ادات (با نشانهیِ Adv) تکواژی دستوریست که برایِ دگرگون کردنِ معنایِ بندهایِ فعلی یا جملهای به کار میرود. بیشترِ اداتها بازماندههایِ زبانیِ کهنی هستند که هنوز بندهایِ اسمی، صفتی یا برنهشتی جانشینشان نشدهاند و هنوز به کار میروند. در بسیاری از زبانهایِ هند و اروپایی میتوان اداتها را با یاریِ این ویژگی باز شناخت که بر خلافِ بندهایِ اسمی یا صفتی صرف نمیشوند. در زبانهایِ دیگر (مانندِ پارسی) که در آنها بندهایِ اسمی یا صفتی صرف نمیگردند باید اداتها را به یاریِ ویژگیهایِ دیگری باز شناخت، که در این گفتار میآیند.
آ. بندِ اداتی
بندِ اداتی (با نشانهیِ AdvP) نامِ همگانیِ اداتهایِ ساده و مـرکّبست. در زبانِ پارسی، بندهایِ اداتی میتوانند ساختارهایِ زیر را داشته باشند:
- اداتهایِ ساده: هنوز /hænuz/، نیز /niz/، هین /hin/
- بندهایِ پردازهدارِ اداتی، با الگویِ ا[DetPا[AdvPبندِ پردازه] [Advادات]]: هماکنون /hæm-æknun/، همایدون /hæm-idun/
بندهایِ اداتی هیچ نمودِ دستوریای ندارند، و همین ویژگی آنان را از بندهایِ اسمی یا صفتی متمایز میکند.
از این گذشته، در زبانهایِ هند و اروپایی میتوان ویژگیهایِ زیر را برایِ باز شناختنِ بندهایِ اداتی به کار برد:
- برخی از بندهایِ اداتی خویِ اسمی دارند، با این همه نمیتوانند در نقشِ هستهیِ پیوند به کار روند.
برایِ نمونه، از بندِ اسمی امروز /em-ruz/ میتوان بندِ پیوندیِ داراییِ امروزِ کشور /em-ruz-e keʃvær/ را ساخت، ولی از بندِ اداتیِ اکنون /æknun/ نمیتوان بندِ پیوندیِ داراییِ *اکنونِ کشور /æknun-e keʃvær/ را به دست آورد.
- بندِ اداتی (بر خلافِ بندِ صفتی) نمیتواند پیوستهیِ پیوندِ وصفی شود.
برایِ نمونه، بندِ صفتیِ مدام /modɒm/ میتواند در ساختارِ بندِ پیوندیِ وصفی کارِ مدام /kɒr-e modɒm/ به کار رود، ولی از بندِ اداتیِ همواره /hæmvɒræ/ بندِ پیوندیِ وصفی *کارِ همواره /kɒr-e hæmvɒræ/ به دست نمیآید.
- بندهایِ اداتی میتوانند (بر خلافِ بندهایِ پردازه و برنهشتها) به تنهایی (بی آن که سازهای از بندی دیگر باشند) در بندِ جملهای به کار روند.
بسیاری از بندهایی که ریشهیِ بیگانه دارند و در پارسی در نقشِ قید به کار میروند در دستورِ این زبان بندِ اداتی به شمار میروند: حالا /hɒlɒ/، کلّاً /kollæn/، بالاخره /bel-æxæræ/، حاشا /hɒʃɒ/
از این گذشته شمارِ اندکی از بندهایِ اداتیِ پارسیتبار هم کاربرد دارند، که در گفتارهایِ زیر به آنها رسیدگی میکنیم:
ب. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ زمان یا مکان
اداتهایِ زیر در زبانِ پارسی به عنوانِ قیدِ زمان به کار میروند:
- اکنون /æknun/، کنون /konun/ و در گویشهایِ کهن نون /nun/:
کاری که چون کمان به زهِ خم گرفته بود
اکنون شود به رای و به تدبیرِ او چو تیر
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
همی مناظره و جنگ خواهی از تنِ خویش
کنون که گنگ شدیّ و بر آوریدی گنگ
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
مردمان را راه دشوارست نون
اندر آن دشت از فراوان استخوان
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- چهرهیِ کانونیِ هماکنون /hæm-æknun/ و در گویشهایِ کهن همکنون /hæm-konun/ (با افزودنِ ضمیرِ کانونیِ پیشبستِ /hæm-/):
هماکنون بدین زور و این دستبرد
به خاک اندر آرد سرِ دیو گرد
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
درختی که پروردی آمد به بار
ببینی برش همکنون در کنار
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- اینک /inæk/ و چهرهیِ کانونیاش هماینک /hæm-inæk/ (با افزودنِ ضمیرِ کانونیِ پیشبستِ /hæm-/):
ز صفِّ تفرقه بر خیز و بر صفِّ صفا بگذر
که از رندانِ شاهآسا سپاه اندر سپاه اینک
خاقانیِ شروانی (سدهیِ ششم خورشیدی)
- بندهایِ اداتیِ زیر فرسوده هستند و در گویشهایِ امروزی به کار نمیروند:
- آنک /ɒnæk/ و نک /næk/:
اگر خود روز را گوید شبست این
بباید گفت: «آنک ماه و پروین!»
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
نک زِ درویشی گریزانند خلق
لقمهیِ حرص و امل زآنند خلق
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- ایدون /idun/ و آندون /ɒndun/:
گویی همه زین پیش به خواب اندر بودند
زآن خوابِ گران گشتند ایدون همه بیدار
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
زآن همی خواهی که دائم مِی خوری، تا چون زنان
سر زِ رعنایی گَهی ایدون و گَه آندون کنی
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- چهرهیِ کانونیِ همایدون /hæm-idun/ (با افزودنِ ضمیرِ کانونیِ پیشبستِ /hæm-/):
سزد گر نیاری به جانشان گزند
سپاری همایدون به منشان به بنـد
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- ایمه /imæ/:
آشنا سیمرغوار اندر جهان نایاب شد
ایمه از سیمرغ بگذر کهآشنا نایابتر
خاقانیِ شروانی (سدهیِ ششم خورشیدی)
- آنک /ɒnæk/ و نک /næk/:
برخی از این اداتهایِ فرسوده در گویشهایِ کهن همچنین در نقشِ قیدِ مکان نیز به کار میرفتهاند:
چو هر دانشی کهآنک اندوختند
نخستین ورق زو در آموختند
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
پ. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ روانی
- همواره /hæmvɒræ/ و در گویشهایِ کهن هموار /hæmvɒr/:
جهان همواره گرد آمد بر او بر
نه بر رامین، که بر دینار و گوهر
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
و گر بیابد روزی هزار تنگدرم
هزار و سد بدهد، کارش این بود هموار
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- هماره /hæmɒræ/ و در گویشهایِ کهن همار /hæmɒr/ و همارا /hæmɒrɒ/:
وین خیمهیِ کبود نبینند و این دو مرغ
کهایشان هماره از پسِ دیگر همی پرند
ناصرخسرو (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
گزیدهچهارِ توست بدو درجها نهان
همارا به آخشیج، همارا به کارزار
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
- همچنین در گویشهایِ کهن هامواره /hɒmvɒræ/ و هاموار /hɒmvɒr/:
و گر بیآسمان بودی ستاره
فلک بینور بودی هامواره
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
برفتند گردنکشان هاموار
به نزدیکِ مستظهرِ کامکار
زجاجی (سدهیِ هفتم خورشیدی)
- همیشه /hæmiʃæ/:
شنیدم که گشتاسپ را خویش بود
پسر را همیشه بداندیش بود
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
خردمند گفت: «ای گرانمایه شاه!
همیشه به تو تازه بادا کلاه!»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، همی /hæmi/:
این جا همی یکان و دوگان قرمطی کشد
زینان به ری هزار بیاید به یک زمان
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
همی در به در خشکنان باز جست
مر او را همین پیشه بود از نخست
ابوشکورِ بلخی (سدهیِ سوم و چهارم خورشیدی)
- می /mi/:
و ما او را نهایتِ جسم نهادیم، که جسم بدو می سپری شود.
ابوریحانِ بیرونی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
کنون خورد باید میِ خوشگوار
که می بویِ مشک آید از جویبار
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
خور و پوش و بخشای و راحت رسان!
نگه می چه داری زِ بهرِ کسان؟!
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ولی این ادات کمکم در پارسی دچارِ دستوریسازی شده و برایِ بیشترِ گویندگان سازهای پیشبست به نشانهیِ نمودِ روندیِ روان در فعلپردازی به شمار میرود. این ادات در ساختارِ بندهایِ زیر به چشم میخورد:
- بندِ فعلیِ حالِ گزارشی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×پ. و ۱۴×۱×ت.):
ای غایب از نظر! به خدا میسپارمت /mi-sepɒræm/
جانم بسوختیّ و به جان دوست دارمت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
دارم به برنامهیِ شما نگاه میکنم /mi-konæm/.
- بندِ فعلیِ گذشتهیِ گزارشیِ روان (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×ب.):
داشتم دلقی و سد عیبِ مرا میپوشید /mi-puʃid/
خرقه رهنِ می و مطرب شد و زنّار بماند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
داشت نامه مینوشت /mi-neveʃt/.
- فعلِ تردیدیِ ساده و پیشرو (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۵×آ. و ۱۴×۵×ب.):
اگر میخرید /mi-xærid/، پشیمان میشد /mi-ʃod/.
اگر داشت فرار میکرد /mi-kærd/، حتماً صدایِ آژیر بلند میشد.
- بندِ فعلیِ گذشتهیِ بازگوییِ روان و پیشرو (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۲.):
ادّعا شده که من پولهایِ بنگاه را خرجِ خودم میکردهام /mi-kærde-æm/.
برایم تعریف کرد که دیروز که داشتهای از دبیرستان بر میگشتهای /mi-gæʃte-i/ تو را دیده.
- در گویشِ تاجیکی بندِ فعلیِ حال و آیندهیِ گمانی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۴.):
پدرم پگاه از مسکو میآمدگیست /meː-ɒmædægi-st/.
- در گویشهایِ کهن:
- کنش (نگاه کنید به جستارِ ۳×ت×آ×آ.):
و به انـدازهیِ غلاّت داروها را ضعیفتر و قویتر میکردن /meː-kærdæn/.
از دفترِ «ذخیرهیِ خوارزمشاهی» نوشتهیِ اسماعیلِ گرگانیِ گنجی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
- صفتِ کنشگرِ ساده (نگاه کنید به جستارِ ۴×۲×آ×آ.):
من غزلی میسرای /meː-særɒj/، سویِ گلی مینگر /meː-negær/
او طربی میفزای /meː-fozɒj/، شاخِ گلی میشکن /meː-ʃekæn/
حسنِ اشرفِ غزنوی (سدهیِ ششم خورشیدی)
- فعلِ درخواستی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۶.):
میکوش /meː-kuʃ/ به هر ورق که خوانی
تا معنیِ آن تمام دانی!
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- کنش (نگاه کنید به جستارِ ۳×ت×آ×آ.):
- بندِ فعلیِ حالِ گزارشی (نگاه کنید به جستارِ ۱۴×۱×پ. و ۱۴×۱×ت.):
- هی /hæj/:
خیزید و یک قرابه مرا مِی بیاورید!
هی من خورم شراب و شما هی بیاورید!
قاآنیِ شیرازی (سدهیِ دوازدهم و سیزدهمِ خورشیدی)
- هنوز /hænuz/:
ندایِ عشقِ تو روزی در اندرون دادند
فضایِ سینهیِ حافظ هنوز پر زِ صداست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- هرگز /hærgez/، در گویشهایِ کهن هرگیز /hærgiz/ و در تنگنایِ شعری هگرز /hægerz/:
به ایرانیان آفرین کرد و گفت
که: «هرگز نماند هنر در نهفت»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
چه گویی که: «از همه حُرّان چون او بودهست کس نیزا»؟!
نه هست اکنون و نه باشد و نه بودهست هرگیزا!
بهرامیِ سرخسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
بزرگیّ و نیکی نیابد هگرز
کسی کهاو به بد بود همداستان
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، ضمیرِ شمارشیِ «چند» /ʧænd/ (نگاه کنید به جستارِ ۷×۷×ج.):
در هوا چند معلّق زنی و جلوه کنی؟
ای کبوتر نگران باش! که شاهین آمد
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
ت. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ چگونگی
بندهایِ اداتیِ زیر فرسوده هستند و در گویشهایِ امروزی به کار نمیروند:
- ایدون /idun/ و آندون /ɒndun/:
ایدون که مینماید در روزگار حسنت
بس فتنهها بر آید تو فتنه از که داری
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
من ایدون شنیدم که جایِ مَهی
همی مردمِ ناسزا را دهی
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- چهرهیِ کانونیِ همایدون /hæm-idun/ (با افزودنِ ضمیرِ کانونیِ پیشبستِ /hæm-/):
نه آشوبِ گیتی به هنگامِ توست
که تا بُد همایدون بُدی از نخست
اسدیِ توسی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- ضمیرِ شمارشیِ «چون» /ʧun/ (نگاه کنید به جستارِ ۷×۷×چ.):
زِ گریه مردمِ چشمم نشسته در خونست
ببین که در طلبت حـالِ مردمان چونست
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
تنها اداتِ باز /bɒz/ هنوز در گویشهایِ امروزین در نقشِ قیدِ چگونگی به چشم میخورد:
باز فرو ریخت عشق از در و دیوارِ من
باز ببرّید بنـد اشترِ کیندارِ من
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ث. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ سبب
- پس /pæs/:
به موجبِ آن که انجامِ کارها معلـوم نیست و رایِ همگان در مشیّتست که صواب آید یا خطا. پس موافقتِ رایِ مَلِک اولاترست.
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بفرمود پس تا منوچهر شاه
نشست از برِ تختِ زر با کلاه
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
بدیشان چنین گفت پس پیلتن
که: «با هم چه گفتید از من سخن؟»
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- در زبانِ کوچه و بازار هم /hæm/:
او به من فحش داد، من هم جوابش را دادم.
ج. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ پافشاری
- دیگر /digær/:
راست میگوید دیگر!
- که /ke/:
ما که از دستِ کارهایِ تو مردیم که!
- آری /ɒri/ و آره /ɒre/:
حُسنت به اتّفاقِ ملاحت جهان گرفت
آری، به اتّفاق جهان میتوان گرفت
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، اداتِ پیبستِ /-ɒ/:
ای خردمندِ عاقل و دانا!
قصّهیِ موش و گربه بر خوانا!
قصّهیِ موش و گربهیِ منظوم
گوش کن همچو دُرِّ غلتـانا!
از قضایِ فلک یکی گربه
بود چون اژدها به کرمانا
عبیدِ زاکانی (سدهیِ هشتم خورشیدی)
این ادات در پارسی دچارِ دستوریسازی شده و برایِ بیشترِ گویندگان سازهای پیبست در بندهایِ فعلیِ انگشتشماری به شمار میرود:
گفتم: «گره نگشودهام زآن طرّه تا من بودهام»
گفتا: «منَش فرمودهام تا با تو طرّاری کند»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
گوییا باور نمیدارند روزِ داوری
کهاین همه قلـب و دغل در کارِ داور میکنند
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- همچنین در گویشهایِ کهن خود /xod/:
جهاندیدهای گفتش:«ای بلهوس!
تو را خود غمِ خویشتن بود و بس»
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ای برادر! تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشـهای
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
چ. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ هشدار
- ها /hɒ/، هان /hɒn/ و هین /hin/:
از مهرخِ من شدی خبرپرس
ها مهرخِ مهربانم اینست!
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
هان ای دلِ عبرتبین! از دیده نظر کن هان!
ایوانِ مداین را آیینهیِ عبرت دان!
خاقانیِ شروانی (سدهیِ ششم خورشیدی)
هین غذایِ دل بده از همدلی!
رو بجو اقبال را از مقبلی!
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- الا/ælɒ/ ، هلا /hælɒ/ و هله /hælæ/:
الا ای خردمندِ پاکیزهخوی!
هنرمند نشنیدهام عیبجوی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
بر خیز هلا!، نه وقت خوابست
هم منتظرِ تو آفتابست
نظامیِ گنجهای (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
گفت: «این بار ار کنم این مشغله
کاردها در من زنید آن دم هله!»
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- آی /ɒj/ و در زبانِ کوچه و بازار آهای /ɒhɒj/:
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
نیما یوشیج (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)
گمان میرود که پیشنهشتهایِ «ای» /æj/ و «ایا» /æjɒ/ از دستوریسازیِ این اداتها پدید آمده باشند (نگاه کنید به جستارِ ۱۱×ض.).
- در گویشهایِ کهن، تا /tɒ/:
زِ صاحبغرض تا سخن نشنوی!
که گر کار بنـدی، پشیمان شوی
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ح. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ تردید
- آیا /ɒjɒ/ و در گویشهایِ کهن ایا [æjɒ] و یا [jɒ]:
مشتاق آن نگارم، آیا کجاست گویی؟
با ما نمینشیند، بی ما چراست گویی؟
اوحدیِ مراغهای (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
اگر خبر نرود سویِ او به آهِ درون
ایا چگونه شود حـالِ عاشقِ مغبون؟!
عنصریِ بلخی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
از زمین و آفتاب و آسمان
پارهها بر دوختی بر جسم و جان
یا تو پنداری که بردی رایگان؟!
باز نستانند از تو این و آن
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- مگر /mægær/:
مگر آن دایه کهاین صنم پرورد
شهد بودهست شیرِ پستانش؟
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- تا /tɒ/، بیشتر در بندهایِ جستاری:
ببین از چپِ لشکر و دستِ راست
که تا از میانِ بزرگان کجاست؟
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، همچنین اگر /ægær/ (و در تنگنایِ شعری گر [gær] و ار [ær]):
بگفتم که تو باز گو مر مرا
اگر مهتری یا که هی کهتری
نجیبی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
خ. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ تنش
- لیک /lik/:
این همه گفتیم، لیک اندر بسیچ
بی عنایاتِ خدا هیچیم، هیچ
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- ولی/væli/:
راستی خاتمِ فیروزهیِ بواسحاقی
خوش درخشید، ولی دولتِ مستعجل بود
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
د. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ نفی
(همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۹×ب×ب. دستوریسازی به پیشوند.)
- نه /næ/:
چون تو را دید زردگونه شده
سرد گردد دلش، نه نابیناست
رودکی (سدهیِ دوم و سوم خورشیدی)
که: «ای بلندنظر! شاهبازِ سِدره نشین!
نشیمنِ تو نه این کنجِ محنتآبادست»
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
این ادات میتواند در گویشهایِ کهن (به ویژه در جملههایِ درخواستی و آرزویی) به چهرهیِ تکواژگونهیِ مه [mæ] در آید. این تکواژگونه، تنها در همپایگیِ زنجیرهایِ بندهایِ جملهای (در نقشِ «بندِ تناوبی»، نگاه کنید به جستارِ ۱۷×آ.) به چشم میخورد:
بدو گفت: «ای بداندیشِ بنفرین!
مه تو بادیّ و مه ویس و مه رامین!»
فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سدهیِ پنجم خورشیدی)
با چنین ظلم در ولایتِ تو
مه تو و مه سپاه و رایتِ تو!
سناییِ غزنوی (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
که با اهرمن جفت گردد پری
که مه تاج بادت، مه انگشتری!
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، نی /ni/:
زآن که نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مفازه گفتنی
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
عقلِ اوّل راند بر عقلِ دوم
ماهی از سر گنده گردد، نی زِ دم
مولوی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ذ. بندِ اداتی در نقشِ قیدِ افزایش
- هم /hæm/ (همچنین نگاه کنید به جستارِ ۱۹×پ. دستوریسازی به پیشوند):
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم
حافظ (سدهیِ هشتم خورشیدی)
- نیز /niz/:
غیرتم دل گرفت و دامن نیز
گفتم: «ای روزگار! با من نیز؟!»
اوحدیِ مراغهای (سدهیِ هفتم و هشتم خورشیدی)
- در گویشهایِ کهن، ایدون /idun/ و چهرهیِ کانونیاش همایدون /hæm-idun/ (با افزودنِ ضمیرِ کانونیِ پیشبستِ /hæm-/):
آن را که جانور بود از قوتی
چاره نباشد ایدون پندارم
مسعودِ سعدِ سلمان (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
وز انعامت همایدون چشم داریم
که دیگر باز نستانی عطا را
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
ر. بندِ اداتی در نقشِ اداتِ فعلی
- باز /bɒz/:
زِ من باز گشتند یکسر سپاه
ندیدند گفتی مرا جز به راه
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- بر /bær/:
که گر روزی مرادش بر نیاری
دو سد چندان عیوبت بر شمارد
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- پس /pæs/: پس انداختن /pæs ændɒxtæn/، پس افتادن /pæs oftɒdæn/.
- پیش /piʃ/:
و بیرونِ این کارهایِ دیگر پیش افتد و همه فرائضست.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- در /dær/ و در گویشهایِ کهن اندر /ændær/:
به دل اندر عقلی نهـاد تا اندر یابند و حقّ از باطل بشناسند.
بلعمی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
هرگز نبردهام به خراباتِ عشق راه
امروزم آرزویِ تو در داد ساغری
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- رو /ru/: رو کردن /ru kærdæn/، رو آمدن /ru ɒmædæn/.
- سر /sær/:
شکوه از خسّتِ اربابِ دغل سر نکنی!
گنج نبود هنر این طایفه را در اعداد
صائبِ تبریزی (سدهیِ دهم و یازدهم خورشیدی)
- فرا /færɒ/ و در گویشهایِ کهن فا /fɒ/ و ها /hɒ/ (نگاه کنید به نوشتهیِ دکتر علیاشرفِ صادقی در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۳۳، رویهیِ ۴ و نوشتهیِ دکتر ایرانِ کلباسی در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۴۱ و ۴۲، رویهیِ ۵۷ در بارهیِ اداتِ فعلیِ ها /hɒ/: ها گرفتن /hɒ gereftæn/، ها نهادن /hɒ næhɒdæn/):
اتباعِ خوارزمشاه را به تیغِ انتقام فرا گرفتند و بعضی را بکشتند.
از دفترِ «ترجمهیِ تاریخِ یمینی» (سدهیِ هفتم خورشیدی)
سیمرغوار گوشهنشینم، نه چون مگس
بنشینم از حریصی هر جا که فا رسم
کمال اسماعیل (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- فراز /færɒz/:
من او را به دامت فراز آورم
سخنهایِ چرب و دراز آورم
فردوسی (سدهیِ چهارم خورشیدی)
- فرو /foru/ و در گویشهایِ کهن هو /hoː/ (نگاه کنید به نوشتهیِ دکتر علیاشرفِ صادقی در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۳۳، رویهیِ ۵ در بارهیِ اداتِ فعلیِ هو /hoː/: هو شدن /hoː ʃodæn/، هو نشستن /hoː neʃæstæn/):
یکی روبهی دید بیدست و پای
فرو ماند در لطف و صنعِ خدای
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
- نگه /negæh/ و نگاه /negɒh/:
نگه دار از آمیزگارِ بدش!
که بدبخت و بَدرَه کند چون خودش
سعدی (سدهیِ ششم و هفتم خورشیدی)
خدای دادت ملک و خدایِ عزّ و جلّ
نگاه دارد ملکِ تو همچُنان که بداد
مسعودِ سعدِ سلمان (سدهیِ پنجم و ششم خورشیدی)
- وا /vɒ/:
باشد که خداوند را بر این وا داشته باشند.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
- ور /vær/: ور آمدن /vær ɒmædæn/، ور پریدن /vær pæridæn/.
- هم /hæm/:
هر طور بود هم کشیدم و تنم کردم.
علیاکبرِ دهخدا (سدهیِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)