۴×۲. صفتِ کنش‌گر

 

صفتِ کنش‌گر بر این ویژگی دلالت می‌کند که موصوف‌ش کنشی را انجام بدهد یا داده باشد. در زبانِ پارسی، صفت‌هایِ کنش‌گر همگی بندِ صفتی به شمار می‌روند.

جستارها

آ. گونه‌ها و برساختنِ صفتِ کنش‌گر

در مقایسه با دیگر زبان‌ها، پارسی برایِ صفت‌هایِ کنش‌گر دارایِ گونه‌ها و الگوهایِ پرشماری‌ست:

آ×آ. صفتِ کنش‌گرِ ساده

صفتِ کنش‌گرِ ساده بر این ویژگی دلالت می‌کند که موصوف‌ش کنشی را معمولاً و یا در زمانِ گفتار انجام بدهد. این صفتِ کنش‌گر می‌تواند با ساختارهایِ زیر به دست بیاید:

  • از کنش:
  • از ریشه‌یِ فعل با پس‌وندِ دندانیِ /-tɒr/: خریدار /xæridɒr/، خواستار /xɒstɒr/
  • از بنِ گذشته با پس‌وندِ /-gɒr/: ماندگار /mɒndgɒr/، رستگار /ræstgɒr/
  • از بنِ حال:
    • از راهِ اسم‌شدن. در این جا نمودِ قطبیِ بنِ حال و صفتِ کنش‌گرِ ساده یکی‌ست:
      • بن‌هایِ حالی که پیش‌وندِ /be-/ رویِ نمودِ قطبیِ مثبت‌شان پافشاری می‌کند: بساز /besɒz/، بخر /bexær/
      • بن‌هایِ حالِ منفی (با پیش‌وندهایِ /næ-/ و /nɒ-/): نپز /næpæz/، نفهم /næfæhm/، ناتوان /nɒtævɒn/، نادان /nɒdɒn/
    • با پس‌وندهایِ /-ænd/، /-ændæ/ و /-ændu/: تنند /tænænd/، برازنده /bærɒzændæ/، تپنده /tæpændæ/، تنندو /tænændu/
    • با پس‌وندهایِ /-ɒ/ و /-ɒk/: دانا /dɒnɒ/، توانا /tævɒnɒ/، کاواک /kɒvɒk/، سوزاک /suzɒk/
    • با پس‌وندِ /-ɒn/: جوشان /ʤuʃɒn/، افتان /oftɒn/
    • با پس‌وندِ /-gɒr/: آموزگار /ɒmuzgɒr/، پرهیزگار /pærhizgɒr/
    • در گویشِ تاجیکی با پس‌وندِ /-æm/ (نگاه کنید به نوشته‌یِ فیروزه‌یِ امانوا در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۱۵ و ۱۶، رویه‌یِ ۸): شایم /ʃɒjæm/، دارم /dɒræm/
    • در گویش‌هایِ کهن، با اداتِ پیش‌بستِ «می» /mi-/:

      من غزلی می‌سرای /meː-særɒj/، سویِ گلی می‌نگر /meː-negær/

      او طربی می‌فزای /meː-fozɒj/، شاخِ گلی می‌شکن /meː-ʃekæn/

      حسنِ اشرفِ غزنوی (سده‌یِ ششم خورشیدی)

  • در گویشِ تاجیکی از بنِ گمانی با اداتِ پیش‌بستِ /meː-/ (نگاه کنید به نوشته‌یِ فیروزه‌یِ امانوا در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۱۵ و ۱۶، رویه‌یِ ۷):

    دخترِ در این جا کار می‌کردگی /meː-kærdægi/ کاتبه‌یِ رییسِ دانشگاه‌ست.

  • از بنِ اسمی با پس‌وندِ /-ɒn/: آونگان /ɒvængɒn/

صفت‌هایِ کنش‌گری که از زبان‌هایِ بیگانه آمده باشند نیز در پارسی در همین گروه جای می‌گیرند: قاتل /ɣɒtel/، بوکسر /boksor/

آ×ب. صفتِ کنش‌گرِ نقلی

صفتِ کنش‌گرِ نقلی بر این ویژگی دلالت می‌کند که موصوف‌ش در گذشته دست به انجامِ کنشی زده باشد و دگرگونی یا روند آن کنش و یا نتیجه‌اش در زمانِ گفتار هنوز پابرچا باشد. این صفتِ کنش‌گر در پارسی از بن‌هایِ فعل برساخته می‌شود و با ساختارهایِ زیر به دست می‌آید:

  • از راهِ صفت‌شدنِ بنِ نقلی: ایستاده /istɒdæ/، ترسیده /tærsidæ/، رفته /ræftæ/
  • در گویشِ تاجیکی از صفت‌شدنِ بنِ گمانی (نگاه کنید به نوشته‌یِ فیروزه‌یِ امانوا در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۱۵ و ۱۶، رویه‌یِ ۷):

    آدمِ به خانه‌یِ ما آمدگی /ɒmædægi/ از دوست‌م مکتوبه آورد.

این الگوها را می‌توان به سادگی برایِ ساختنِ صفت‌هایِ کنش‌گرِ نقلی از بن‌های فعلِ لازم به کار برد. ولی برایِ بن‌هایِ فعلِ متعدّی باید صفتِ کنش‌گرِ نقلی را با مفعولِ مستقیم نشان‌بخشی کرد (نگاه کنید به پایین‌تر در همین تاربرگ): غذاخورده /ɣæzɒ-xordæ/، کفش‌پوشیده /kæfʃ-puʃidæ/، سرسپرده /sær-sepordæ/

زلف‌آشفته /zolf-ɒʃoftæ/ و خوی‌کرده /xoj-kærdæ/ و خندان‌لب و مست

پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست

حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

آ×پ. صفتِ کنش‌گرِ پیش‌رو

صفتِ کنش‌گرِ پیش‌رو بر این ویژگی دلالت می‌کند که موصوف‌ش در همان هنگامِ گفتار در در حالِ انجامِ دادنِ کنشی باشد.

این صفتِ کنش‌گر در گویشِ تاجیکیِ زبانِ پارسی به چشم می‌خورد، و دارایِ الگویِ زیرست (نگاه کنید به نوشته‌یِ فیروزه‌یِ امانوا در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۱۵ و ۱۶، رویه‌یِ ۷): ا[Vا[VPا[APبنِ نقلی] [Vبنِ گمانیِ /istɒdægi/]]]:

ماشینِ رفته ایستادگی /ræftæ istɒdægi/ ناگهان از حرکت باز ماند.

ب. نشان‌بخشیِ صفتِ کنش‌گر

(نگاه کنید به جستارِ ۳×ت×آ×ب. نشان‌بخشیِ کنش و ۴×۱×ب. نشان‌بخشیِ صفتِ کنش‌پذیر.)

می‌توان یک یا چند سازه‌یِ جمله را به عنوانِ نشان با صفتِ کنش‌گر هم‌راه کرد. این روند پیروِ دستورهایِ زیرست. هر کدام از این دستورها نشـان‌گر یک مرحله است. در هر مرحله صفتِ کنش‌گری تازه به دست می‌آید، که می‌تواند با دستورِ بعدی بیشتر نشان‌بخشی شود:

  1. هم‌نشانیِ پردازشیِ اداتِ فعلی با صفت‌هایِ کنش‌گری که برساخته‌یِ بنِ فعل باشند:

    بر‌خورنده /bær-xorændæ/، بر‌گشته /bær-gæʃtæ/

  2. هم‌نشانیِ پردازشیِ بازبسته با صفت‌هایِ کنش‌گری که برساخته‌یِ بنِ فعل باشند:

    نرم‌کننده /nærm-konændæ/، شسته‌شده /ʃostæ-ʃodæ/

    در کفشِ ادیبانِ جهان کردی پای

    غوره‌نشده /ɣuræ-næʃodæ/ مویز گشتی، احسنت!

    محمّدتقیِ بهار (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)

  3. هم‌نشانیِ پردازشیِ مفعول‌هایِ مستقیم‌ای که بندِ اسمی با نمودِ شناختیِ ناشناسِ عام هستند (و نه بندِ برنهشتی با پس‌نهشتِ /rɒ/) با صفت‌هایِ کنش‌گری که برساخته‌یِ بنِ فعل باشند:

    مصرف‌کننده /mæsræf-konændæ/، گریه‌کنان /gerjæ-konɒn/

    گفت که: «دیوانه نیی! لایقِ این خانه نیی!»

    رفتم و دیوانه شدم، سلسله‌بندنده /selselæ-bændændæ/ شدم

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  4. قیدهایی که بندِ اسمی (و نه بندِ برنهشتی) باشند با پیوندِ دارایی به صفتِ کنش‌گر می‌پیوندند (با الگویِ ا[APا[NPصفتِ کنش‌گر] [Conمیانجیِ پی‌بستِ /-e/] [NPقید]]):

    گوینده‌یِ امروز [AP[AP/gujændæ/] [Con/-je/] [NP/em-ruz/]]

  5. مفعولِ مستقیم با پیوندِ دارایی به صفتِ کنش‌گر می‌پیوندد (با الگویِ ا[APا[NPصفتِ کنش‌گر] [Conمیانجیِ پی‌بستِ /-e/] [NPمفعولِ مستقیم]]). در این جای‌گاه باید مفعولِ مستقیم را بی برنهشت (به چهره‌یِ بندِ اسمی) به کار برد:

    تسکین‌دهنده‌یِ درد [AP[AP/tæskin-dæhændæ/] [Con/-je/] [NP/dærd/]]

  6. همه‌یِ مفعول‌ها و همه‌یِ قیدها می‌توانند به عنوانِ نشان، پیش یا پس از صفتِ کنش‌گر جای بگیرند. بدین گونه صفتِ کنش‌پذیر می‌تواند هم‌زمان یک یا چند نشان به خود بگیرد:

    عمر در اوجِ فلک برده به سر [AP[NP/omr/] [PP/dær ævʤ-e fælæk/] [AP/bordæ/] [PP/be sær/]]

    دم زده در نفسِ بادِ سحر [AP[NP/dæm/] [AP/zædæ/] [PP/dær næfæs-e bɒd-e sæhær/]]

    ابر را دیده به زیرِ پرِ خویش [AP[PP/æbr rɒ/] [AP/didæ/] [PP/be zir-e pær-e xiʃ/]]

    حیوان را همه فرمان‌برِ خویش [AP[PP/hæjævɒn rɒ/] [AP/hæmæ/] [AP/færmɒn-bær-e xiʃ/]]

    پرویزِ ناتلِ خانلری (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)

    بارها آمده شادان زِ سفر [AP[NP/bɒrhɒ/] [AP/ɒmædæ/] [AP/ʃɒdɒn/] [PP/ze sæfær/]]

    به ره‌ش بسته فلک طاقِ ظفر

    پرویزِ ناتلِ خانلری (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)

    ای به رویِ چشمِ من گسترده خویش [AP[PP/be ruj-e ʧæʃm-e mæn/] [AP/gostærdæ/] [NP/xiʃ/]]

    شادیام بخشیده از اندوه بیش [AP[NP/ʃɒdi/] [NP/æm/] [AP/bæxʃidæ/] [AP/æz ænduh biʃ/]]

    فروغِ فرّخ‌زاد (سده‌یِ چهاردهم خورشیدی)


از ویژگی‌هایِ زبانِ پارسی این‌ست که صفتِ کنش‌گرِ ساده می‌تواند در این هم‌نشانیِ پردازشی جایِ خود را به بنِ حال (و گاه‌گاهی بنِ اسمی) بدهد:

درخور /dær-xor/، سوراخ‌کن /surɒx-kon/، آب‌پاش /ɒb-pɒʃ/، کارفرما /kɒr-færmɒ/

گوشت‌خوار /guʃt-xɒr/، ظفرنمون /zæfær-nemun/

در عهدِ پادشاهِ خطابخشِ /xætɒ-bæxʃ/ جرم‌پوش /ʤorm-puʃ/

حافظ قرابه‌کش /ɣærɒbe-kæʃ/ شد و مفتی پیاله‌نوش /piɒle-nuʃ/

حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

این ساختارها را می‌توان حتّا با سازه‌هایِ دیگرِ جمله نیز به کار برد:

  • قیدِ روانی: روزافزون /ruz-æfzun/
  • قیدِ مکان: صدرنشین /sædr-neʃin/
  • قیدِ چگونگی: هرزه‌گرد /hærze-gærd/
  • حتّا سازه‌هایِ جمله‌ای که بندِ برنهشتی باشند:

    ما در درونِ می‌کده صهبا به جام ریز /sæhbɒ be ʤɒm riz/

    شیخ از درونِ صومعه گردن‌درازکن

    محمّدتقیِ بهار (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)

در این باره هم‌چنین نگاه کنید به جستارِ ۴×ج. جابه‌جاییِ موصوف.

دیدگاهتان را بنویسید