شهریاری به گنج و سپاه
توانست (گذشتهیِ گزارشیِ جهشی) کردن به ایران نگاه
نبودی جز از ساوه، سالارِ چین
که آورد لشکر به ایرانزمین
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
نه ستم رفت به من زو و نه تلبیسی
که مرا رشته نتاند (حالِ گزارشی) تافت ابلیسی
منوچهریِ دامغانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
این کاربردِ گزارهیِ همگانی در گویشهایِ امروزی نیز به چشم میخورد، ولی اگر فعلِ رویکردی دارایِ شرطهایِ زیر باشد:
- بر کنشگرِ ویژهای صدق نکند، و
- بندِ فعلیِ حالِ گزارشیِ ساده یا حالِ التزامی باشد
در این حالت هر دو جمله بی نهاد پدیدار میشوند، و فعلِ رویکردی به گونهیِ فعلِ بینهاد (بی نمودِ شمارشی و بی نمودِ شخصیّتی، نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×پ×ب. و ۱۴×۳×آ.) به کار میروند:
میتوان (حالِ گزارشی) دهنش را با سد تومان بست.
شاید نتوان (حالِ التزامی) چنین بهایی را برایِ نوشتافزار پرداخـت.
بیانِ شوق چه حاجت؟! که سوزِ آتشِ دل
توان (حالِ گزارشی) شناخت زِ سوزی که در سخن باشد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان (حالِ التزامی) زد!
شعری بخوان که با آن رطلِ گران توان (حالِ التزامی) زد!
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
آه و زاری پیشِ تو بس قدر داشت
من نتانستم (گذشتهیِ گزارشیِ جهشی) حقوقِ آن گذاشت
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
تو را چون تانم (حالِ گزارشی) این جا میهمان کرد
به زندان دوستان را کی توان (حالِ گزارشی) کرد؟!
امیر خسروِ دهلوی (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
ث×ب×ب. با مصدرِ «یارستن» /jɒrestæn/
این فعلهایِ رویکردی در گویشهایِ کهن به چشم میخورند:
موج خونآب گذشت از سرم و با غم تو
من نیارم (حالِ گزارشی) که بگویم «بَلَغَ السّیلُ زُبا»
رفیعِ لنبانی (سدهیِ ششم خورشیدی)
کسی را که دولت کند یاوری
که یارد (حالِ گزارشی) که با او کند داوری؟!
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
نهاد (کنشگرِ) هر دو جمله یکیست، که همواره از بندِ جستاری افکنده میشود.
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، گزارهیِ بندِ جستاری با رویکردِ التزامی به کار میرود. با این همه میتوان آن را با گزارهیِ همگانی نیز یافت:
سوختم، گر چه نمییارم گفت
که: «من از عشقِ فلان میمیرم»
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
که گویند: «از ایران سواری نبود
که یارست با شیده رزم آزمود»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
و تا خواجه احمد حسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهـاد.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
دگر کس نیارست گفتن بدوی
که: «این کار خود چیست، وین رنگ و بوی؟!»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
چو بیداردل باشی و راهجوی
که یارد نهادن به سویِ تو روی؟!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
ث×ب×پ. با مصدرِ «خواستن» /xɒstæn/ (= «سرِ چیزی داشتن»)
نهاد (کنشگرِ) هر دو جمله یکیست، که همواره از بندِ جستاری افکنده میشود.
- اگر گزارهیِ بندِ جستاری نمودِ کنشیِ لحظهای داشته باشد، میتواند با رویکردِ التزامی پدیدار گردد. از این راه در زبانِ پارسی رشتهجملههایی با نمودهایِ زمانی زیر پدید میآیند (نگاه کنید به جستارِ ۱۳×۸.):
- دنبالهیِ گذشته:
شاخهاش میخواست از سنگینی بشکند. (دنبالهیِ گذشتهیِ گزارشی)
- دنبالهیِ حال:
شاخهاش میخواهد از سنگینی بشکند. (دنبالهیِ حالِ گزارشی)
اگر شاخهاش بخواهد از سنگینی بشکند، هَرَسش میکنم. (دنبالهیِ حالِ التزامی)
- دنبالهیِ آینده:
به خانه که رسیدی سری به درختِ نسترن بزن! اگر شاخهاش میخواست از سنگینی بشکند، هَرَسش کن! (دنبالهیِ آیندهیِ التزامی)
- دنبالهیِ گذشته:
- گمان میرود که نمودِ زمانیِ آینده در زبانهایِ هند و اروپایی برآیندِ رشتهجملهسازی با بندِ جستاری باشد، که بر اثرِ فرآیندِ دستوریسازی برایِ بیشترِ گویندگان بندی فعلی به شمار میرود. در زبانِ پارسی فعلهایِ رویکردی با مصدرِ خواستن /xɒstæn/ به این هدف به کار میروند:
- آیندهیِ گزارشی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×ث.):
مرا مهرِ سیهچشمان زِ سر بیرون نخواهد شد
قضایِ آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- دنبالهیِ گذشتهیِ گزارشی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×چ.):
آن روز که بامداد سلطان به فتحِ خلیج بیرون خواستی شد، ده هزار مرد به مزد گرفتند.
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
به خاطرِ همین دستوریسازیست که در زبانِ پارسی این دو سازهیِ از هم جداشدنی نیستند.
- آیندهیِ گزارشی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×ث.):
ث×ب×ت. با مصدرِ «داشتن» /dɒʃtæn/ (= «ادامه دادن»)
مصدرِ داشتن /dɒʃtæn/ به معنیِ «ادامه دادن» و «به درازا کشاندن» به کار رفته است:
یلان را به پیکار و کین بر گماشت
به سد حیله آن رزم تا شب بداشت
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
اگر سده بسیار باشد، تب سه شبانروز بدارد، و اگر کمتر باشد، زودتر گسارد.
از دفترِ «ذخیرهیِ خوارزمشاهی» نوشتهیِ اسماعیلِ گرگانیِ گنجی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
به جایِ خویش بنشست و مردمان را معذرت میکرد و باز میگردانید، و تا شب بداشت.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
در گویشهایِ باختریتر، بندهایِ فعلی با این مصدر میتوانند در نقشِ فعلِ رویکردی، رشتهجملههایی با نمودهایِ دستوریِ زیر بسازند:
- نمودِ روندیِ پیشرو (نگاه کنید به جستارِ ۱۳×۹.):
او دارد کتاب میخواند. (حال)
وقتی تلفن زنگ زد، پدرم داشت نامه مینوشت. (گذشته)
میگویند داشته از کشور فرار میکرده. (گذشته)
داشتم سوارِ تاکسی میشدم (گذشته) تا بر گردم خانه که یک دفعه به صرافت افتادم که «اقلاًّ چرا نپرسیدی چه بلایی به سرش آمده؟».
جلالِ آلِ احمد (سدهیِ چهاردهم خورشیدی)
- اگر گزارههایِ بندِ جستاری نمودِ کنشیِ لحظهای داشته باشد، میتوان با این فعلهایِ رویکردی نمودِ زمانیِ زیر را نیز ساخت (نگاه کنید به جستارِ ۱۳×۸.):
- دنبالهیِ گذشته:
بهایِ نفت داشت به سطحِ سالِ پیش میرسید. (دنبالهیِ گذشتهیِ گزارشی)
- دنبالهیِ حال:
بهایِ نفت دارد به سطحِ سالِ پیش میرسد. (دنبالهیِ حالِ گزارشی)
این نکته چشمگیرست که این فعلهایِ رویکردی برایِ دنبالهیِ حالِ التزامی به کار نمیروند، شاید چون چُنین الگویی بیش از اندازه پیچیده میشده: *اگر بهایِ نفت داشته باشد به سطحِ سالِ پیش برسد …
- دنبالهیِ آینده:
فردا بازارِ بورس را با دقتِ زیرِ نظر داشته باش! اگر بهایِ نفت داشت به سطحِ سالِ پیش میرسید، به من خبر بده! (دنبالهیِ آیندهیِ التزامی)
- دنبالهیِ گذشته:
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، فعلِ رویکردی و گزارهیِ بندِ جستاری همواره رویکردِ و نمودِ زمانی یکسانی دارند:
- حالِ گزارشیِ روانِ مثبت.
- گذشتهیِ گزارشیِ روانِ مثبت.
- گذشتهیِ بازگونیِ روان مثبت.
- تردیدیِ روانِ مثبت.
از این گذشتـه، هر دو جمله در این جا نهاد (کنشگرِ) همسانی دارند، که از بندِ جستاری افکنده میشود.
ث×ب×ث. با مصدرهایِ «انگاشتن» /engɒʃtæn/، «پنداشتن» /pendɒʃtæn/ و «گفتن» /goftæn/ (= «گمان بردن»)
این فعلهایِ رویکردی از دیدگاهِ معنایی همان نقشی را بازی میکنند که فعلِ رویکردیِ لازمِ «مان» /mɒn/ ↑:
- هنگامی که گوینده گمان داشته باشد که بندِ جستاری صدق میکند.
- هنگامی که گوینده بداند که بندِ جستاری صدق نمیکند، ولی مطلبی دیگر صادقست که لازمهیِ آن صادق بودنِ بندِ جستاری یا چیزی در ردیفِ آنست.
همهیِ این فعلهایِ رویکردی دومشخصِ مفرد هستند، و نهادِ بندِ پایه (= ضمیرِ شخصیِ «تو» /to/) میتواند به ویژه در گویشهایِ امروزی افکنده شود.
ساختارهایِ زیر در زبانِ پارسی برایِ این فعلهایِ رویکردی به کار میروند:
- درخواستیِ مثبت:
- انگار /engɒr/:
این بر فرازِ آن که تو گوییش حاجیست
انگار کهاو به مکه و رکن و صفا شدهست
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
نشنیدی و وقتِ سگکشی میگویی
انگار که گربهیِ سیاهی کشتی
یحیی کاشی (سدهیِ یازدهم و دوازدهم خورشیدی)
بگذار که پنهان بود این رازِ جگرسوز
انگار که گفتیم و دلِ چند شکستیم
میر غروریِ کاشانی (سدهیِ یازدهم و دوازدهم خورشیدی)
- گوی /guj/، همواره با قیدِ پافشاریِ /-ɒ/ (= گویا /guj-ɒ/):
بختم گرهگشا شده گویا، که از دلم
دردِ هزارساله به یک ناله میرود
باقر کاشی (سدهیِ دوازدهم خورشیدی)
پا به هر جا میگذارم نشتری در خاک هست
شیشههای آسمان گویا که بر هم خورده است
صائبِ تبریزی (سدهیِ دهم و یازدهم خورشیدی)
- انگار /engɒr/:
- حالِ گزارشیِ (ساده)یِ مثبت:
- انگاری /engɒri/:
سیاووشست پنداری میانِ شهر و کوی اندر
فریدونست انگاری به زیرِ درع و خوی اندر
دقیقی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- پنداری /pendɒri/:
روزگار و هر چه در وی هست بس ناپایدارست
ای شبِ هجران! تو پنداری برون از روزگاری
داوریِ مازندرانی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
تو پنداری که بازیست این میدان چون مینو
تو پنداری که بر هرزهست این ایوان چون مینا
و گر نه ز بهر دینستی در اندر بنددی گردون
و گر نه ز بهر شرعستی کمر بگشایدی جوزا
سناییِ غزنوی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
- گویی /gui/، با یا بی قیدِ پافشاریِ /-ɒ/ (= گوییا /gui-ɒ/):
به گریه گهگهی دل را کنم خوش
تو گویی میکشم آتش به آتش
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
یکی زشترویِ بدآغار بود
تو گویی به مردمگزی مار بود
ابوشکورِ بلخی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
رقصِ مردانِ خدا لطیف باشد و سبک. گویی برگست که بر رویِ آب میرود.
شمسِ تبریزی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گویی رگِ جان میگسلد زخمهیِ ناسازش
ناخوشتر از آوازهیِ مرگِ پدر آوازش
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چون برد حمله بر خسِ کافر تو گوییا
توفانِ آتشست که رو در گیا نهـاد
امیر خسروِ دهلوی (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
گوییا باور نمیدارند روزِ داوری
کهاین همه قلـب و دغل در کارِ داور میکنند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- انگاری /engɒri/:
- تردیدیِ (ساده)یِ مثبت:
- پنداشتی /pendɒʃti/:
پنداشتی که خوار شدهستی میانِ خلق
بیدل شود عزیز که گردد ذلیل و خوار
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- گفتی /gofti/:
بیفتاد بر خاک و چون مرده گشت
تو گفتی همی خونش افسرده گشت
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
تو گفتی که بگریزم از چنگِ مرگ
کجا نیستت مرگ هرگز بهبرگ
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
راست گفتی هنر یتیمی بود
فردمانده زِ مادر و زِ پدر
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
گفتی در اوّلین قدمِ عمرِ خویشم.
حبیبِ اصفهانی (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
- پنداشتی /pendɒʃti/:
همان گونه که نمونههایِ بالا نشـان میدهند، گزارهیِ بندِ جستاری برایِ این فعلهایِ رویکردی بیشتر با رویکردِ گزارشی پدیدار میگردد. با این همه میتوان این گزاره را در جایگاههایِ زیر یا رویکردهایِ دیگر نیز یافت:
- با رویکردِ بازگویی، اگر آن گمان بر پـایهیِ گفتهیِ کسِ دیگری باشد:
گویا متّهم از دو هفته پیش هر روز سروکلّهاش این جا پیدا میشده.
پسرش انگار سربازیاش تمام شده بوده.
- در گویشهایِ کهن، با رویکردِ تردیدی، اگر گوینده آن گمان را ناشدنی بداند:
بیار آن می که پنداری روانیاقوتِ نابستی
و یا چون برکشیدهتیغ پیشِ آفتابستی
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
چیست این خیمه که گویی پرگهردریاستی؟!
یا هزاران شمع در پنگانی از میناستی؟!
جرم گردون تیره و روشن در او آیاتِ صبح
گویی اندر جانِ نادان خاطرِ داناستی
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
ج. دستوریسازیِ بندِ جستاری به بندِ سبب
بندهایِ جستاری میتوانند برایِ بندِ پایه از دیدگاهِ معنایی نقشِ قیدِ سبب را بازی کنند. در این حالت، گماشته بیشتر در جامهیِ کانونِ پیشنهشتِ «از» /æz/ پدیدار میگردد:
من از این دلگیرم که تو آبرویِ مرا پیشِ دیگران بردی.
این نکته در این جا چشمگیرست که ضمیرِ اشارهیِ «این» /in/ (به عنوانِ گماشته) با برنهشتهایِ زیر به گونهیِ تکواژگونهیِ پیشبستش [i-] به کار میرود (نگاه کنید به نوشتهیِ دکتر علیاشرفِ صادقی در مجلهء زبانشناسی، شمارهیِ پیاپیِ ۳۸، رویهیِ ۱):
- پسنهشتِ «را» /rɒ/: ایرا /i-rɒ/
زِ بهرِ چیزِ بیحاصل نرنجی به بود، ایرا
بسی بهتر سویِ دانا زِ مردِ ژاژخا ابکم
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- پیرانهشتِ /æz ~ rɒ/: از ایرا /æz i-rɒ/
از ایرا که بیفرّوبرزست شاه
ندارد همی راهِ شاهان نگاه
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- پیرانهشتِ /ze ~ rɒ/: زیرا /z-i-rɒ/
با کوه گویم آن چه از او پر شود دلم
زیرا جوابِ گفتهیِ من نیست جز صَدا
مسعودِ سعدِ سلمان (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
بندهایِ برنهشتیِ ایرا /i-rɒ/ و از ایرا /æz i-rɒ/ تنها در گویشهایِ کهن به چشم میخورند، ولی بندِ برنهشتیِ زیرا /z-i-rɒ/ در گویشهایِ امروزی نیز کاربرد دارد.
با این که این سه بند، بندِ برنهشتی هستند، برایِ بیشترِ پارسیزبانان واژه (میانجیهایی به سانِ میانجیِ «چون» /ʧon/) به شمار میروند، و چنین بندهایِ جستاریای به گونهیِ بندِ سبب به کار میروند. گمان میرود که از همین روست که میانجیِ «که» /ke/ را میتوان در این جایگاه افکند (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۴.).
این دستوریسازی برایِ بندِ برنهشتیِ چرا /ʧe-rɒ/ با همین کاربرد نیز به چشم میخورد. این پدیده نشـان میدهد که ضمیرِ پرسشیِ «چه» /ʧe/ در این جا در نقشِ گماشته به کار میرود:
حرصم زیادت شد، چرا که دیرسالست تا من در این شغلم.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
رخِ تو در نظر آمد، مراد خواهمیافت
چرا که حـالِ نکو در فقایِ فالِ نکوست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
بر خلافِ موردهایی که در بالا بررسی شدند، با چرا /ʧe-rɒ/ نمیتوان از میانجیِ «که» /ke/ گذشت.